نام پدر : علی
تاریخ تولد :1342/06/01
تاریخ شهادت : 1366/12/30
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید محمد علی نجفی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان امنوا بریکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار. (آل عمران آیه 162)

پروردگارا! ما چون صدای منادی که خلق را به ایمان می خواند شنیدیم اجابت کردیم، و ایمان آوردیم.

پروردگارا! از گناهان ما در گذر و زشتی کردار ما را بپوشان و هنگام جان سپردن ما را از نیکان محشور گردان.

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا.

ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. ان شاالله.

با سلام و درود فراوان به امام زمان عج الله و نائب آن حضرت امام امت پیر جماران فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی و سلام، به ارواح پاک شهدا از صدر اسلام از سرور شهیدان آقا ابا عبدالله تا به کربلای ایران زمین وصیتنامه اینجانب محمد علی نجفی(عیسی)،فرزند علی، شماره شناسنامه 871 ساکن بهشهر بدین شرح می باشد.

امت حزب الله و شهید پرور سخنی دارم با شما و آن این است که فعلا در برهه ای از زمان قرارگرفته اید، که اسلام نیازمند است که همان حرفی را که از امام بیاد داریم، هدف اصلی ما جنگ در راه خدا برای خدا و کشته شدن به عشق خدا می باشد مسئله شهادت یک امر الهی است ،که خداوند تبارک و تعالی فرموده است :ادعونی استجب لکم، بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را و ما هم باید راه بیفتیم و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمانمان لبیک گفته که باشد خداوند تبارک تعالی از همه شهدا و مجروحین و معلولین این خون ریخته شده در راه خود و این جان ناقابل مرا بدرگاه خویش بپذیرد.

ای برادران حزب الله! نکند در رختخواب ذلت بمیرید در حالیکه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) سرور شهیدان در میدان نبرد و در صحرای کربلا به درجه شهادت که همان کمال انسان است، به هدفش رسید. ای برادران عزیز سپاهی! و جوانان ظفرمند بسیجی! مبادا در غفلت باشید و آخر عمری را بیهوده بگذرانید، در صورتیکه حضرت امیر المومنین علی (ع) در محراب عبادت شهید شدند مبادا در حال بی تفاوتی باشید که علی اکبر حسین (ع) در راه خدا و با هدف به شهادت رسید، و شما ای مادران! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا و امامان مان جواب حضرت زینب (س) را باید بدهید، در حالیکه تحمل 72 تن از بهترین عزیزانش را که در روز عاشورا شهید کردند داشت. شما باید بصورت او نگاه کنید.

 ای مردم مسلمان! دعاها و استغفارها را از یاد نبرید که بهترین درمان برای هر دردی تسکین آن همیشه بیاد خدا و ذکر خدا بودن است و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند که اگر چنین کردند تازه اول روز بدبختی مسلمان و روز جشن ابرقدرتهاست. و بفرموده حضرت امام این حسین زمان مسئله اصلی ما جنگ است و شرف و عزت مادر گرو همین جنگ است.

امت حزب الله حضورتان را در جبهه ها محکم کنید تا مشت محکمی به دهان یاوه گویان آمریکا و شوروی و جوجه هایشان بزنید، و دربیانات حضرت امام بیشتر دقت کنیدو سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم وی سازید، و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند یا به حرف اوعمل نمی کنند من راضی نیستم که بر سر جنازه ام حاضر شوند ولی من از خداوند تبارک تعالی این را دردعاها درخواست می کردم که جنازه من بهشهر برنگردد، تا جسد من مثل خاکستر پودر شود و به خاطر عشق به خدا به یاد برادرانی که در عملیاتها مفقود شدند و یا سوخته شدند و یا در خط جامانده که نتوانستند جسد آنها را به بهشهر بیاورند، و مادرانشان چشم انتظار آنها هستند پدر و مادرم یکی از آنها باشند ولی اگر خداخواست جنازه ام را بهشهر آوردند، و خواستند تشییع کنند من ازهمه امت حزب الله و شهید پرور شهرمان پوزش می طلبم و طلب عفو می کنم.

یک سفارش به برادران سپاهی می کنم، به عنوان یک برادر کوچک از همه این حرف ناقابل مرا قبول کنید، در این برهه از زمان که اسلام احتیاج به شما دارد مبادا خدای نکرده یک وقت هوس بیرون آمدن از سپاه را بکنید بیرون آمدن از لباس مقدس سپاه کناره گرفتن از اسلام و ضربه زدن به اسلام است.

 

سخنی چند با پدر و مادرم:

پدر و مادر مهربانم! امروز روز آزمایش الهی است و روز امتحان الهی و روز پس دادن امانت خدائی است، انسان یک روز به دنیا می آید و یک روزی باید از دنیا برود. انا لله و انا الیه راجعون. پس چه بهتر مرگ انسان شهادت در راه خدا و به عشق به خدا باشد.

 

و اما سخنی چند با همسرم:

همانگونه که در طول مدت چند سال به لطف خدا با هم بودیم از مشکلات و گرفتاریها در آزمایش های خدائی امتحان خوبی بدهید. من می دانم که در نبود من رنج های زیادی را متحمل می شوید، این ناراحتی را به خاطر خدا باید تحمل کنید. این را هم بدان که شب و روز باید شکرگزار نعمتهای خداوند باشید و از خداوند بزرگ می خواهم که فردا روز قیامت شما را با فاطمه زهرا و حضرت زینب (س) محشور کند و این دوفرزندم حسین و زهرا را به دست تو می سپارم، و خوب از آنها نگهداری کرده و در تربیت آنها خیلی کوشا باشید، چه در زمان کودکی و چه در زمان جوانی.

