*وصیت نامه شهید یزدان فرج پور*
بسم الله الرحمن الرحيم
«يَا اَيَّهَا النّاسَ امَنوا اتَّقوا اللهَ وَ ابتَغوا اليه الوَسيلةَ وَ جاهَدوا فِي سَبيله لَعَلَّكُم تُفلِحون» (سوره مائده/ آيه 14)
اي اهل ايمان! از خدا بترسيد و به وسيله ايمان و پيروي از اولياء حق به خدا توسل جوييد و در راه خدا جهاد كنيد. باشد كه رستگار شويد.
با حمد و سپاس به خداي عزّوجل، رحيم و رئوف كه به بندگان خويش ترحّم مينمايد. ما را به صراطي هدايت ميكند كه در آن خير است. با درود فروان به شهداي مظلوم كربلا و جنگ تحميلي كربلاي خونين ايران، با درود به منجي عالم بشريت، حضرت مهدي، امام زمان و نائب بر حقش، امام خميني، محور اصلي انقلاب و نهضت اسلامي ايران و با درود و سلام بيگران بر سردار شهيد حسن فرجپور كه خونش جبهه جنوب را رنگين كرد و با درود و سلام بر پاسدار گرامي، برادر ميكائيل فرجپور كه درس شجاعت و استقامت را به همه ماها آموخت. وصيتنامه خود را با ياد خدا شروع ميكنم.
اينجانب يزدان فرجپور متولد سال 1341 صادره از كردآسياب سوادكوه، ساكن فعلي روستاي قهرمان پرور ياقكوه (آبندسر) بنده خود را حقير ميدانم كه در مقابل عظمت اين انقلاب چيزي بگويم. اينجانب راه خود را [ ] ديني انتخاب نمودهام و خودم با شناختي كه از اين انقلاب و مكتب داشتهام، روانه جبهه شدم. هيچگونه نگراني و وحشت در من وجود ندارد و خدا را شكر ميكنم كه چنين توفيقي به بنده حقير داده كه به ياري امام حسين زمان، روحالله را بشناسم و اميدوارم كه خداوند ايمان و توانايي من و ساير رزمندگان را زيادتر كند تا بتوانيم در اين مقدس بجنگيم و از خداوند ميخواهم در اين راه بزرگ هرچه صلاحاش است، انجام دهد. بنده اين هفتمين بار است كه در عمليات شركت ميكنم، لياقت شهادت را نداشته و خيلي از دوستان من شهيد شدهاند و مصلحت در اين بود كه باشم و اين بار با همان هدف به جبهه آمدم. خدا خودش بهتر ميداند بنده مدتي در طرح جنگل مشغول خدمت بودم و از خداوند ميخواهم به بزرگي خودش اين خدمتها را قبول كند. برادران و خواهران عزيز! شما خودتان از مشقات انقلاب آگاه هستيد و ميدانيد كه اين انقلاب به چه طريقي به دست من و شما رسيده و من و شما چگونه بايد اين انقلاب را با وضعي بهتر تحويل نسل بعدي بدهيم. برادران اين انقلاب با دادن بيش از هزاران شهيد و مجروح و معلول به دست آمده خود را از اين انقلاب پاسداري كنيد. برادران حزبالله! در كارتان خدا را درنظر بگيريد و هيچ وقت غير خدا حرف و عمل نكنيد و خدا را حاضر و ناظر كارتان بدانيد و هميشه گوش به فرمان امام عزيز بوده باشيد و هيچ وقت امام را تنها نگذاريد كه خداي ناكرده لطمهايي به انقلابمان به وجود آيد. انقلاب را مانند ستونهايي اصلي خانهتان نگه داريد كه در اصل ستونهاي اصلي اين انقلاب روحانيت است و هيچ وقت از اين قشر دور نشويد. برادران عزيز! مسئله جنگ يادتان نرود. راه شهدا را ادامه دهيد و هرگز جبههها را خالي نگذاريد و در مقابل بزرگترين مشكلات جنگ صبر و استقامت به خرج دهيد.
