نام پدر : علی
تاریخ تولد :1333/11/22
تاریخ شهادت : 1359/07/29
محل شهادت : خرمشهر

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وصیتنامه سرباز شهید منقضی خدمت 56 عبدالوهاب محمدیان

 

انا لله و انا الیه راجعون

همه از خدائیم و بسوی او در حرکت

 

درود بر پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت امام حسین (ع) که معلم شهادت است و جنگیدن با هر چه کفر و متجاوز و مستکبر و سلطه گر را از او آموختیم و از او آموختیم که حتی با دست خالی و نفرات اندک هم باید بر علیه ظلم و طاغوت و طاغوتیان جنگید و حتی شهید شد.

بر شهیدان تاریخ پر فراز و نشیب که برای استقرار مکتب توحید و تشیع سرخ علوی و تمامیت ارضی خود جهاد کردند و یا شربت شهادت را نوشیدند و درود بر رهبر کبیر  انقلاب امام خمینی که باعث شد تا مسلمانان ایران به خویشتن خویش باز گردند و بر علیه طاغوت دو هزار و پانصد ساله بشورند و او را باز تخت فرعونی خویش به زیر آ ورند و وطن را از لوث وجود ناپاکش پاک کنند.

شکر خدای یکتا را که مرا در خانواده ای مسلمان بدنیا آورد و از پدر ومادرم سپاسگذارم که مرا با اخلاق اسلامی تربیت کردند و با اسلام راستین تا آنجا که خود بیاد داشتند آشنایم ساختند و همین ها باعث شدند اطلاعات اسلامی ام را ادامه دهم تا آنجا که جهاد در راه اسلام راستین و برقراری پرچم لا اله الا الله را بجان پذیرفتم و شهادت را که ابتدای زندگی جاوید است همانطوری که خدای بزرگ وعده فرمود اگر لایق من باشم و افتخارش نصیبم شود منتهای سعادت خویش می دانم.

اما تو ای پدر و مادر و خواهر و برادرم با شما هم سخنی دارم: همه تان بدانید که با میل خود به این جنگ با کفار رفتم یا لااقل زودتر معرفی کردن و رفتن با میل و خواسته خودم انجام پذیرفت زیرا این رفتن و رغبت را از شهیدان تاریخ اسلام آموختم از این گذشته وقتی صحبت از دفاع او مکتب و میهن پیش آید دیگر صحبت از پدر و مادر و خانواده کردن بیهوده است و اگر بعد از کشته شدنم نیز خدای نکرده انقلاب اسلامی پیروزی نهائیش را بدست نیاورد شما هم باید بروید و با متجاوزین بجنگید. چون مسئله اسلام و ایران است که باید آزاد و دور از سلطه گر باقی بماند و انقلاب اسلامی است که باید تداوم یابد.

دیگر با ذلت زندگی کردن با قیام پیامبر گونه امام امت و رهبر انقلاب اسلامی ما خمینی کبیر پایان پذیرفت و با عزت و افتخار زیستن آغازیدن گرفت. بعد از این شما باید جهت تربیت بچه ها و نسلهای آینده بیشتر همت گمارید و آنها را مکتبی و وطن پرست بار آورید.

اگر خدا کند که شهید باشم دیگر گریه و زاری کردن برای یک شهید داده خیلی سبک است مخصوصاً بیم آن دارم که از اجر کارم کاسته شود و قربانی شما نزد خدا کم بها جلوه کند و بدانید که شما تنها خانواده جوان شهید نیستید. 

مرا در جوار شهیدان به خاک بسپارید و بالای سرم تمثال رهبر کبیر امام خمینی را قرار دهید تا بعد از مرگ هم با من باشند در خاتمه از تمام دوستان تا آنجا که می شناسید همه کسانی که می دانید با آنها دوستی داشتم نیابتاً برایم طلب عفو و بخشش بخواهید و چون خود وقت آمدن نداشتم که چنین کنم.

 

                                                                                                       عبدالوهاب محمدیان

                                                                                                         18 مهر ماه 1359 

 


زندگی نامه

بسم رب الشهدا والصدیقین

 

ای عشق همه بهانه از توست           من خاشعم این ترانه از توست

 

زندگینامه معلم شهید عبدالوهاب محمدیان

 

قلم بر دست می نویسم از تولد، زندگی و شهادت کسی که مسلمانی بود متعهد، برای اسلام تلاش می کرد و سرانجام نیز در آن راه از جان گذشت و به لقاءالله پیوست.

در بعدازظهر روز 22 بهمن سال 1333 خدا به خانواده ای مذهبی و مومن فرزندی پسر هدیه داد که نام او را عبدالوهاب گذاردند (اسم پر معنا و عمیقی، جداً که بنده صالح و بخشنده خدا بود) ولی محمد می خواندنش.

محمد از همان روز تولدش، برکتی بر خانواده اش بود و خیلی زود با گذشت یک یا دو سال با کارهای شیرین کودکانه اش علاقه و محبت نسبت به خود را در همگان ایجاد کرد.

