دوستش «رسول نعمتي» ميگويد: «قبل از عملیات، یک روز با هم به سمت تپههای اطراف منطقه که پوشیده از گل شقایق بود، رفتیم. هر کداممان دو شاخه گل برای خود چیدیم.
وقتی به مقرمان در گزینش لشکر برگشتیم، گل را در ظرف آب گذاشتیم.
بعد گفت: این دسته گل؛ من هستم و این دسته گل؛ تو هستی.
حالا کدام یک از ما به شهادت میرسد، خدا میداند؛ ولی از آنجا که دسته گل من بهتر است، پس من شهید میشوم.»