نام پدر : نادعلی
تاریخ تولد :1343/03/01
تاریخ شهادت : 1361/06/23
محل شهادت : دزفول

وصیت نامه

*وصیت‌نامه شهید است قدرعلی رباني*

 

به نام خدایی که با یاد اوقلب انسان‌ها ارام می‌گیرد و به نام خونهای شهیدان، شهیدانی که با شهادتشان از زندان آزاد می‌شوند .

به نام خدای رزمندگان جبهه‌های اسلام در میدان جهاد با پیکرهای آغشته بخون  این جهان را به سوی آخرت ترک می‌کنند.

اینجانب قدرعلی رباني عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بندرگز افتخار می‌کنم که در چنین زمانی زیست می‌کنم و افتخار بالاتر و كه در چنین موقعیتی حساس تحت رهبری چنین امامی به جهاد با کفار مشغولم و چه زیبا و دوست ‌داشتنی است خالصانه در راه الله  قدم برداشتن و به آرزوی دیرینه اش رسیدن و به درجه والای انسانیت رسیدن یعنی شهادت.

پدر و مادر عزیزم! من همیشه به شما می‌گفتم که من امانتي هستم از طرف خدا در نزد شما و روزي باید به پیش او بروم و امروز همان روز است از شما می‌خواهم که امام امت و امید مستضعفان خمینی کبیر را هیچوقت تنها نگذارید و تا آخرین قطره خون خودتان از امام و روحانیت مبارز و سپاه دفاع کنید و مادر حال وقت آن رسیده که رسالت زینبی خویش را نشان دهی.

مادرجان! بعداز شهادت من خوشحال باش زیرا که در راه هدفی مقدس گام برداشتم خانواده عزیزم افتخار کنید دوم شهید را در راه خدا هدیه می‌کنید.

برادران من! اسلحه  خونینم را برگیرید و هدف مرا که همان اسلام و قرآن است دنبال کنید.

دیگر سخنی ندارم  مگر دعا بجان رهبر در همه حال.

 

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

قدرعلی رباني   61/4/5


زندگی نامه

شهید قدرعلي ربّاني

فرزند: نادعلي

يك روز از اوّل خرداد 1342 مي­گذشت. درختان روستاي آغوزدرّه سبز و تناور ميوه­هاي خود را به رخ عابران مي­كشاندند. در اين روز كودكي پا به هستي نهاد كه بعدها مثل درختان سبز و تناور شد. نام اين كودك نو رسيده را قدرعلي گذاشتند.

قدرعلي در خانواده­اي مذهبي و پرتلاش چشم به جهان گشود. دوران كودكي­اش در دامان پرمهر و محبت پدر و مادر سپري شد. در هفت سالگي براي تحصيل علم پا به دبستان روستاي آغوز درّه گذاشت. پايان دوره ابتدايي به خاطر شغل پدر به بندرگز رفتند و تا اوّل دبيرستان را در بندرگز به اتمام رساند و پس از آن ادامه تحصيل نداد.

مادرش مي­گويد:‌

«وابسته به مظاهر دنيوي نبود. اگر كسي چيزي كم داشت، به آن­ها كمك مي­كرد. يك بار كفش خودش را به يكي از دوستانش داد. گفتم: تو خودت كفش خوب نداري. چرا اين كار را كردي؟ گفت: مادر جان! من سرپرست آن­ها هستم. نبايد مشكلي داشته باشند. خودش را در برابر آن­ها مسوول مي­دانست. هميشه مراقب بود حقي از كسي ضايع نشود.»

زمان انقلاب جزء فعّالين اين عرصه بود. براي شركت در راهپيمايي به گرگان، كردكوي و بهشهر مي­رفت. حتي اعلاميه­هاي امام را هم پخش مي­كرد. شجاع و نترس بود.

دوستش، علي قرقاش مي­گويد:

«فردي باانضباط و اجتماعي بود. اهل نماز و تسليم در برابر خواسته خداوند. در جبهه كه همسنگر بوديم، نماز شب را جوري مي­خواند كه آدم فكر مي­كرد نماز شب خواندش جزء واجبات است. سال 61 به عنوان مسوول نيروهاي اعزامي از بندرگز بود. همان زمان هم دست از امر به معروف و نهي از منكر نمي­كشيد. ولايت­پذيري بسيار بالايي داشت و خودش را سرباز امام (ره) و امام زمان (عج) مي­دانست.»

قدرعلي يكي از مسوولين آموزش سپاه بندرگز بود كه به نيروهاي بسيجي آموزش مي­داد و آن­ها را آماده­ي اعزام به جبهه­ ها مي­كرد.

برادرش، محمدعلي مي­گويد:‌

«هرگز توقع بي­جا نداشت. به مقدار كم قانع بود. در خانواده طوري رفتار مي­كرد كه به ديگران بفهماند ماندني نيست. هميشه مي­گفت: امانتي در اين دنيا هستيم. شب­هايي كه در خانه مي­ماند، روي زمين مي­خوابيد. مي­گفت: رزمنده­ ها در جبهه روي زمين سخت و سنگي مي­خوابند.»

ایشان در 61/4/24 در دزفول به آرزويش رسيد. پيكر پاكش را در آرامگاه سفيدچاه بهشهر به خاك سپردند.