نام پدر : عقیل
تاریخ تولد :1341/07/08
تاریخ شهادت : 1366/01/18
محل شهادت : شلمچه

خاطرات

مادرش مي­گويد:

«6 يا 7 ساله بود كه در مسجد مرثيه­ خواني مي­كرد. بزرگ­تر كه شد، خودش اشعاري در مدح ائمه(ع) مي­نوشت و مي­خواند.در انجام امور ديني كوتاهي نمي­كرد و مستحبات را هم انجام می داد. در تنگناهاي زندگي به خدا پناه مي­برد و با تلاوت قرآن آم مي­گرفت.»

وی در ادامه از خلقیات فرزندش یاد می کند:« بيشتر از 7 سال نداشت كه در كارهاي خانه به من و در كارهاي كشاورزي به پدرش كمك مي­كرد. شايد باورش براي ديگران سخت باشد ولي سنّ و سالي نداشت كه برايم خمير درست مي­كرد و نان مي­پخت. او شرايط سخت زندگي ما را درك مي­كرد،برای همین  تمام تلاشش اين بود كه خودش خرج خودش را دربياورد. دوست نداشت از ما پولي بگيرد. مسووليت ­پذير و  متواضع بود.»

محمدكاظم با پيروزي انقلاب به عضويت سپاه درآمده بود و تقاضا كرد او را به جبهه بفرستند،ولی  چون به وجودش در سپاه نياز بود و نمي­خواستند او را به كردستان بفرستند،

گفتند: بايد پدرت را بياوري. روزی که پدرش  همراه او به سپاه رفت ،نگهبان بعد از سلام و احوالپرسی گفت: پسرت می خواهد برود جبهه.

گفت:خب برود.

گفت:اگر برود،دیگر برنمی گردد.

پدرش ادامه داد:خب برنگردد.او سرباز من نيست، سرباز امام زمان(عج) است.

اين­گونه او اولين بار به جبهه كردستان اعزام شد.

 

 

 


خاطرات

محمدكاظم 61/3/18 با زينب اميراحمدي ازدواج كرد که  حاصل اين پیوند، روح­ الله و راحله هستند. به اذعان همسرش:

«من 16 ساله بودم و محمدكاظم 19 ساله كه ازدواج كرديم. او در كارهاي خانه و بچه­ داري كمكم مي­كرد. خيلي به تميزي اهميت مي­داد. مي­گفت: آدم بايد منظم و تميز باشد.»

 ام کلثوم در ادامه ،خاطره ای دیگر از پسرش بیان می کند:

«قبل از عمليات بيت ­المقدس در جبهه از ناحيه دست زخمي شده بود. مدّتي در بيمارستان بستري بود. وقتي خبر عملياتي در خرمشهر رسيد، تصميم گرفت در اين عمليات شركت كند. به دكتر دستش را نشان داد. دكترهاي گرگان گفتند اگر استراحت نكني و به عمليات بروي، دست­ات فلج مي­شود. به مشهد و حتّي تهران رفت. دكترهاي اين دو شهر هم حرف دكترهاي گرگان را زدند. با اين حال او در عمليات بيت­المقدس شركت كرد. پس از بازگشت از عمليات دستش كاملاً‌خوب شده بود و اصلاً درد نمي­كرد.»