خواهر شهید : شهید بسیار مهربان و متواضع بود و به همه محبت می کرد برادرم با همه ی ما متفاوت بود بسیار نورانی بود و همیشه به مسجد برای نماز جماعت می رفت و با قرآن بسیار مأنوس بود به مسأله حجاببسیار اهمیت می داد و درتمام مراسمات مذهبی و جشن ها شرکت می کرد .
خواهر شهید : در این اعزام به جبهه روحیه خوبی داشت حتی من به شوخی به او گفتم: یکبار که رفتی دیگر نرو ولی او از نظر فکر و عقیده با ما فرق داشت و در دنیای دیگری سیر می کرد .
خواهرشهید : ما در حیاط خانه مان درختان زیادی داشت و شهید علاقه ی زیادی به ساختن اسلحه داشت و با چاقو روی چوب اسلحه های زیادی می ساخت و بازی می کرد .
وقتی که برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد به منزل آمد و به مادرم گفت :« مامان من باید زن داشته باشم تا بتوانم به جبهه بروم» و مادرم گفت: من که نمی توانم یک روزه برایت زن بگیرم .