شهید قدرعلي ربّاني
فرزند: نادعلي
يك روز از اوّل خرداد 1342 ميگذشت. درختان روستاي آغوزدرّه سبز و تناور ميوههاي خود را به رخ عابران ميكشاندند. در اين روز كودكي پا به هستي نهاد كه بعدها مثل درختان سبز و تناور شد. نام اين كودك نو رسيده را قدرعلي گذاشتند.
قدرعلي در خانوادهاي مذهبي و پرتلاش چشم به جهان گشود. دوران كودكياش در دامان پرمهر و محبت پدر و مادر سپري شد. در هفت سالگي براي تحصيل علم پا به دبستان روستاي آغوز درّه گذاشت. پايان دوره ابتدايي به خاطر شغل پدر به بندرگز رفتند و تا اوّل دبيرستان را در بندرگز به اتمام رساند و پس از آن ادامه تحصيل نداد.
مادرش ميگويد:
«وابسته به مظاهر دنيوي نبود. اگر كسي چيزي كم داشت، به آنها كمك ميكرد. يك بار كفش خودش را به يكي از دوستانش داد. گفتم: تو خودت كفش خوب نداري. چرا اين كار را كردي؟ گفت: مادر جان! من سرپرست آنها هستم. نبايد مشكلي داشته باشند. خودش را در برابر آنها مسوول ميدانست. هميشه مراقب بود حقي از كسي ضايع نشود.»
زمان انقلاب جزء فعّالين اين عرصه بود. براي شركت در راهپيمايي به گرگان، كردكوي و بهشهر ميرفت. حتي اعلاميههاي امام را هم پخش ميكرد. شجاع و نترس بود.
دوستش، علي قرقاش ميگويد:
«فردي باانضباط و اجتماعي بود. اهل نماز و تسليم در برابر خواسته خداوند. در جبهه كه همسنگر بوديم، نماز شب را جوري ميخواند كه آدم فكر ميكرد نماز شب خواندش جزء واجبات است. سال 61 به عنوان مسوول نيروهاي اعزامي از بندرگز بود. همان زمان هم دست از امر به معروف و نهي از منكر نميكشيد. ولايتپذيري بسيار بالايي داشت و خودش را سرباز امام (ره) و امام زمان (عج) ميدانست.»
قدرعلي يكي از مسوولين آموزش سپاه بندرگز بود كه به نيروهاي بسيجي آموزش ميداد و آنها را آمادهي اعزام به جبهه ها ميكرد.
برادرش، محمدعلي ميگويد:
«هرگز توقع بيجا نداشت. به مقدار كم قانع بود. در خانواده طوري رفتار ميكرد كه به ديگران بفهماند ماندني نيست. هميشه ميگفت: امانتي در اين دنيا هستيم. شبهايي كه در خانه ميماند، روي زمين ميخوابيد. ميگفت: رزمنده ها در جبهه روي زمين سخت و سنگي ميخوابند.»
ایشان در 61/4/24 در دزفول به آرزويش رسيد. پيكر پاكش را در آرامگاه سفيدچاه بهشهر به خاك سپردند.