نام پدر : صادق
تاریخ تولد :1348/12/05
تاریخ شهادت : 1364/12/21
محل شهادت : فاو

خاطرات

پدر شهید: بار اول که شهید از جبهه برگشت، به مدت دو، سه ماهی منزل بود. وقتی می خواست دوباره برود.

گفتم: پسر درست را بخوان، لااقل کلاس ششم را تمام کن. بعدش هر کاری می خواهی بکن. امتحان آخر را رفت بدهد، نداد و رفت جبهه.

گفت: اینجا اصلا نمی توانم درس بخوانم، باید بروم جبهه.

حتی مادرش خواب دید. دیدم می گوید: خواب صادق  دیدم.

گفتم: چه خوابی دیدی؟

گفت" خواب دیدم یک زن با چادر مشکی آمد نزدم و گفت : تو چرا سرباز مرا نمی رسانی؟

گفتم: خب پس او باید برود. این راهی است برای رضای خدا. باید برای کشور و دین برویم. پس من این بار می روم. رفتم همه چیز خودم را آماده کردم و به کارهایم رسیدم که زودتر بروم.

دیدم شهید می گوید: پدر تو نمی خواهد بروی، اگر تو بروی تمام زندگی و خانواده و خانه تو می افتد گردن من؛ تو باش، من می روم.

گفتم: پسر تو یک بار رفتی، من هم یک بار رفتم. الان نوبتی هم باشد، من باید بروم. این بار که آمدم تو برو.

دیدم می گوید: نه. همینطور که نشسته بودیم، مجددا رفت.