پدر شهید: من جبهه بودم. امروز غروب آمدم خانه دیدم فردا صبح شهید کیفش را به دست گرفت و دارد می رود جبهه. کمی با او به سیاست رفتار کردم. او هم هیچ نگفت. فقط سرش را انداخت پایین و گفت: بابا می خواهم بروم.
محمدرضا اسلامی ـ دوست و پسرعمه شهید:
شهید بسیار تواضع و فروتنی داشت. بهترین و بارزترین اخلاقش چشم پاک بودنش بود.
همیشه می گفتم: محمود سرت را بالا بگیر، شاید روی کسی بیفتی.
می گفت: نه، همین طوری راحت تر هستم.