سخني چند با برادران گروه مقاومت و انجمن اسلامي یاق کوه و برنجستانك. سلام عليكم! بنده چيزي براي گفتن در مقابل شما چهرههاي نوراني انقلاب ندارم ولي به اندازه ظرفيت خودم ميگويم. برادران! هميشه خدا و بعد از خدا مصلحت انقلاب و مردم روستا را در اولويت كارتان قرار دهيد و كاري نكنيد كه مردم از اين انقلاب بدبين شوند و به خون پاك شهداي بيغسل و كفن بد بگويند. برادران گرامي! شهيد شما را نميبخشد كسي كه در اسم انقلاب، ولي در عمل برعليه انقلاب باشد و يك انجمن اسلامي يا گروه مقاومت نبايد كاري برعليه انقلاب انجام دهد. وحدت خود را حفظ كنيد. مثل هميشه هر دو انجمن و گروه مقاومت اگرچه جدا هستيد، ولي اكثر كارهايتان با هم باشد و در كارتان با هم مشورت كنيد و هركس ميخواهد خللي در كارتان ايجاد كند، اگر قابل هدايت، هدايت كنيد، اگر نيست، از خود دور كنيد و سرنوشت نونهالان روستا دست شماست. كاري كنيد كه دشمن از اين نتواند استفاده كند. وحدت خود را بيشتر كنيد و اگر بدي يا كمكاري در انجمن و گروه مقاومت از من ديدهايد، يا به شما ظلم كردهام، بنده را ببخشيد. و اگر شهيد شدهام، به همديگر تبريك بگوييد و مراسم بنده را خيلي خيلي ساده بگيريد.
سخني چند با پدر و مادر و همسر و خواهران خودم. پدر و مادر عزيز! سلام عليكم، اميدوارم كه از شهادت فرزندتان خوشحال باشيد و نماز شكر بخوانيد. پدر و مادرم! اگر فرزند خوبي برايتان نبودم، مرا ميبخشيد و بنده از شما راضي هستم كه در حق من خيلي كارهاي خوب كردهايد و اين كارهاي خودم را مديون شما ميدانم. هيچ وقت از انقلاب چيزي توقع نداشته باشيد و سعي كنيد كه انقلاب از شما توقع داشته باشد و در از دست دادن فرزندانتان ناراحت نباشيد بلكه خوشحال باشيد. نميگويم براي من گريه نكنيد ولي براي من گريه ذلت نكنيد كه منافقان از گريهتان لذت ميبرند. پدرم وصي من به شما و ناظر بنده همسر من ميباشد و با عرض معذرت دختر و پسر كوچك خود را به شما ميسپارم و شما بايد در تربيت حورا و مجتبي كوشا باشيد. پدرم خيلي خيلي مواظبت حورا و مجتبي و مادرشان باشيد و نگذاريد احساس تنهايي كنند و حورا و مجتبي را بيشتر پيش خودتان نگه داريد. پدرم وضع مادي چيزي ندارم. اگر چيزي رسيد، تعلق به همسر و فرزندانم داشته باشد و از شما ميخواهم حورا و مجتبي مادرش را بيشتر از من دوست داريد. به آنها برسيد نكند كه خداي نكرده حورا و مجتبي احساس بيپدري كنند. مادرم! ميدانم اين مصيبت كمر شما را ميشكند ولي به خاطر خدا تحمل كن و ناراحت نباش. درضمن دفن بنده با شما است هركجا صلاح ميدانيد مراسم بنده را كوچك بگيريد. اگر جنازه من آمد، خود ميدانيد. اگر نيامد ناراحت نباشيد.
