نام پدر : عباس
تاریخ تولد :1346/10/01
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید ذبیح الله شفائی*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

شهادت می دهم نیست، خدایی جز خالق یکتا که جهان و جهانیان را آفریده و این گیتی را به منزله آینه ای قرار داد که مظهر و جلوه گاه حق و اعمال نیک و بد انسانهاست، حمد و سپاس خداوندی را که همه گویندگان از مدح و ثنای او عاجزند، اما در راهش جان می سپارند.

اکنون از دل سنگر با شما درد و دل می کنم. و این درد و دل خویش را به عنوان وصیت نامه ام می نویسم راز و نیاز را با نام خداییکه از اویم آغاز می کنم: (انا لله و انا الیه راجعون )

خداوندا خود میدانی زمانی با تو نیایش می نمایم، که تک تک سلول های بدنم از ترس تو می لرزند زیرا عمری در گناه و معصیت بوده ام غافل از اینکه از کجا امده ام، و به کجا میروم حیاتم را برای هدف و پوچ ادامه داده ام، اکنون رو به درگاه تو اورده ام و از تو میخواهم که به لطف و کرامت خود مرا عفو نمایی. و از عذاب دوزخ برهانی پروردگارا در مقابل نعمات و بخشش هایت که یکی از این نعمات عقل صحیح است، بر من عطا نمودی تا اینکه قادر بر تمایز شایسته ها و دوست از دشمن باشم. سپاسگذارم اما هرچه فکر میکنم نمیتوانم، شاکر درگاهت باشم پس بار الها تو را به صفات و خصوصیات مطهرت قسم از گناهانم در گذرد و در حالی به جبهه امده ام تا اینکه مسولیت خطیری که بر عهده هریک از مسلمانان می باشد، انجام وظیفه نمایم، گرچه در مقابل این امت حزب الله قطره ای بیش نیستم ولی آنچه توشه و توانم مرا یاری می دهد نه فقط با اسلحه حتی با چنگ و دندان خود بر دشمن زبون حمله ور شده تا چه رسد به جان بی ارزشم که فدای اسلام می کنم، تا درخت تنومند اسلام بار ور تر و پایدارتر شود. از خداوند لایزال می خواهم مرا در این راهی که میروم یاری کند تا هر گلوله ای که بر تنم میخورد، و بدنم را پاره پاره می کند به یاد او تحمل نمایم ولی از شما امت حزب الله و کسانی که به وصیت نامه این حقیر گوش می کنند.

از شما برادران کوچک عاجزانه می خواهم همان طوری که به زندگی دنیوی می اندیشید به زندگی اخروی هم فکر کنید آنگاه خواهید دانست البته که می دانید رسالت شما در این برهه از زمان یعنی درست در زمانی که تمام جبهه های کفر و استکبار برای ریشه ساختن دین مبین اسلام متحد شده اند چیست؟ و من در آخرین لحظات عمرم به عنوان عضو کوچکی از اعضای ارتش بیست میلیونی از شما امت شهید پرور خواهانم که حول محور الله متحد شوید و همه گوش به فرمان رهبر و مسئولین صادق و درستکار  انقلاب اسلامی بوده و ایثار گرانه از اسلام و میهن اسلامی و دفاع کنید، و زندگی خویش فقط به خدا توکل کنید و در هر کاری را چه اشکار و چه پنهان خدا را در نظر بگیرید، چون او بر همه اعمالتان ناظر و شاهد است و ان کار به صلاح اسلام و قرآن و مردم بود انجام دهید و از دروغ و تهمت و اختلاف شخص و قبیله ای بپرهیزید. که بزرگترین ضربه مسلمانان در پشت جبهه می باشد.

اما پدر و مادر عزیزم می دانم جهت بزرگ نمودن و به سعادت رساندن من رنج ها و مشقت های فراوانی را متحمل شدید پس شکر خدایی را به جای اورده که به برکت انقلاب اسلامی ان ارزوی دیرینه شما خیلی زود براورده شد. اگرچه برای شما رنج و ملالی اور است و می دانم وقتی ان بیداری های شب تا صبح و آن سختی های جگر سوزی را که در ان شب های سرد و یخبندان در کلبه محقرمان که آب باران بر گهوارم می چکید تجسم کنید برایتان دلخراش است. اما سرانجام تمام این دردها به خوشبختی

و سعادت ابدی من که همان شهادت است، انها را محو می کند. من می بایست در راه خدا کشته شوم هیچ خود شما این مهر را بر جبین من زدید و نام مرا ذبیح الله گرفتید، یعنی کشته شدن در راه خدا، و سربریده در راه او. پس هرگز ناراحت نشوید و از شما خانواده و تمام بستگانم میخواهم که از شهادت من افسرده و پژمرده نشوید و هرگز گریه و شیون نکنید چو از گریه شما دشمن خوشحال شده و آن بردباری شما را از بین برد و این خود ایت ضعف و عدم ارادگی می باشد و شما برادرانم که میوه زندگی من بودید و تلاش شما باید بر مبنای اصول اسلام و قرآن و جهت حفظ پیشرفت میهن اسلامی باشد و هرگز تصور بی تفاوتی نسبت به اتقلاب و رهبر کبیرمان به سرتان نزند. و میدانم که هیچ وقت چنین نیستید همان طوری که شما مرا به وظیفه ام آشنا کردید خود نشانه کمال شماست و هرگز از شهادت من غمگین نباشید، و ملاقات آن جهانی او بالاتر می باشد.

