مادرش «ربابه» میگوید: «عشق و علاقه حضور به مسجد، از كودكي در وجودش ريشه داشت. يك شب از خواب بيدار شدم، ديدم همه بچه هايم هستند، جز قاسم. سراسيمه بلند شدم. كار به جايي رسيد كه به شهرباني رفتیم و اطلاع داديم. تا نزديكي صبح دنبالش گشتيم. بالاخره او را در حالي يافتيم كه كنار مسجد خوابيده بود.»
برادرش «عليرضا» ميگويد: «از كودكي در حفظ اموال بيت المال كوشا بود. فكر خلّاقي داشت. من در سپاه كار ميكردم و ماشين سپاه دستم بود. هر وقت كه تند ميرفتم، ميگفت: اگر قرار باشد با اين سرعت بروي، من پياده ميشوم. اين ماشين بيت المال است. بايد در حفظش بكوشي.»
قاسمعلی مدّتي به عنوان مسئول زندان، در سپاه مشغول به كار بود. يكي از زندانيان ميگفت: «من زندانباني به اين مهرباني او نديده بودم. همين رفتار او با زندانيان موجب شد، چند نفري مجذوب اخلاقش شوند و دست از عداوت با اسلام بكشند.»