برادرش «محمد»:
«بارها از مسوولين سپاه درخواست كرده بود كه به جبهه برود، امّا مانع از رفتناش ميشدند. به گفته آقاي هاشمپور، فرمانده وقت سپاه قائمشهر: يك روز غلامعلي لباس سپاه را از تنش درآورد و به دفتر كارم آمد. بعد با چشماني اشكبار گفت: حالا كه من لياقت ندارم در جبهه خدمت كنم، ديگر به اين لباس نياز ندارم. ميخواهم استعفا دهم تا به عنوان بسيجي به جبهه بروم. فرمانده ميگفت: به اين همه عشق و ايمان او حسرت خوردم و به او اجازه دادم كه براي اعزام آماده شود. چند روز بعد با اولين گروه اعزامي سال 1362 به كردستان رفت.»