نام پدر : حاجی
تاریخ تولد :1344/07/20
تاریخ شهادت : 1365/12/12
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

شهید «علیرضا کشاورزیان»

نام پدر: حاجی

«در دهلران که بودیم، یک بار در تاریکی شب صدای بیل و کلنگ و کندن زمین آمد. من آرام آرام جلو رفتم. ناگهان پایم به سنگ خورد و صدایی بلند شد. آن فرد که متوجه حضور من شده بود، بیل و کلنگ را کنار گذاشت و اسلحه اش را مسلح کرد. صدای گلنگدن را شنیدم. بعد ایستاد و رمز شبانه خواست. من جلوتر رفتم. دوباره رمز خواست؛ گفت: اگر نایستی شلیک می‌کنم. جلوتر که رفتم او را شناختیم. علیرضا کشاورزیان بود. اما دیدم دارد فرار می کند. ناگهان در چاله‌ای افتادم که علیرضا مشغول کندن آن بود. وقتی نشستم، متوجه شدم که قبری رو به قبله است. فهمیدم برای خودش قبری کنده تا در آن به راز و نیاز بپردازد. وقتی مرا شناخت، فرار کرد تا من نفهمم صاحب قبر کیست.

علیرضا آن شب عبادتش را تمام کرد و دم صبح، برگشت. بعد از نماز صبح که داشت می‌آمد، من رو به رویش ظاهر شدم. هر دوی‌مان خندیدیم. بعد از او خواستم که در نماز شبش، برای نفر چهل‌ویکم هم جا بگذارد. گفتم: خدا ناراحت نمی‌شود اگر چهل بشود، چهل و یک. سپس، دست به گردن هم انداختیم و به سنگر برگشتیم.»

به بهانه این نقل از «جهانگیر یوسفی»[1] به روایت «عباس گودرزی»، دیوان زندگی هم‌رزم دیرین‌شان را چنین می‌گشاییم:

«علیرضا آخرین فرزند خانواده بود و چشم و چراغ «حاجی و سکینه»؛ نورسیده‌ای برخاسته از طبیعت خوش آب و هوای «بهشهر» که همگام با طلوع پاییز سال 1344 قدم به هستی نهاد.

تحصیلات علیرضا به دلیل عزیمت به جبهه، تا مقطع راهنمایی در مدرسه «غلامحسین امیری» زادگاهش ختم می‌شود.

در اوصاف اخلاقی او، همین بس که به سبب عطوفت در گفتار و رفتار نسبت به دیگران، از محبوبیتی ویژه نزد آنان بهره‌مند بود. علاوه بر آن، در برخورد با والدین و دیگر اعضای خانواده نیز، خلقی نیکو داشت.

گفته‌های برادرش «حسن» در این‌ مورد، خودگواه این مدعاست؛ «حتی یک بار هم با صدای بلند با پدر و مادر صحبت نکرد. در کمال ادب و تواضع با آن‌ها برخورد می‌کرد و هرگز حرکتی نداشت که خاطره تلخی برای‌شان به یادگار بگذارد؛ به‌خصوص مادرم که احترام ویژه‌ای برایش قائل بود.»

در روزهای اوج مبارزه‌های انقلابی، علیرضا که نوجوانی بیش نبود، تحت تأثیر اندیشه‌های امام خمینی و دیگر شخصیت‌های دینی زمان، جهت اعلام انزجار از رژیم پهلوی، به جمع انقلابیون پیوست و هم‌نوا با آنان، ندای آزادی سر داد. علاوه بر آن، در توزیع اعلامیه‌های امام و نشر عقاید ایشان، در راستای بارور شدن نهال نوپای انقلاب نیز، فعالیت گسترده‌ای داشت.

با تشکیل بسیج، او به عضویت پایگاه مقاومت جوادیه بهشهر در آمد و فعالیت‌هایش را در قالب ترغیب و تهییج جوانان ـ نسبت به حضور در صحنه‌های انقلابی ـ و حراست از دستاوردهای نهضت اسلامی، از سر گرفت.

با شلعه‌ور شدن آتش جنگ، در نخستین اعزامش به عنوان یک نیروی جهادی، رهسپار سرپل‌ذهاب شد.