 

 

چنانکه شعر می گوید:

به روز مرگ چو تابوت می روان باشد                                       گمان مبر که مرا درد این جهان باشد  

برای من نگری مگو دریغ دریغ                                                   مرا وصال ملاقات آن جهان باشد

در پایان از کسانی که در تشییع جنازه ام شرکت می کنند اظهار تشکر می کنم و اجر آنها را از خداوند بزرگ در جهان آخرت خواستارم. در ضمن اگر به شهادت نائل گشتم مرا در قبرستان روستای افطت دفن نمایید و نیز در خواندن نماز مراسم من توسط حاج اقا جباری امام جمعه محترم شهرستان بهشهر به عمل آید.

 

خدایا خدایا تا انقلاب اسلامی خمینی را نگهدار

 

        

 

 


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1- نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

ذبیح الله شفائی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

سال 1346، روستای افتلت از توابع بخش یانه سر شهرستان بهشهر

3- نام و شغل پدر :

عباس، دامدار

4- نام و شغل مادر:

ایران، خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

دارای شش برادر و یک خواهر

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

اقتصادی: ــــــــــــــ

اعتقادی: پدرش می گوید: قرآن را خوب می خواند و به آن علاقه داشت، از کودکی پیش من می آمد نماز می خواند، نسبت به مسئله ی حجاب حساس بود. نمازش را سر وقت می خواند و در مراسم های دعا شرکت می کرد.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ): ــــــــــــــ

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ــــــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

سال اول ابتدایی را در روستای افتلت شهرستان بهشهر.

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی : ــــــــــــــ

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ــــــــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ــــــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ــــــــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

تا سال اول ابتدایی درس خواند و بعد به علت نداشتن معلم در روستا ترک تحصیل کرد.

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام داد

2- یگان اعزام کننده :

سپاه

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی :

65/6/18 به سربازی اعزام شد.

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ــــــــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ــــــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

پدرش می گوید: بچه ای بود که برای من زحمت می کشید و کار می کرد و هر چه به او می گفتی نه نمی گفت. فقط چشم می گفت. کار دامداری به من کمک می کرد. به همه ی اعضای خانواده علاقه داشت، با مادرش صمیمیت بیشتری داشت. از کودکی فردی مودب و منضبط بود اهل صله رحم بود و احترام گذاشتن به بزرگ ترها.

ث) شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی : ــــــــــــــ

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ــــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ــــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ــــــــــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ــــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی : ــــــــــــــ

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

به همراه دایی اش به بسیج کمک می کرد.

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ــــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :

در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

65/6/18 ورود به سپاه

65/6/18 از سپاه گردان انصار الحسین(ع) ، گروهان یاعلی با عضویت مشمول به جنوب اعزام شد.

3- مجموع مدت حضور در جبهه :

4 ماه و 16 روز

4- مسئولیت در جبهه :

نیرو

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ــــــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ــــــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

در ام الرصاص در تاریخ 65/10/4 در عملیات کربلای 4 بر اثر اصابت ترکش به بدن به شهادت رسید و مفقود شد.

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

بعد از 4 ماه مفقودالاثر بودن 66/2/7 تشییع شد و در روستای افتلت بخش یانه سر شهرستان بهشهر دفن گردید.

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

مادرشهید می گوید: اهل شوخی بود مثلا زمانی که پدرم می خواست به مکه برود اسم مادرم را ننوشت و مادرم خیلی ناراحت شده بود. ذبیح الله به او گفت: ناراحت نباش من می روم جبهه شهید می شوم و جای مادرم شما به مکه بروید.

دائی شهید می گوید: به من گفت: دایی! من شهید خواهم شد. من هم در جواب گفتم: ان شاء ا... می روی و جنگ تمام می شود و تو صحیح و سالم بر می گردی و پیروز می شوی. گفتم: چرا این جمله را می گویی؟ گفت: سیدبزرگواری آمد علم سبز توی حیاط کاشت و گفت من به شهادت می رسم. برای آخر بار که داشت می رفت از همه خداحافظی کرد و حتی به مادرش گفت: این علامت تن ام هست اگر یک وقت شهید شدم و بی نام و نشان بودم از روی این علامت من را شناسایی کنید. به من گفت: دایی! هر وقت من شهید شدم برایم مدح بخوان. چون مداح بودم این را به من سفارش کرد.