نام پدر : عقیل
تاریخ تولد :1341/07/08
تاریخ شهادت : 1366/01/18
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

 *وصیت نامه شهید محمد کاظم غلامی*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ.

و سپاس بیکران ستایش فراوان و بر حضرت مهدی موعود صاحبان زمان(عج) و درود فراوان بر امام امت و ناجی صاحب زمان و سلام بیکران برکلیه شهدا، اسرا و خانواده‌های معظمشان وصیت نامه‌ام را شروع نمایم.

اول سر صحبتم را بر امت دلاور بگشایم و درود فراوان به آن‌ها می‌فرستم که در مراحل جنگ برخواسته ترین و مقاوم ترین نیروی پیروز بودند. چه در مراحل  کمک رسانی از نظر مالی و نیروئی و جانی چه در مراحل مشکلات فراوانی که بر اثر جنگ به وجود آمده و چه در مراحلهایی نافرمانی و دشواری که بر آنها وارد شده چنان کوه معظم بر جا ایستاده و تمام مشکلات در مشت مرگ بر آمریکای خود کردند. درود بر چنین اهتمام که استکبار جهانی را با مشت خالی به زانو درآوردند و به زباله دان تاریخ سپردند. و اما مسئله دوم نیروی جانی را به جبهه چنان محکم دارید که علم  ابوالفضل العباس به همراه سلاح رزمندگان در جبهه افتاده است همه بپا خیزید و بسوی جبهه بشتابید و رزمندگان را تنها مگذارید که نابودی صدام نزدیک و آزادی کربلا فرا می‌رسد. و اما ای امت سلاحها را بردارید جانها را فدا کنید . امام را یاری اسلام را پیروز نگهدارید. روی آنها سیه باد که با جنگ و کفر بر حکومت اسلام ناسزا ‌گویند و با کمبود و سائل نق و نوق می‌زنند ای شکم‌ پرستان! دنیا بر شما حرام گردد و جهنم برشما یار شودکه از{} دور می شوید بر لشگر حق کفر می‌گویید شمشیرصاحب زمان بر‌گردد به شما. و اما شما ای غیور مردان {} بر حرف کافران استماع نظر نمایید و در راه اسلام پیش روید و تا نابودی صدام بر کافران بتازید و از کمبود نهبه نوشته این را سید اما ای پدر و مادرم بر شما باد درود فراوان خداوند، بر شما باد رحمت الهی، بر شما باد نعمات پروردگار و برشما باد  بهشت جاودان بر شما باد صبر و مقاومت در مصیبت‌ها. اما همسرم! فرزندانم! بر شما سلام باد بر شما باد درود و برکات الهی. بر شما باد تندرستی و سلامتی و اما صبر و مقاومت پیشه گیرید. مرا عفو نمایید از گناهانم در گذرید خطاهایم را ببخشید. عفوم کنید، عفوم کنید، عفوم کنید. و ای همسرم! درود بر تو باد سلام بر تو باد ای زینب ! ای زینب روزگار! ای زینب حسین! تمام نامهربانی ها را عفوم کن بعد از من خوشبخت باشید. از خداوند برای شما تندرستی، سلامتی، سعادت می‌طلبم و فرزندانم را مواظبت کن و با قوانین اسلام آشنا و همانند شیرزن آنها را سرپرستی کن دنیا بر شما خوش و بهشت بر شما حلال با د.

 

والسلام

محمد کاظم غلامی فرزند عقیل 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید محمدكاظم غلامي*

 

 فرزند: عقيل

در يكي از روزهاي سال 1342 در روستاي اندرات از توابع هزارجريب بهشهر چشم به جهان گشود. عقيل، پدرش دامدار و كشاورز بود و مادرش، ام­اكلثوم مهدوي كدبانو و خانه­ دار. آن­ها شش فرزند داشتند که محمدكاظم چهارمین ­شان بود.