پدر، خاطرات آن ایام را این‌گونه مرور می‌کند: «او می‌گفت که می‌خواهم به جبهه بروم. مادرش گفت: تو الان داری درس می‌خوانی، نمی‌خواهد بروی. اما او با شنیدن این جمله، پیش آقای بنی‌کاظمی رفت تا برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کند. او به علیرضا گفت: اگر پدرت رضایت ندهد، نمی‌توانی بروی. او از آن‌جا به ساری رفت و وقتی مجدد با مشکل رضایت‌نامه مواجه شد، نامه‌ای نوشت و بعد، با جعل امضای من راهی منطقه شد. او بعد از یکی، دو ماه برگشت. یک شب که داشتیم شام می‌خوردیم، گفت: باز می‌خواهم به جبهه بروم؛ آیا اجازه می‌دهی؟ گفتم: بسیار کار خوبی است. آن وقت که نمی‌بایست می‌رفتی، رفتی؛ حالا دیگر تا آخرش برو، تا ببینم که کار به کجا می‌کشد.»

نبرد با دشمن در کسوت تک‌تیرانداز در سال 1360، تجربه دیگر علیرضا به شمار می‌رود.

در سال 1361 الی 1362 نیز، بارها جهت دفاع از وطن، در مناطق جنگی حضور یافت.

آوردگاه عملیاتی مجنون و والفجر 8، از دیگر میادین رشادت‌های علیرضا محسوب می‌شود، که منجر به جراحت وی و انتقالش به بیمارستان خاتم‌الانبیا در تهران و شیراز شد.

گل‌گفته‌های سکینه در خصوص فرزندش شنیدنی است؛ «دیدم روی تخت خوابیده است. یک سینی خاک هم کنارش بود. گفتم: این برای چیست؟ گفت: برای تیمم است. می‌خواهم نماز بخوانم.»

برادرش در ادامه تکمیل صحبت‌های مادر می‌گوید: «در اکثر دوران مجروحیت، کنارش بودم. یک بار نیمه‌های شب دیدم سر به سجده گذاشته است. فکر کردم از شدت درد دارد به خودش می‌پیچد؛ چون فقط گریه می‌کرد. گفتم: داداش! چه شده است؟ اگر کسالتی داری پیش دکتر برویم؟ چرا به من نگفتی؟ اما اصلاً صدایی از او در نمی‌آمد. فقط مجدد با همان حال به بسترش رفت.»

علیرضا در سال 1365 به عضویت سپاه در آمد و با تعهدی بیش از پیش، به ادای تکلیف مشغول شد. او در سمت جانشینی و مسئول واحد توپ 106، خدمدت شایانی از خود به یادگار گذاشت.

بنا بر اذعان هم‌رزمانش، «علیرضا می‌گفت: بزرگ‌ترین خلاقیت این است که نترسید؛ چون همین اصل، در روحیه بچه‌ها تأثیر می‌گذارد. شجاعتش زبانزد بود و از رویارویی با دشمن واهمه‌ای نداشت.»

فعالیت مستمر و قابل تأمل علیرضا در جبهه فرهنگی نیز، قابل توجه است؛ از جمله، حضور در جمع خانواده‌های شهدا، دلجویی و دستگیری از آنان، و تبلیغ و ترویج فرهنگ شهادت بین دیگر اقشار.

و سرانجام، تقویم سال 1365 به دوازدهمین برگ اسفندماه رسیده بود که علیرضا، خاک پاک کربلای ایران، شلمچه را، به خون خود متبرک ساخت. او که در واپسین ساعات حضورش در نبرد با دشمن، در کسوت جانشین گردان ضد زره تیپ الحدید، برگی زرین به کارنامه افتخارات خود افزود؛ و اینک سال‌هاست که چونان گوهر، در گوشه‌ای از بوستان شهدای «بهشت فاطمه» آرام گرفته است.

اما حکایتی خواندنی به روایت حسن، درباره برادرش: «هنوز در دوران نقاهت به سر می‌برد که از بهشهر به منزل من در تهران آمد. گفت: می‌خواهم به جبهه بروم. گفتم: هنوز حالت مناسب نیست. جواب داد: نه! فرمان آقا این است. هنگام رفتن، به خانمم گفت: در این مدت که این‌جا بودم، خیلی مزاحم شما شدم؛ مرا حلال کنید. شاید دیدار آخرمان باشد. آن روز با این‌که عصا به دست بود، سریع‌تر از همیشه به سمت ماشین رفت. با رفتنش احساس می‌کردم دردی دارد در قلبم ایجاد می‌شود؛ که ده روز طول نکشید که شهید شد.»

 

 



[1] . شهید

 


وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم 

الله اکبر..... اشهد ان لااله الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علیاً حجت الله.