امّا شما برادران گرامي حميد و وحيد، درستان را خوب بخوانيد و راه برادرتان را ادامه دهيد و مواظب پدر و مادر باشيد و حورا و مجتبي را تنها نگذاريد و مواظب آنها باشيد. نگذاريد به راه كج بروند و صبر و استقامت را پيشه كنيد و عقيده برادرتان در رابطه با جنگ را خودتان بهتر ميدانيد و حورا جان و مجتبي بگويد نماز را به پا داريد و جنگ را فراموش نكنيد.
امّا شما خواهران گرامي! حجاب را رعايت كنيد كه عفت زن در حجاب اوست. نماز و فرايض دين را به نحوي انجام دهيد و چيزي كه انقلاب از يك خواهر شهيد توقع دارد به خوبي انجام دهيد. اي خواهران! من پاكدامن باشيد و تقوي و ترس از خدا يادتان نرود. ديگر عرضي ندارم. اگر بدي در من ديدهايد، ببخشيد. امّا شما بستگان من هرگونه بدي و ناحقي در حقتان كردهام، اميدوارم به خاطر خدا مرا ببخشيد. جنگ يادتان نرود. اي مادران و پدارن! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگيري كنيد كه زينب تحمل 72 شهيد را نمود.
امّا شما همسر گرامي! سلام عليكم، اميدوارم از شهادت شوهرتان ناراحت نباشيد. و حقير چيزي براي گفتن در مقابل شما را ندارم. همسرم! اگرچه شوهر خوبي براي شما نبودهام. اميدوارم هرچه بدي از بنده ديدهايد، يا اگر سر شما دادي كشيدهام، همه را به بزرگي خودتان ببخشيد و خوبيها را در نزدتان نگه داريد. همسرم! ميدانم در اين زندگي كوتاهي كه با هم كردهايم، خيلي مشكلات ديدهايد، اميدوارم براي خدا همه اينها را تحمل كنيد. همسرم! در زندگي آزاد هستيد. هر تصميمي ميتوانيد براي خود بگيريد و بنده حورا و مجتبي را به شما ميسپارم و دوست دارم حورا و مجتبي را به جايي برسانيد. همسرم! حقيقت را به حورا و مجتبي بگوييد كه آنها راه صراط مستقيم را پيشه كنند. همسرم! لباس تازه و تميز به آنها بپوشان كه احساس يتيمي نكند و همسرم هيچ وقت بدي مرا به رخ حورا و مجتبي نياور كه دخترم ناراحت شود و هيچ وقت كاري نكنيد كه آن لب خندان دخترم و پسرم ناراحت شوند و گريه كنند. و آن چيزي كه مکتب و انقلاب از خانواده شهيد انتظار دارد، انجام بدهيد و هيچ وقت احساس ناراحتي نكن و زينبوار زندگي كن. در ضمن موقعي كه نيستيد، حورا و مجتبي را به خانه پدرم بفرستيد. دخترم حورا، جگر گوشه، ناز دانه، قلب بابا، وجود بابا، هستي و نيستي بابا، سلام عليكم، اميدوارم حالت خوب باشد و ناراحتي نكن. سرباز حضرت زينب سلامالله عليه باش. راه پدرت را ادامه بده. حورا جان! من خيلي شما را دوست داشتهام و دارم. ناراحت نباشيد كه شما را تنها گذاشتم براي انقلاب و مكتب اسلام بود. حورا جان! بيپدري سخت است ولي به خاطر خدا [ ] حجاب را حفظ كن. نماز را به پاي دار. ديگر عرضي ندارم جز سلامتي شما.
پادگان امام رضا – تاريخ 21/11/63
روز يكشنبه ساعت 2:15
چند قطعه شعر:
گهواره عشق تاب خون ميخواهد پيمانه حق شراب خون ميخواهد
اي دوست مسلمی كه ايمان به خداست با مروت شرف خشاب، خون ميخواهد
دوست داشتم شب حجله به شهادت بروم
بهتر اين ديدهام كه به مشعر اسلام به شهادت بروم
خوشا آنان كه الله يارشان بي
كه حمد و قلهوالله كارشان بي
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاويدان بازارشان بي