 

سخنی چند با برادر و خواهرانم:

هرچند که من نتوانستم برادری خوب برای شما باشم اما به بزرگواری خودتان مرا عفو کنید، و در کارهایتان موفق و در خواندن درسهایتان خیلی تلاش و در کارهایتان تقوا را پیشه خود کنید. و شما ای خواهرانم! مبادا در مرگم گریه کنید و صدای شما را مرد نامحرم و منافقان از خدا بی خبر بشنود و خوشحالی کنند.

 

 در آخر جمله، خدایا! خدایا! بارالها! پروردگارا! این بنده ضعیف و ناتوان که تحمل عذاب تو را در روز قیامت ندارم و تو ای خدای مهربان! مرا ببخش و از گناهانم در گذر.

والسلام

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

محمدعلی نجفی

66/11/22


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید محمدعلي نجفي*

 

نام پدر: علي

در اوّل شهريور 1342، «علي و حنيفه» چشم به راه فرزندی بودند که نامش را «محمدعلی» نهادند؛ نورسیده‌ای كه با آمدنش صفاي ديگري به خانه‌شان داد.

این زوج داراي شش فرزند بودند كه محمدعلي، فرزند اوّل‌شان بود.

علی از راه كشاورزي در روستای «متکازین» از توابع بهشهر امرار معاش مي­كرد. 

محمدعلی پس از گذراندن دوره ابتدايي و راهنمايي ترك تحصيل كرد و در مغازه در و پنجره‌سازي مشغول به کار شد. مدتي بعد نیز، در مدرسه شبانه ثبت­نام كرد و تا پایه سوم راهنمایی، ادامه تحصیل داد.

پدرش تعريف مي­كند: «يك روز محمدعلي به خانه آمده بود. ديدم در جيبش پول هست. گفتم: اين پول را از كجا آوردي؟ گفت: به زاغمرز رفتيم تا در و پنجره خانه­ اي را اندازه بگيريم. در آن خانه، درخت گيلاس داشت. استادم خواست شاخه درخت گيلاس را بگيرد. پول از جيبش مي­افتد و من اين پول را گرفتم، ببينم آخرش به كجا ختم

مي­شود. يك روز آمديم، ديديم استادش ناراحت است. گفتم: چي شد؟ گفت: پول داخل جيبم بود، نمي­دانم چه شد. محمدعلي دست به جيبش كرد و گفت: بيا استاد! اين هم پولت. استاد گفت: پول دست تو چه كار مي­كند؟! گفت: آن موقع كه مي­خواستي روي درخت بروي، از جيبت افتاد. استاد از صداقت محمدعلي خوشش آمد و به او پيشنهاد داد: بيا در مغازه من كار كن. مغازه از من و كار از تو! كه محمدعلي نپذيرفت.»

محمدعلی به سبب تربیت دینی خانواده، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن، این سرچشمه معرفت الهی نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

«حليمه» از خلق‌وخوی برادرش مي­گويد: «پدر و مادر را بسيار دوست مي­داشت و به ما مي­گفت: آن‌ها  براي ما زحمت كشيدند؛ بايد احترام­شان را داشته باشيم. برادرم فردي خوش ­اخلاق بود و هيچ وقت سر ما فریاد نمي­زد. در رفتار و كردارش بسيار صادق، و در نزد مردم روستا، محبوب بود.»

محمدعلي با اوج­گيري جريان انقلاب، به همراه دوستانش در تظاهرات عليه رژيم شاهنشاهي شركت مستمر داشت.

با تشکیل بسیج، او برای ایجاد امنیت در محل، به انجام نگهبانی مشغول شد.

در 61/6/18 به عضويت سپاه بهشهر در آمد و در واحد انتظامات به ادای تکلیف پراخت.  

در 64/8/15، به عنوان جانشين گروهان در گردان امام حسين(ع)، راهی مناطق نبرد شد. پس از آن، مدتي مسئول يگان حفاظت سپاه بهشهر شد. برای مدتی هم، محافظت از «آیت‌الله ایمانی»[1] ـ امام جمعه قم ـ و «آیت‌الله جباری»[2] ـ امام جمعه بهشهر ـ را به عهده داشت.

محمدعلی در سال 1365 با حضور در عمليات كربلاي 1 در منطقه مهران، از ناحيه چشم آسیب دید  و به  بيمارستان قم انتقال یافت. سپس با بهبود وضعيت جسماني، مجدد در 66/10/15 راهی جنوب شد.

«عقیل قلندری» از هم‌رزمش می‌گوید: «یک بار به اتفاق عده‌ای از بسیجیان، از جمله «علیرضا صداقتی و ابوالحسن رحمانی» به بهشت زهرای تهران رفته بودیم، که محمدعلی گفت: روزی من هم باید مثل این شهدا در این گلزار دفن شوم.»

و سرانجام، او در 30 اسفند 1366 در کسوت جانشین گروهان در گردان المهدی(عج) در شلمچه به درجه رفيع شهادت نائل آمد. سه روز بعد نیز، با وداع همسرش «طیبه یزدانی» و یادگارانش «حسین و زهرا» در گلزار شهداي «بهشت فاطمه» سارو در بهشهر آرام گرفت.

 


[1] . مرحوم.

[2] . مرحوم.