خدایا، به شکرانه این پیروزی بزرگ، خوش دارم که هدیه ای تقدیم کنم اما چیزی جز جان ندارم. خدایا، من آمده ام با همه وجودم با قلبم و روحم آمده ام که خود را قربانی راه تو (یعنی اسلام) کنم تا همه حیات و هستی خود را به شکرانه این پیروزی بزرگ تقدیم کنم.

خدایا، حمد و ثنا مخصوص ذات احدیت است اگر جهدی باید او را سزاوار است و اگر کرنشی باید او را سزاوار است و اگر عشقی است عاشق شدن برتر است و اگر خلوتی باید، خلوت با او زیباترین ساعت ماست و اگر زنجیر و طوق بندگی باید، بنده مولا شدن زیبنده تر است و اگر لب فرو بستن سزاوار است در برابر او امر مولا مهر سکوت بر لب نهادن زیباتر است و اگر تحمل رنج و مصائب برازنده مومن است رنج بندگی کشیدن برتر است.

خدایا، زبانم راستگویی همچون ابوذر و سلاحم را برنده و کوبنده همچون مالک اشتر بر قلب دشمن و استقامتم را در مقابل دشمن همچون میثم تمار ساز، اگر زبانم را از پشت بیرون بیاورند دست از خمینی برندارم و هدفم از رفتن به جبهه این بود که اولاً خدمتی به اسلام و بعد به فرموده امام لبیک گفته که می فرماید: مسئله اصلی جنگ است و من هم تمام مسائل و مشکلات را زیر پا گذاشتم. خدایا، به من کمک کن که در این دانشگاه بزرگ علم و ادب اسلامی موفق شوم که جز این چیزی نمی خواهم.

سفارش می کنم قدر این انقلاب و جمهوری اسلامی را ارج نهید و هرچه در توان دارید و در راه اعتلای آن نثار کنید. قدر این رهبر را بدانید و با عمل به گفتارش که نشأت گرفته از نداهای آسمانی است از ایشان سپاسگزاری کنید روحانیت و اسلام را اطاعت کنید و بدانید که خیر و صلاح و سعادت بشریت در پیروزی از روحانیت است.

در روزگار نه چندان دور که ظلمت دیوارهای شهرمان را فرا گرفته بود و نیزه های ستم در فضا می بارید و من و تو از هر سو آماج رگبار تیر جفا می گشتیم و به همت آن والا مرد تاریخ و آن پارسای پیر و آن پدر مهربان است و آن اندیشه زلال اسلام، آن فریادگر خروشان قرن رها شدیم و به پرواز در آمدیم و دستمان برای همیشه و در هم قفل شد (متحد شد) و چشمانمام یک هدف را دید رهبرش را خوب شناخت دشمن را آگاهانه پیدا کرده و سلاحمان را بر قلب خبیث و جرثومه کثیف آن نشانه رفتیم. من و تو پاسدار شدیم نه پاسدار او، پاسدار حریم مکتب او، نه پاسدار که پیشگامی برای حراست از فرمان او، پاسدار همه قابیلیان تاریخ، و اینک هیبت و عظمت اندیشه و صلابت اوست که دشمن در خانه اش به لرزه انداخته است و آن نیست مگر به همت آن پیر دوران، آن نیست جز به قیامت آن چشم همیشه بیدار ملت اسلام، آن نیست جز حلقه اتصال ما به عرشه توحید الله اکبر از این همه خروش مقدس، پاسدار قرآن هستم برای اینکه اندیشه ام بازتابی از کتاب نجات انسان است، پاسدار قرآنم چون از حریم مکتبم با خون سرخ خویش حمایت می کنم، پاسدار قرآنم چون به تمامی جان می کوشم تا کتاب خداوند را سرلوحه عمل انسان گردانم و راه ملتها را گشایم و آن هم به همت ولی دلیر این راه و در خطه خطه این خاک شهید خواهم شد و از شهادت باکی ندارم که آرزوی من است معشوق محبوب من است، و برای همیشه در تاریخ حضور خواهم یافت و دیگر نخواهم مرد و سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام را در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

ای منافقان و ای سنگ اندازان سد راه انقلاب، آیا هزاران هشدار و کرامت و معجزه در این انقلاب شما را هشیار نکرده تا کی می خواهید رذالت از امام و اسلام محروم باشید بس کنید و به سیل خروشان انقلاب بپیوندید والاتر، از وی عدل الهی و عذاب دوزخ در انتظارتان می باشد.

