روستا

شهدای گمنام سیدنظام الدین، پایان زیارت عاشقانه ای که با اهل آسمان این مکان داشتی، تو را بر بال ملائک سوار می کنند و به دیاری رهسپار می نمایند که دو نفر از دوستان شان در  آن جا در تنهایی و سکوت میان سبزه زار های بهشتی که دورِ خانه ی ابدی شان را فرا گرفته، شمع  عشق روشن کردند و کنج عزلت گزیدند.
این جا که از بال ملائک فرود می آیی روستای سراج کلای قائم شهر است و بیش از دو هزار متر از حاشیه ی غربی شهر دورتر نمی رود.
در این گوشه از خاک می توانی خدا را از پنجره ی دل های مردم سراج کلا که به سمت ابدیت باز می شود، ببینی.
این جا ترنم حضور عشق را لمس می کنی. ترنم دل نشین هم صدایی مردمی مهربان با شهدایی که نام و نشان خویش را به  مهر و آب و آبادانی بخشیدند.


این جا همه دست به دست هم دادند تا عشق تا شهید تا خاطرات سال های حضور برای همیشه ماندگار شود.
 مردم سراج کلا همان گونه که دو شهید گمنام را به نام و آوازه ی نیک خویش نام و نشان بخشیدند و با آغوش باز آن ها را در خانه های دل شان جای دادند، زائران این مردان آسمانی را هم به گرمی و شوق پذیرایی می کنند و آن ها را مهمان محبت و صفای همیشگی شان می نمایند.


روستا

از شلمچه تا سوخته کلا راهی بس دراز است و از سال 65 تا 73، هشت سال آزگار زیر لایه های خاک معطل ماندن طاقت فرساست.
چرا وقتی خواستی بازگردی، این جا را برگزیدی؟ از تو خواستند یا تو خود خواستی که قدم رنجه کنی و روی چشم ما پا بگذاری؟
چرا تا شلمچه، پنجمین کربلای ایران زمین، رفته بودی؟ می خواستی عاشورا به پا کنی؟ ماجرایت شبیه  ماجرای حسین شهید است! او گمنام نشد، هرچند کسی او را نشناخت! اما سرش تا شام رفت و پیکرش در کربلا ماند. از قطعه های بدن تو کدام یک در کربلايِ 5 ماند و کدام پاره از پیکر پاکت قسمت مردم سوخته کلا شد؟


این جملات زمزمه های ناخودآگاهی است که وقتی با مزار شهید گمنام سوخته کلا روبه رو می شوی بر زبانت جاری خواهد شد!
سوخته کلا 5 کیلومتر از قائم شهر فاصله دارد و در جاده ی نظامی واقع شده است. وارد مزار شهدای سوخته کلا که شدی جلوی در ورودی بقعه ی امام زاده اش، قبور مطهر شهدای این آبادی که شهید گمنامی را در میان گرفتند، توجه ات را به خود جلب  می کند. در این جا صمیمیت تام و تمامی بین شهدا جاری است.


   رسم است بین آن ها، که  پیش از ورد هر زائری به صحن امام زاده، حمد و سوره ای از وی هدیه می-گیرند. این شیوه ی پذیرایی آن ها از مردم است و بدین صورت هم خود بهره  می برند و هم هدیه  دهنده  را  بهره مند می کنند.


روستا

به راستی چه حکمتی در این داستان نهفته است که روزی خوران خوان گسترده ی نعمت الهی در جهان  پراکنده شدند؟
چرا در گوشه های دور و نزدیک سرزمین های ظهور، افرادی خانه کردند که از تبار انتظار هستند؟ بین این منتظران آرام گرفته در خاک و منجی هزاره ی سیزدهم چه رابطه ای نهفته است؟
میان این دو یاوران الهی، آن هایی که مخاطب راستین آیه ی ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم، هستند، چه رازی پنهان شده است؟
چرا 170 مرد به صورتی رازگونه و ناشناس خود را به این گوشه از جهان رساندند؟ مگر دنیا آبستن چه حادثه ایی است که مردان رزم و سلحشورانی بی باک، پیشاپیش، خود را در سراسر زمین زیر لایه هایی از خاک های مطهر پنهان کردند و آماده ی اشاره ای از آسمان ایستاده اند؟
آیا ممکن است اینان همان یارانی باشند که در زمان ظهور امام عصر(عج) برای این که به ندای هل من ناصرٍ ینصرنی اش بی درنگ پاسخ بگویند سر از خاک برمی آورند؟


همه چیز در جهانِ ممکناتی که ما در آن به سر می بریم،  ممکن است! و دور از ذهن نیست و شاید نباید تردید کنیم که این گروه خاص همان هایی هستند که با چنین حکمتی در سرزمین های ظهور پراکنده شدند و در زمان ظهور، فرماندهان سپاه توحید باشند و دوستان شهیدشان که با نام و نشان در زادگاه های خود آرام گرفته اند سربازان آن ها.
دور نرویم. کمی این طرف تر دنیا، گوشه ی از یاد رفته ای در روستای قادیکلای ارطه که در 8 کیلومتری قائم شهر به سمت طلوع آفتاب قرار دارد، یکی از همین فرماندهان سپاه توحید آرام گرفته و منتظر ظهور موعود و منجی آخرالزمان است.


