*زندگی نامه شهيد رسول علينژاد*
نام پدر: اصغر
همگام با آغازين طلوع ارديبهشت 1336 صدای گریهاش در کاشانه «اصغر و شهربانو» طنینانداز شد؛ نورسیدهای برخاسته از دامان زوجی کشاورز و متدین در «بالاده» از توابع بهشهر.
«رسول»، کودکی بیش نبود که همراه خانواده، راهی روستای «للهمرز» بهشهر شد.
دانشآموز پایه سوم ابتدائی در دبستان «بوعليسينا» در روستاي «حسينآباد» بود که از سایه پدر محروم شد؛ و در پایه سوم متوسطه نیز، نعمت وجودی مادر را از دست داد. از اینرو، به دلیل کار در مزارع کشاورزی، دیپلم رشته طبیعی را در دبیرستان شبانه بهشهر به پایان رساند.
در اوصاف اخلاقی او، همین بس که به سبب خوشروئی و ملاطفت با دیگران، از محبوبیتی خاص بهرهمند بود. در رفتار و گفتار با والدین نیز، نهایت ادب و تواضع را به خرج میداد.
او در سالهاي قبل از انقلاب، به اتفاق دوستانش در روستاي للهمرز و حسينآباد، عَلَم مبارزه با رژيم طاغوت را برافراشت و ضمن شركت در تظاهرات، مردم را به مبارزه دعوت ميكرد. علاوه برآن در برپائی جلسات دینی و سیاسی نیز، تلاشی وافر داشت.
بنا به گفتههای خواهرش «سکینه»، «در سال 1355 و 1356، او به اتفاق «علی شکوهی»، اعلامیههای امامخمینی را در سطح بهشهر و روستاهای اطراف توزیع میکرد. خودش تعریف میکرد: یک روز برای گرفتن اعلامیه به منزل علی رفتم. وقتی زنگ زدم و در باز شد، با افرادی مواجه شدم که از من پرسیدند: چرا به اینجا آمدی؟ از سوالاتشان متوجه شدم که علی دستگیر شد؛ آنها هم ساواکی هستند و خانه تحت محاصره است. گفتم: من از دوستان او هستم. کشاورزم و برای تعمیرات وسایل کشاورزی به شهر آمدم. دیدم هوا گرم است، برای استراحت به اینجا آمدم. اما آنها قانع نشدند و مرا به شهربانی بردند. بعد از بازجویی و ضرب و شتم هم، به مرکز ساواک ساری انتقال دادند. در آنجا وقتی نتوانستند اطلاعاتی از من بگیرند، مرا آزاد کردند.»
روایت برادرش «علي» نیز، در اینخصوص شنیدنی است: «يكشب شام در خانه يكي از اهالي روستاي للهمرز دعوت بوديم. رسول هم با ما بود. وقتي تصوير محمدرضا شاه را در اتاق ديد، جلوي چشم همه مهمانان و صاحبخانه از جايش بلند شد و با عصبانيت گفت: عكس اين خبيث را از بالاي تاقچه اتاقتان برداريد. اگر اين عكس همين الان از اينجا گرفته نشود، من نه شام ميخورم و نه ديگر پايم را در خانهتان ميگذارم.»
با پيروزي انقلاب، رسول در تشكيل پايگاه بسيج و انجمن اسلامي روستاي للهمرز، نقش اساسي ایفا کرد. در تابستان و پاييز سال 1359 نیز، با عضويت در هيئت واگذاري زمين، جهت كمك به محرومان و كشاورزان، حضور تعيينكنندهاي داشت.
او در 28/10/59، عضو سپاه نكا شد و از همين تاريخ، دوره 45 روزه آموزش نظامي عمومي سپاه را در پادگان گهرباران ساري گذراند.
در 25 فروردين 1360، به عنوان مسئول تحقيقات سپاه نكا، انجاموظيفه كرد. مسئولیت سازماندهی بسیج و حضور در واحد تبلیغات سپاه نکا، از دیگر خدمات ارزنده این رزمنده متعهد در همین سال(60) به شمار میرود.
او در کسوت فرماندهی گروهان، جانشین بسیج نکا، فرمانده عملیات ناحیه مقاومت بسیج نکا و پایگاه بسیج سیدالشهدای روستای زرندین نیز، به ادای تکلیف پرداخت.
رسول در بهار سال 1361 با «توران كرامتيخواه» ازدواج كرد كه حاصل اين وصلت، «نفيسه و نسيبه» هستند.
او در 19/7/61 به عمليات محرم در موسيان عزيمت كرد. رسول در اين عمليات، از ناحيه پا مجروح و پانزده روز در بيمارستان حضرت فاطمهزهرا(س) تهران بستري شد.
در 27/2/62، دوره يك ماهه آموزش فرماندهي گردان در پادگان امام علي(ع) تهران را طی کرد.
در 28 بهمن 1362، به عنوان جانشين تداركات تيپ، در عملیات والفجر، در دهلران حضور یافت که منجر به جراحتش شد.
از جمله فعاليتهاي رسول در جبهه فرهنگی، میتوان به تلاش او در سازماندهی نیروهای مردمی در قالب نیروهای بسیجی، و اعزام آنان به مناطق جنگی، تأسيس اتحاديههاي انجمنهاي اسلامي شهيد بهشتي در منطقه دودانگه، و تشكيل گروههاي مقاومت مردمي روستاي بالاده اشاره کرد. البته اين فعاليتها همراه با آموزش جوانان، برنامهريزي و اجراي رزمهاي شبانه در كوههاي اطراف بالاده، در جهت تقویت و آمادگی جسمانی رزمندگان بود.
مسئولان نكا كه تقوا و خلوص نيّت او را ديده بودند، به او پيشنهاد مسئوليت شهرداري اين شهر را دادند؛ اما او با توجه به ارزشی كه براي مقام پاسداري قائل بود، از پذيرفتن اين پيشنهاد امتناع ورزيد.
رسول در 6 مرداد 1364 در قالب گردان امام محمدباقر(ع) سازماندهي شد. سپس با زمزمه عمليات والفجر 8، به عنوان مسئول يكي از گروهانهاي گردان ياد شده، رهسپار فاو شد.
«سیدابوطالب رضوی» از همرزمش اینگونه روایت میکند: «یگانها در نخلستانهای بوفلفل استقرار داشتند. به دلیل حساسیت منطقه و رعایت اصل غافلگیری، نیروهای عملیاتی از دیدار هم محروم بودند. وقتی خبر عملیات آمد، دلم هوای دوستان را کرد که یکی از آنان شهید علینژاد بود. چون میترسیدم که حسرت دیدارش در دلم بماند، پرسان پرسان گردان آنها را پیدا کردم. در حال خواندن تعقیبات نماز عشا بود. وقتی صدایش زدم، خوشحال شد. بعد از احوالپرسی گفت: انشاءالله در این عملیات آرزویم محقق میشود و رفتنیام.»
و سرانجام، رسول در 21 بهمن 1364، فاو را به خون خود متبرک ساخت و نامش در طومار شهدای پیروزمندان غیور والفجر 8 جاودانه شد. پیکر پاکش نیز، با تشییع اهالی قدردان بهشهر، در حسینیه «باب الحوائج» لَـلهبند به خاک آرمید.