*زندگی نامه شهید حميدرضا نادعليزاده*
نام پدر: عزيزالله
«عزيزالله» با پيشه كارگري در اداره آبياري، زندگي مشتركش را به اتفاق «صديقه» در بهشهر آغاز كرد. آنها در 12 ارديبهشت1341 صاحب پسري شدند که نامش را «حميدرضا» نهادند.
حمیدرضا دوره ابتدائی را در دبستان «شاهعباس» زادگاهش سپری کرد. سپس بعد از طی مقطع راهنمایی، عازم جبهه شد. اما در همان ایام، توانست با تلاش و علاقه، موفق به کسب مدرک ديپلم اقتصاد در دبيرستان «شهید مطهري» بهشهر شود.
او که از کودکی با تربیت دینی والدین رشد کرده بود، در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد. او در عمل به فرامین قرآن نیز، کوشا بود.
شانزده ساله بود که انقلاب به اوج خود رسيد. در اين اوضاع و احوال، وی نیز مثل دیگر انقلابیون، هم در تظاهرات شركت داشت، هم در پخش اعلاميه هاي امامخمینی.
پس از پيروزي نهضت اسلامی، او فعالیتش را در كنار ديگر برادران، با ساخت كتابخانه محل، حضور در بسیج و سرکوب تحرکات منافقین در بهشهر ادامه داد.
حمیدرضا در سال 1360 به عنوان تکتیرانداز و خمپارهانداز گردان ادوات، راهی مریوان و دیگر مناطق نبرد شد.
در سال 1361، عملیات رمضان را از سر گذراند. او در همین سال با حضور در جبهه غرب، از ناحیه پای چپ مجروح شد.
او با عضویت در سپاه در 27 مهر 1362، در کسوت پاسبخش در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بهشهر به ادای تکلیف پرداخت.
در 19 بهمن 1362، مجدد به مریوان عزیمت کرد.
این رزمنده خستگی ناپذیر در سال 1364 به عنوان نگهبان در واحد انتظامات سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد. یک سال بعد هم با سمت مسوول دسته واحد خمپاره انداز در تیپ ادوات، در میادین عملیاتی حضور یافت.
عزیزالله ازخصوصیات اخلاقی فرزندش چنین ميگويد: «ماهي چهارهزار تومان حقوق ميگرفت، امّا موقع رفتن به جايي، از ما پول ميخواست. يك بار يكي از دوستانش به من گفت: پسرت خيلي دلسوز و دست و دلباز است؛ در واقع عل يوار زندگي ميكند.
گفتم:چطور؟
گفت: من يك خواهرزاده دارم كه از ناحيه چشم تركش خورده و نميتواند زياد كار كند. او هر وقت به ديدنش مي آيد، مبلغي پول برايش ميگذارد و ميرود.»
و سرانجام، حمیدرضا در 65/10/4 طی عمليات كربلاي 4 در منطقه امالرصاص، به ياران شهيدش پيوست. سپس با همراهی مردم ولایی بهشهر، در گلزار شهداي «بهشت فاطمه» به خاك سپرده شد.
علی، پسرخالهاش نحوه شهادت حمیدرضا را اینگونه بیان میکند: «زمان بازگشت از عملیات،عدهای از برادران رزمنده سوار خودرو شدند و به عقبه برگشتند؛ ولی حمیدرضا جای خود را به دیگری داد و همراه همرزمش«رجبعلی ابطالی» با پای پیاده به راه افتاد. در همان حین، خمپارهای در چند متریشان اصابت کرد و هر دو به شهادت رسیدند.»
بنا به اذعان پدر، «دوستانش به شوخی به او میگفتند: چرا پیراهنت را عوض نمیکنی حمید؟ میگفت: بیایید ببینید کردستان چه خبر است؟ بچههای آنجا لباس برای پوشیدن ندارند، آن وقت من رخت نو بپوشم؟ من این لباس را دوست دارم. وقتی شهید شد، همان پیراهن تنش بود.»