نام پدر : سید عماد
تاریخ تولد :1344/12/09
تاریخ شهادت : 1364/11/24
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

وصيت نامه طلبه شهيدسيد حسن فتاحي 

 

بسم الله الرحیم

 

«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا».

(احزاب/23) از مؤمنين مرداني هستند كه صداقت داشتند در جايي كه عهد بستند با خداي خودشان، بعضي از آنان شهيد شدند و بعضي از آن ها منتظران شهادت، و آنها هيچ وقت بر نمي گردند.

حال چندين ساعت ديگر به عمليات نزديك است.

من وظيفه خود مي دانم كه به عنوان يك فرد مسلمان عقيده و فكر خود را به شما بگويم.

بار الها! پرردگارا! من گنهكار و معصيت كار لايق آن نبودم كه اين همه مورد لطف و مرحمت خود و دادن اين همه نعمات فراوان ظاهري و باطني و معنوي قرار گيرم.

من حقير گنهكار و معصيت كار عليرغم اين كه به من الهام نموده‌اي كه گناه نكن، اطاعت از من بكن و تشكر نعمات مرا به جاي آور، ولي من آن چيزي را كه گفتي اطاعت نكردم.

به آن چيزي كه مرا نهي مي كردي، آن كار را انجام دادم و تشكر نعمات تو را به جا نياوردم.

الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب و عقلي مغلوب و هوايي غالب و طاعتي قليل و معصيتي كثير و لساني مقر بالذنوب فكيف حيلتي يا ستار العيوب و يا عالم العيوب و يا كاشف الكروب، اغفر ذنوبي كلها بحرمه محمد و آل محمد يا غفار، يا غفار، ياغفار.

وقتي كه مي بينم، مولايم علي (عليه السلام) در دعاي صباح خويش اين طور دلسوزانه دعا مي خواند و شبانه در نخلستان‌ها مي‌رود و آن قدر از خوف خدا گريه مي‌كند؛ من حقير چه گويم.

وقتي مي بينم پيامبر عظيم الشان اسلام (صل الله عليه و آله) با آن مقام عصمت و طهارت و نبوت به سجده مي رود و با گريه و زاري مي گويد:« الهي لا تكلني الي نفسي طرفه عين ابدا.

» من چه گويم؟ من هم مي‌گويم؛ خدايا مرا به جبهه ها روانه ساختي تا خودم را بشناسم، مرا چندين بار به جنوب آوردي تا خود را بشناسم و بعد به شناخت تو برسم، من معصيت كار و گنه كار درگاه تو هستم.

خدايا، بارالها! شكرت از اين كه مرا در مقامي قرار دادي كه در سايه اين مقام؛ روحاني و معنوي و مشغول جهاد در راه خدا باشم.

هدف من از جبهه آمدن، احياء مكتب حياتبخش اسلام و پاسخ گويي به امام برگوارمان، پير جماران مي باشد.

جبهه اين دانشگاه بزرگ دائمي همواره و در همه حال سازنده بوده و خواهد بود.

الدنيا مطرفه الاخره؛ اين دنيا فاني و زود گذر است، امروز روز عمل و فردا روز حساب مي باشد.

حقير براي يك هدف آمدم و آن هدف براي ياري دين خدا مي باشد اسلام عزيز نياز به مجاهدت و ايثار‌گري دارد؛ هنوز تقريبا هزار و چهارصد سال از عمر اسلام مي‌گذرد كه اسلام نياز به خون دارد پيامبر اسلام و ائمه اطهار (عليهم السلام) و صديقين و پاكان در راه دين خدا خون دادند، فرزند دادند؛ جان و مال و اولاد و همسر را فداي دين مقدس و حيات بخش اسلام نمودند.

پس بر ما است كه اين انقلاب مقدس اسلامي را ياري كنيم، ياري فقط با زبان نه! بلكه هم با زبان و شعار و هم با عمل و عمل و عمل.

اعمال انسان است كه شخصيت واقعي انسان را معرفي مي كند عمل اگر نباشد انسان هيچ است و انسان ارزشي ندارد؛ عمل انسان نيز به نيات انسان است «انما الاعمال بالنيات».

خداوندا! از اين كه مرا به انقلاب وفادار قرار دادي، بي‌نهايت سپاسگذارم.

پدر و مادر عزيزم: از راه دور سلام عرض مي كنم، سلام گرم و صميمي مرا از راه دور پذيرا باشيد و دستتان را از راه دور مي‌بوسم، خاك پاي شما را سرمة چشم خود قرار مي‌دهم و بر اين كار افتخار مي‌كنم.

از اين كه نتوانستم در اين مدت جواني، قطره اي از درياي بي كران زحمات را جبران كنم بي نهايت از درگاه ايزد تعالي و بعد از درگاه شما سروران عزيز عذر مي خواهم، هر چند عذر حقير شايد پذيرفته نشود، بيشتر مواقع دانسته كاري بر خلاف ميل شما انجام مي‌دادم.