مادرم و پدرم، از غیبت کردن بپرهیزید که خداوند می فرماید: غیبت کردن از زنا بدتر است آیا حاضری گوشت برادر مرده ات را بخوری (البته کراهت دارد) انشاءالله که شما جز این دسته از برادران و خواهران نباشید.

مادرم، درود و رحمت خدا بر تو و بر مادرانی چون تو که تمامی فرزندانت و حتی همسرت را برای رضای خداوند منان به جبهه های حق علیه باطل و کفر فرستادی، رحمت خداوند بر تو و شیر پاکت که اینچنین پروردیدی. مادر، اگر زمزمه ها و شعرها و نجواهای شما در سر گهواره ها نبود، اگر تمدن و تکرار به خواندن آن نبود، اگر آموزش اولیه شما نبود، ما هرگز این نبودیم که هستیم. خدا بر شما منت نهاد و در مسیر حق قرارتان داد، در زمانی که حقیقتها بر مردم پوشیده بود.

مادرم، مهربان مادرم، وصیتم به این است که فرزندانت را آنچنان تربیت کن که فقط در راه الله بروند و بدان که اجر تو بیشتر خواهد بود و خداوند هر کس را که دوست می دارد و می خواهد به او کرامت کند و ترفیع درجه ای بدهد او را با سختیها از قبیل نقصان مال یا مریضی یا با گرفتن عزیزی یا چیزهای دیگر او را می آزماید.

مادر، امیدوارم که ما جز اولیا الله باشیم و از این امتحان روسفید درآئیم و تو هم نزد پروردگارت سربلند باشی و در اینگونه امتحانها موفق باشی.

پس چندان ناراحت نباش و با خدا باش که خدا هم صبر می دهد. نمی گویم گریه ات طوری نباشد و یا در محلی نباشد که دشمن را شاد کند.

پدرم، در راه الله امها علیهایت را آماده کن مبادا اگر فرزندت در راه الله حرکت کرد و شهید شد غمی به دل و چهره   مردانه ات بنشیند، شادان باش و بدان که شهادت یکی از اعضا خانواده باعث سربلندی و عزت و شرف خانواده، بلکه اسلام       می گردد.

و اما شما ای برادرانم، سعی کنید درک کنید که به قول شهدا، راه شهادت بهترین رههاست. پوینده و کوشنده در این راه باشید والا پشیمان می شوید اسلحه من و دیگر مجاهدان راه خدا شما راست، مبادا بر زمین بگذارید. استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه خدا قدم بردارید و هرگز دشمنانتان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند که اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست و بدانید خدا در همه حال حاضر و ناظر بر اعمالتان می باشد اگر کاری رضایت او را فراهم می کند انجام دهید والا خیر و در پی آماده شدن زمینه حکومت مهدی (عج) باشید. مبادا حضرت قیام کند و گردنمان را بزنند.

خواهرانم، می خواهم که همچون زینب باشید و او را بشناسید و مقلدش باشید و تحمل و صبرش را در مصیبت با آن بزرگی کربلا، که جلوی چشمش اتفاق افتاد و سرمشق خود قرار دهید با حفظ عفت و نجابن و حجاب خود از او رهنمود بگیرید.

و سخنی هم با دوستانم بگویم:

حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگهدارید و در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او نمائید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید و اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنانکه پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتماد ندارند بر من نگریند و بر سر جنازه ام حاضر نشوید. و از همه دوستانم    می خواهم که به ریسمان متین خدایی چنگ زنید و از تفرقه بپرهیزید و گرنه مدیون خون شهدائید و آن بر سر شما خواهد آمد که یزیدیان بر شما حاکم باشند. دوستانم محبت، صفا و صمیمیت و اخلاص و دعا را فراموش نکنید. هر هفته و یا هر ماه یک بار به منزلمان سر بزنید. دوستانم خودم اگر شما را ناراحت کردم مرا ببخشید اگر من شهید شدم هیچ نگران نباشید و دعا کنید که خدا این قربانی را از شما قبول کند با خنده خود مرا شاد و دشمن را نگران سازید.

هر شب جمعه به دیدارم بیائید و ببینید که آخر راه مردن است و به کارهای زشت و ناپسند دست نزنید. بیائید و ببینید مرگ {      } مال دنیا رفتنی است، بیائید و برای آخرت خود چیزی آماده سازید.

                                                                                                                            "والسلام"