قبل از سنّ مدرسه در 4 سالگي براي فراگيري قرآن نزد زن­دايي رفت و با آن­كه سنّي نداشت، اصرار مي­كرد كه همراه پدر و مادر روزه بگيرد و نماز بخواند. در هفت سالگي براي كسب علم و دانايي وارد دبستان محل زندگي­اش شد و تا كلاس چهارم را آن­جا خواند. چون روستاي اندرات تا كلاس چهارم بيشتر نداشت، او مجبور شد براي ادامه تحصيل به بندرگز برود. مدتي را منزل عمويش بود تا اين­كه براي خودش نزديك خانه عمو اتاقي اجاره كرد و تمام كارهايش را بدون اِتكا به ديگران ازجمله پخت و پز انجام مي­داد. وی مقطع  راهنمايي را در مدرسه برزويه بندرگز به اتمام رساند و تا سوم دبيرستان در مدرسه شهيد اميرلطفي همین شهر پيش رفت. پس از آن به خاطر شهادت پسرعمويش دست از تحصيل كشيد و عزم میدان رزم كرد.

سال­هاي منتهي به انقلاب در راهپيمايي­ها حضور داشت و در پخش اعلاميه فعّال بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي عضو بسيج شد و در انتشارات و تبليغات كتابخانه محل فعّال بود.

مادرش مي­گويد:

«6 يا 7 ساله بود كه در مسجد مرثيه­ خواني مي­كرد. بزرگ­تر كه شد، خودش اشعاري در مدح ائمه(ع) مي­نوشت و مي­خواند.در انجام امور ديني كوتاهي نمي­كرد و مستحبات را هم انجام می داد. در تنگناهاي زندگي به خدا پناه مي­برد و با تلاوت قرآن آم مي­گرفت.»

وی در ادامه از خلقیات فرزندش یاد می کند:« بيشتر از 7 سال نداشت كه در كارهاي خانه به من و در كارهاي كشاورزي به پدرش كمك مي­كرد. شايد باورش براي ديگران سخت باشد ولي سنّ و سالي نداشت كه برايم خمير درست مي­كرد و نان مي­پخت. او شرايط سخت زندگي ما را درك مي­كرد،برای همین  تمام تلاشش اين بود كه خودش خرج خودش را دربياورد. دوست نداشت از ما پولي بگيرد. مسووليت ­پذير و  متواضع بود.»

محمدكاظم با پيروزي انقلاب به عضويت سپاه درآمده بود و تقاضا كرد او را به جبهه بفرستند،ولی  چون به وجودش در سپاه نياز بود و نمي­خواستند او را به كردستان بفرستند، گفتند بايد پدرت را بياوري. روزی که پدرش  همراه او به سپاه رفت ،نگهبان بعد از سلام و احوالپرسی گفت: پسرت می خواهد برود جبهه.گفت:خب برود.گفت:اگر برود،دیگر برنمی گردد.پدرش ادامه داد:خب برنگردد.  او سرباز من نيست، سرباز امام زمان است. اين­گونه او اولين بار به جبهه كردستان اعزام شد.

محمدكاظم 61/3/18 با زينب اميراحمدي ازدواج كرد که  حاصل اين پیوند، روح­ الله و راحله هستند. به اذعان همسرش:

«من 16 ساله بودم و محمدكاظم 19 ساله كه ازدواج كرديم. او در كارهاي خانه و بچه­ داري كمكم مي­كرد. خيلي به تميزي اهميت مي­داد. مي­گفت: آدم بايد منظم و تميز باشد.»

 ام کلثوم در ادامه ،خاطره ای دیگر از پسرش بیان می کند:

«قبل از عمليات بيت ­المقدس در جبهه از ناحيه دست زخمي شده بود. مدّتي در بيمارستان بستري بود. وقتي خبر عملياتي در خرمشهر رسيد، تصميم گرفت در اين عمليات شركت كند. به دكتر دستش را نشان داد. دكترهاي گرگان گفتند اگر استراحت نكني و به عمليات بروي، دست­ات فلج مي­شود. به مشهد و حتّي تهران رفت. دكترهاي اين دو شهر هم حرف دكترهاي گرگان را زدند. با اين حال او در عمليات بيت­المقدس شركت كرد. پس از بازگشت از عمليات دستش كاملاً‌خوب شده بود و اصلاً درد نمي­كرد.»

این رزمنده دلاور همواره در حال خدمت به وطن بود.او در سال 1362 به عنوان فرمانده دسته همراه گردان امام محمد باقر راهی مناطق نبرد شد.سال 1364  نیز در کسوت آر پی جی زن گردان یارسول به جبهه ها عزیمت کرد.سرانجام در 66/1/18 در شلمچه بر اثر اصابت تركش به فیض عظیم شهادت نایل آمد. 4 روز بعد هم پيكر پاکش  در گلزار شهداي سفيدچاه به خاك سپرده شد. روحش شاد.