پدر و مادر عزيزم از اين كه خطايي، نافرماني و تندي مخصوصا به مادر از من ديديد مرا به بزرگواريتان عفو نماييد.

هم اكنون احساس مي‌كنم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و ائمه اطهار (عليهم السلام) منتظر ديدن شما مي باشند چرا كه شما جاناً و مالاً خودتان را در اختيار اسلام گذاشتيد البته بايد هم بگذاريد، چون ما مسلمان و مؤمن هستيم، وظيفه مؤمن در درجه اول ياري كردن دين خدا است.

اللهم لبيك، لبيك اللهم لبيك.

صبر و استقامت را پيشه راه خودتان سازيد مبادا بي‌تابي كنيد چون شما را نزد خدا، عزيز مي باشيد و حقير هديه اي بودم در نزد شما و شما هم به خوبي و با افتخار زيبا و خوب آن را تحويل حق تعالي داديد.

مادر جان! براي من گريه نكن، گريه براي اصحاب و آقا ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) كن كه حضرت در يك روز 18 تن از خاندانش را فداي اسلام نمود و حتي خود نيز فداي اسلام شد.

شما بايد مانند زينب (سلام الله عليها) صبر و استقامت داشته باشيد و پيام مرا كه پيام تمام شهداي راه حق و عدالت مي‌باشد را به گوش جهانيان برسانيد، پيامم اين است كه بايد دين اسلام را ياري نمود: زباناً، مالاً، جاناً و عملاً.

پدر عزيزم! اگر راهنمايي به موقع و خوب شما و مواظبت بي دريغ شما از من نبود حتما منحرف مي شدم.

از شما سرور عزيزم مي‌خواهم تا الان كه پيرو اسلام و امام عزيزمان بوديد از الان به بعد نيز پيرو امام عزيزمان باشيد شخصيت والا و بزرگ او را بشناسيد.

وصيتم به دوستان سپاهي، دانشگاهي، كشاورز، بازاري و كارمند اين است كه با دين مقدس اسلام آشنا و از خدا بخواهيد كه توفيق عمل به وظيفه كه خيلي مهم است را به ما عنايت بفرماييد.

با اسلام آشنا و آن را نصب العين خود قرار دهيد، اخلاق اسلامي را رعايت كنيد و به اهميت كلام امام عزيزمان كه فرمود: ان‌شاءالله ايران انجمن اسلامي مي شود بايد پي ببريم.

«پناه مي برم به خداوند بزرگ»

«والسلام»

سيد حسن فتاحي


زندگی نامه

روحاني شهيد سيد حسن فتاحي فرزند سيد عماد، يکي از کاروانسالاران قافله آسماني شهيدان بود که احرام سرخ خون بست و به طواف کعبه وصال شتتافت و پروانه سان در طواف شمع محبت دوست سوخت و به سوختنش انسانهاي را ساخت و چشم خود را بر بست و چشم ما را گشود و از ميان ما هجرت کرد تا ارزشها در دلمان اقامت کند. شهيد بزرگوار در روز يكشنبه 43/12/9 ديده به جهان گشـود. خانواده اش كه در شهرستان بهشهـر زندگي مي كردند. براي ديدار اقـوام خود به منطقـه دوآب سواد كوه رفتند كه شهيد بزرگوار در آن شهـر غـريب بـه دنيا آمد.
دوران ابتدايي و راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت كامل به پايان رسانيد و به خاطر آن كه دروس كلاسيك را براي خود كافي نمي دانست، تصميم گرفت به حـوزه علميـه قم برود. او علاوه بر تحصيل، به تزكيه نفس و پرورش روح براي متخلق شدن به اخلاقي اسلامي اهميت خاصي قايل بود و مي گفت : « در هر عبادت و هر كاري كه انسان براي خدا انجام مي دهد، اگر سختي بيشتـري بكشد، در مقابل، خداوند اجـر بالاتري مي دهد. » در دوران تحصيل، براي شركت در « جهـاد في سبيل الله » 6 بـار در جبهه حـق عليه، بـاطل حضور يافت كه يكبار در سال 1362 در منطقه پاسگاه زيد از ناحيه پا و پهلوي راست مجـروح شد و پس از عمل جراحي و بهبود نسبي مجددا به جبهه رفت و در عمليات خيبر شركت كرد .
سرانجام اين سيد بزرگوار كه شـوق پرواز داشت، در تـاريخ 1364/11/23 در منطقـه جنگلـي فـاو در حالـي كه بي سيم چي بـود، شهـد شهـادت را نوشيـد و در جـوار الهي سكنـي گـزيد. ولـي متاسفانه جسد مطهرش به اشتباه به روستاي سرخنـكلاته گرگان منتقـل و دفـن شد . ( او شهيـدي بود كه در غـربت بـدنيا آمـد و در غـربت به شهـادت رسيـد و درغـربت نيـز دفـن گـرديد .)

«روحش شاد و راهش پررهرو باد»