از واژه های باصلابتی که روی در ورودی خانه ی ساده و بی تکلفش حک کرده است می توان به استواری ایمان و عقیده، نیز انتظار فرج وی پی برد.


مزار

بدون تردید شنیده اید که یکی از صفات حضرت باری تعالی شهید است. شهید بر وزن فعیل صفت مشبه است. یعنی گواهی و شهادت خدا مقطعی نیست، بلکه به طور دائم شهید و گواه است. ویژگيِ پایدار و ماندگار.
خدا در بخششی باور نکردنی که تنها از خود او ساخته است، این صفت ممتاز و منحصر به فرد خویش را به گروهی از انسان ها ارزانی داشته است. فقط گروهی از آن ها. کسانی که شایستگی شهادت و گواه بودن را داشتند و دارند. تنها آن هایی می توانند شهید باشند که از درون و برونی صادق و یک دست برخوردارند و تزلزل در وجودشان راه ندارد.
در عرصه ی گیتی، پیکارهای بین درست و نادرست و نبردهای میان مردان الهی و پیروان شیطانی، از جمله همین هشت سال دفاع مقدس ما که گروهی از قابیلیان آن را بر مردم ایران زمین تحمیل کرده بودند، خداوند فرصتی در اختیار بشر گذاشت تا در گروه شهیدان قرار گیرند.
در این میان تعدادی از ساکنین زمین برای دست یافتن به این صفت خاص و ویژه از یگدیگر پیشی گرفتند و عرصه را از آن خود کردند. اینان همان مصداق واقعی آیه السابقون والسابقون بودند و از دو گروه تشکیل    می شدند. یک دسته آن هایی که از بخشش الهی بهره مند شدند و مدال شهید را بر گردن آویختند همراه با نام و نشان خویش که بر جهانیان پوشیده نماند. دسته ای دیگر آن هایی بودند که در صف شهیدان و گواهان دائميِ هستی قرارگرفتند، منتهی منهای نام و نشان خویش که جز خدا بر همه ی اهل عالم پوشیده ماند و کسی هم از حکمت و سرّ آن آگاه نبود و نیست.
برخی از افرادِ با کرامات این گروه خود را به مازندران رساندند و در کنار برادران شهید مازندرانی خود کلبه های ساده ای برگزیدند و به مهمان نوازی مردم این دیار و رفاقت با شهدایش خشنودند.
 آن ها به این دیار آمدند تا در روز قیامت استوار و پابرجا، بر شافعان مردم سرزمین مازندران بیافزایند و دستشان را هنگام گذر از پل صراط بگیرند و از آن جایی که امروز به گرمی از طرف ساکنین بی ریای کوه و دشت پهناور آن پذیرایی می شوند، فردا روزی، در عرصه ی بی مجال قیامت، برای شان نزد خداوندِ شهید پادرمیانی کنند تا اندک تقصیرات شان را ندیده بگیرد.
گوشه ای از خاک غریب نشین مازندران زیارت گاهی است در مرکز قائم شهر به نام سید نظام الدین از نواده های پاک پیامبر گرامی اسلام که بارگاهش نهان خانه ی عاشقان و حاجتمندان است.


در این گوشه از زمین که آسمان نشینان ملکوت از آن دورها آن را زلال و پرنور می بینند، چهار شفیع روز قیامت در کسوت شهید اقامت گزیدند و درد دردمندان را دوا می کنند. آن هایی که چشم بصیرت شان باز است و دیده ی دل شان بینا، هر شب شاهد عشق بازی این عاشقان با خدای خویش هستند. آن ها با دوستان شهید خود که در همین مکان در چند قدمی آن ها آشیانه ی ابدی دارند، خلوت های پُرباری می سازند و هر دقیقه  با یاد و خاطره ی لحظه های جنگ و شوخ طبعی های خاصِ حال و هوای آن روزها یکدیگر را شاد و خرسند می-کنند.  آن ها هیچ حرف بیهوده و لغوی نمی زنند و هیچ نمی گویند، الاّ، سلاماً سلاما.