و دوران ابتدایی را در دبستان شاه عباس سابق «پیش دانشگاهی الزهراء امروز» و دوران دبیرستان را در مدرسه سعدی گذراند و در مواقع سختی و دشواری مادر و پدر فرزندی دلسوز و مهربان، در مواقع ناراحتی دوست و غمخوار والدین، برادران و خواهران بود.

او از اوان کودکی به مسائل اسلامی علاقه وافری نشان می داد و وابستگی عجیبی به مسائل و معتقدات اسلامی داشت و از همان دوران ابتدائی در کار و تلاش با پدرش همراه می شد و تا می توانست کار می کرد و از اوایل دوران نوجوانی به مطالعه کتب مختلف دینی می پرداخت و با عشق و علاقه عجیبی قرآن و نهج البلاغه و مفاتیح را می خواند و به خاطر مطالعه زیاد همیشه بهترین انشاء و نگارش را در کلاس داشت. محمد فردی با ایمان، مؤدب، و دوست داشتنی بود و پاکی و صداقت خاصی از چهره نورانی و صمیمی اش به گوش می رسید. او پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان به سپاهی دانش فرا خوانده شد که چند ماه اول تعلیماتی را در مشهد و مابقی را در تبریز روستای هریس مشغول تدریس و تعلیم بچه های پاک و ساده و صمیمی آنجا شد. و قلم نمی تواند عشق و علاقه او را نسبت به مردم مستضعف بیان کند. پس از گذشت دوران سپاه گیری افراد مختلف به او پیشنهاد می دادند که به اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) برود و به کار تدریس ادامه دهد.

اما با توجه به اینکه او دو سال با بچه ها بود و این مسئله را درک کرده بود که با حاکمیت طاغوت نمی شود آنطور که باید خدمت کرد به همین جهت او همیشه کلمه فرهنگ را این طور تفسیر می کرد که حرف «ف» آن فقارت می آورد و حرف «ر» آن رذالت و حرف «ه» آن هلاکت و حرف «ن» آن ندامت و حرف «گ» آن گدایی می آورد. شاید فکر کنید که گدایی مادی ولی او معتقد بود که در زمان طاغوت ستم شاهی باید طبق اساسنامه و مقررات طاغوت کار کرد و هیچ حرفی غیر از آن نباید گفت و یا کاری غیر از آن نباید کرد و محمد این شیوه را هم بزرگترین گدایی می دانست که باید فرهنگ استعماری را تدریس کند.

بدین دلیل پس از سپاه گیری به شاهین شهر اصفهان رفت و در شرکت تأسیساتی کوپر به عنوان تکنسین تأسیسات به مدت یک سال مشغول به کار شد (57- 56) سپس به ساری آمد و در شرکت تأسیساتی تش نیز به مدت یک سال کار کرد (58- 57).

در همین سالها بود که قیام مردم به رهبری حضرت امام (ره) به اوج خود رسید و محمد نیز در فعالیت های مختلف قبل از پیروزی نقش داشت. او به همراه چند تن از دوستانش یک دستگاه تکثیر تهیه کرده بودند و کار تکثیر اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) را در خانۀ پدری اش انجام می دادند و در سطح شهر پخش می کردند علاوه بر این همه حضوری مستمر در راهپیمایی مردم بر ضد رژیم شاهنشاهی داشت.

عاقبت پس از پیروزی انقلاب اسلامی به زعامت بت شکن قرن، ابراهیم زمان، خمینی بزرگ به علت تروج و گسترش هر چه بیشتر فرهنگ اسلامی به استخدام آموزش درآمد (58/8/8) و به عنوان معلم به دوستان روستای متکازین هزارجریب رفت. محمد در آنجا نه فقط به عنوان یک معلم بلکه غمخوار و یاور مردم در رفع مشکلات و مصائبشان بود. در شروع دومین سال معلمی اش جهت عزیمت به روستای متکازین وسایل و کتابهای لازم را تهیه و بسته بندی کرده بود که همزمان شد با شروع جنگ تحمیلی، از آنجائی که عشق عجیبی به اسلام و رهبری داشت به ندای حضرت امام (ره) مبنی بر حضور در جبهه ها لبیک گفته و در اولین فرصت خود داوطلبانه به ژاندارمری ساری، سپس به بیرجند اعزام شدند که پس از یک هفته دورۀ آموزشی فشرده به مشهد مقدس (لشکر 77 خراسان) اعزام شدند.

محمد بعدازظهر روز جمعه روز 59/7/18 ساعتی قبل از اعزام به اهواز تلفنی با خانواده صحبت کرد و در تاریخ 20/7/59 وصیت نامه اش را برای یکی از دوستانش فرستاد.

پس از آن در مأموریتی که به دزفول داشتند توسط خمپاره دشمن پهلویش مجروح و به بیمارستان منتقل شد و پزشک به او مرخصی داد اما او مرخصی را نپذیرفت و گفت: الان اصلاً وقت استراحت نیست و به جای ژ- 3 ، آر پی جی 7 تحویل گرفت و دوباره به جبهه رفت و سرانجام در ساعت 6:30 سحرگاه 1359/7/29 در خونین شهر با اصابت خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد و با خون خویش وضو گرفت و خونین شهر حجله گاهش شد.    

 

                                                                        روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد  

                                                                                          آمین یا رب العالمین