«رحمان عموزاده» دفتر خاطرات آن روزهای با دوستش را با اين عبارات بيان ميدارد: «من در پادگان 16 زرهي قزوين خدمت ميكردم كه برايم زنگ زد و گفت: روز جمعه مراسم عروسي من است. سعي كن مرخصي بگيري و خودت را هرچه زودتر برساني. من هم كه از كودكي با آيتالله بودم و علاقه زيادي به او داشتم، دوشنبه مرخصي گرفتم و ساعت 8 صبح سهشنبه به قائمشهر رسيدم. در شهر، سكوت حاكم بود. به ايستگاه شيرگاه كه آمدم و سوار ماشين شدم، ديدم مردم زمزمه ميكنند كه ديروز سه نفر از پاسداران، در روستاي هفتتن، كنار جاده به دست منافقان ترور شدند. يكي از آنها پاسدار آيتالله بود. اشك از چشمانم سرازير شد و نميدانم چطوري به محل رسيدم.»