*زندگی نامه شهید محمدكاظم غلامي*
فرزند: عقيل
در يكي از روزهاي سال 1342 در روستاي اندرات از توابع هزارجريب بهشهر چشم به جهان گشود. عقيل، پدرش دامدار و كشاورز بود و مادرش، اماكلثوم مهدوي كدبانو و خانه دار. آنها شش فرزند داشتند که محمدكاظم چهارمین شان بود.
قبل از سنّ مدرسه در 4 سالگي براي فراگيري قرآن نزد زندايي رفت و با آنكه سنّي نداشت، اصرار ميكرد كه همراه پدر و مادر روزه بگيرد و نماز بخواند. در هفت سالگي براي كسب علم و دانايي وارد دبستان محل زندگياش شد و تا كلاس چهارم را آنجا خواند. چون روستاي اندرات تا كلاس چهارم بيشتر نداشت، او مجبور شد براي ادامه تحصيل به بندرگز برود. مدتي را منزل عمويش بود تا اينكه براي خودش نزديك خانه عمو اتاقي اجاره كرد و تمام كارهايش را بدون اِتكا به ديگران ازجمله پخت و پز انجام ميداد. وی مقطع راهنمايي را در مدرسه برزويه بندرگز به اتمام رساند و تا سوم دبيرستان در مدرسه شهيد اميرلطفي همین شهر پيش رفت. پس از آن به خاطر شهادت پسرعمويش دست از تحصيل كشيد و عزم میدان رزم كرد.
سالهاي منتهي به انقلاب در راهپيماييها حضور داشت و در پخش اعلاميه فعّال بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي عضو بسيج شد و در انتشارات و تبليغات كتابخانه محل فعّال بود.
مادرش ميگويد:
«6 يا 7 ساله بود كه در مسجد مرثيه خواني ميكرد. بزرگتر كه شد، خودش اشعاري در مدح ائمه(ع) مينوشت و ميخواند.در انجام امور ديني كوتاهي نميكرد و مستحبات را هم انجام می داد. در تنگناهاي زندگي به خدا پناه ميبرد و با تلاوت قرآن آم ميگرفت.»
وی در ادامه از خلقیات فرزندش یاد می کند:« بيشتر از 7 سال نداشت كه در كارهاي خانه به من و در كارهاي كشاورزي به پدرش كمك ميكرد. شايد باورش براي ديگران سخت باشد ولي سنّ و سالي نداشت كه برايم خمير درست ميكرد و نان ميپخت. او شرايط سخت زندگي ما را درك ميكرد،برای همین تمام تلاشش اين بود كه خودش خرج خودش را دربياورد. دوست نداشت از ما پولي بگيرد. مسووليت پذير و متواضع بود.»
محمدكاظم با پيروزي انقلاب به عضويت سپاه درآمده بود و تقاضا كرد او را به جبهه بفرستند،ولی چون به وجودش در سپاه نياز بود و نميخواستند او را به كردستان بفرستند، گفتند بايد پدرت را بياوري. روزی که پدرش همراه او به سپاه رفت ،نگهبان بعد از سلام و احوالپرسی گفت: پسرت می خواهد برود جبهه.گفت:خب برود.گفت:اگر برود،دیگر برنمی گردد.پدرش ادامه داد:خب برنگردد. او سرباز من نيست، سرباز امام زمان است. اينگونه او اولين بار به جبهه كردستان اعزام شد.
محمدكاظم 61/3/18 با زينب اميراحمدي ازدواج كرد که حاصل اين پیوند، روح الله و راحله هستند. به اذعان همسرش:
«من 16 ساله بودم و محمدكاظم 19 ساله كه ازدواج كرديم. او در كارهاي خانه و بچه داري كمكم ميكرد. خيلي به تميزي اهميت ميداد. ميگفت: آدم بايد منظم و تميز باشد.»
ام کلثوم در ادامه ،خاطره ای دیگر از پسرش بیان می کند:
«قبل از عمليات بيت المقدس در جبهه از ناحيه دست زخمي شده بود. مدّتي در بيمارستان بستري بود. وقتي خبر عملياتي در خرمشهر رسيد، تصميم گرفت در اين عمليات شركت كند. به دكتر دستش را نشان داد. دكترهاي گرگان گفتند اگر استراحت نكني و به عمليات بروي، دستات فلج ميشود. به مشهد و حتّي تهران رفت. دكترهاي اين دو شهر هم حرف دكترهاي گرگان را زدند. با اين حال او در عمليات بيتالمقدس شركت كرد. پس از بازگشت از عمليات دستش كاملاًخوب شده بود و اصلاً درد نميكرد.»
این رزمنده دلاور همواره در حال خدمت به وطن بود.او در سال 1362 به عنوان فرمانده دسته همراه گردان امام محمد باقر راهی مناطق نبرد شد.سال 1364 نیز در کسوت آر پی جی زن گردان یارسول به جبهه ها عزیمت کرد.سرانجام در 66/1/18 در شلمچه بر اثر اصابت تركش به فیض عظیم شهادت نایل آمد. 4 روز بعد هم پيكر پاکش در گلزار شهداي سفيدچاه به خاك سپرده شد. روحش شاد.