مادر شهید ـ زبیده اسدی ـ می گوید : همیشه به او می گفتم پسرم لباس نو بپوش می گفت:« مادر مردم ندارند چطور راضی می شوی من لباس نو به تن کنم.»
آخرین باری که به جبهه می رفت من به بدرقه اش رفتم اما پسرم ناراحت شد و گفت:« حاضر نیستم به بدرقه ام بیایی چون مادرانی هستند که فرزندشان شهید شده است نمی خواهم آن ها تو را ببینند و بگویند فلانی پسر فلان مادر است.»اصلاً اهل ریا نبود وقتی دوره می رفتیم خانه ی خواهر و برادرهای خود او نمی آمد وقتی به خانه می آمدیم می دیدیم چراغ ها خاموش است و او در حال راز و نیاز است.
می گفتم چرا نمی آیی می گفت:« در جلسات شما همیشه بحث مادیات است من نمی آیم.»
برادر شهید ـ تقی ـ می گوید : ایشان به علت سن کمی که داشتند با دستکاری شناسنامه وارد جبهه شد.