نام پدر : حسین
تاریخ تولد :1343/01/01
تاریخ شهادت : 1364/01/01
محل شهادت : خاك عراق

وصیت نامه

 *وصیت نامه شهید قنبر راستگو*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون

اینجانب قنبر راستگو فرزند حسین در کمال صحت و سلامت عقل و اختیار, و به حکم وظیفه شرعی, وصیتنامه خود را شروع کرده و گواهی می دهم به وحدانیت خداوند یگانه و به رسالت نبی اکرم, پیغمبر اسلام و امامت ائمه معصومین و رهبریت نائب به حق حضرت مهدی (عج) صلوات الله اجمعین. این حقیر به ندای هل من ناصر ینصرونی حسین زمان, نجات دهنده اسلام از دست دژخیمان را لبیک گفته و خداوند تبارک و تعالی را شکر و سپاس گفته که این توافق را نصیبم کرده که بتوانم برای چندمین بار به جبهه حق علیه باطل و برای نجات اسلام و قرآن و میهن اسلامی مان از دست بعثیون کافر و از خدا بیخبران شرق و غرب اعزام شوم و به اندازه توانایی ام بتوانم وظیفه شرعی خود را نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب انجام داده باشم.

وصیتی دارم به پدرم و مادرم. سلام و درود فراوان به شما ای پدر بزرگوار و ای مادر مهربانم. می دانم که فرزند خوبی برای شما نبودم و شما زحمت و مرارت زیاد برایم کشیدید تا مرا به این حد رساندید و برای من تمام مشکلات و زحمات دوران طفولیت را تحمل کردید و کوچکترین گزندی و آسیبی به من می رسید، تحمل آن برایتان سخت و برایم ناراحت بودید. اما من فرزند خوبی برایتان نبودم ولی از پدر بزرگوار و مادر دلسوزم پوزش می طلبم و باید برای رضای خدا مرا ببخشند و از من راضی باشند چون معشوق کسی شدم که اگر رضای شما در ان نباشد سرافکنده ام و خجل زده، ولی شما باید به بزرگواریتان مرا مورد عفو قرار دهید و من هم از معبودم می خواهم که شما را از فرزندتان راضی بگرداند.

وصیتی دارم به برادرانم، حمزه و رحمان، که در حفظ جمهوری اسلامی بکوشند و نگذارند که خون شهدا توسط دشمنان اسلام پایمال و به اسلام آسیبی برسد. و از رحمان داداشم می‌خواهم چه سنگر مدرسه را خالي نکند و درس خود را خوب بخواند تا آینده‌ای بتواند خدمتگزار خوبی برای میهن اسلامی‌مان باشد.

وصيتي دارم به خواهرانم، فاطمه صغری و زهرا . خواهران خوبم. من كه رفتم كار حسيني كردم ولی شما مانديد باید کار زینبی بکنید و پیام رسان خون شهدایی باشید که جانانه و ایثار گرانه با خون خود نهال اسلان را آبیاری کردند.

وصیتی دارم به همسرم. همسرم مرضیه، می دانم که همسر خوبی برایت نبودم اما حلالم کن که چتد سالی بیش در کنار یکدیگر نبودیم و تو اکنون مسئولیت حفظ و نگهداری و تربیت فرزندمان روح الله را به عهده گرفته ای و ان شالله او را طوری تربیت کنی ک خداوند و رسولش و ائمه معصومین راضی باشند، و او را مدرسه بفرست تا تعالیم اسلامی را بیاموزد. همسرم، اگر فرزندم حرف آمد و از شما تقاضای پدر کرده به او بگو که پدرش کجاست و برای چه رفته، هدفش چه بود. چون از همان کودکی حقیقت را درک کند و راهم را ادامه دهد. و تو همسرم، پیام رسان خونم باش و به جهان و جهانیان مظلومیت خونم را برسان و اگر جسدم نرسید ناراحت نباشید و افتخار کن که خداوند به شما عزت و آگاهی و ایمان قوی عطا بفرمایید. همسرم، بهشت گوارایت و جهنم حرامت باد. معبودا، من از همسرم راضی هستم و او را از من راضی بگردان.

پیامی دارم به رفیقان خوبم و برادران پاسدار و بسیج که از خط ولایت فقیه و روحانیت مبارز و همیشه در صحنه جدا نشوند و همیشه حامی مستضعفان و بیچارگان باشند و از روحانیت حمایت کنند، زیرا این روحانیت آگاه بودند که ندای حق را لبیک گفته و به یاری امام شتافتند و مردم را از ذلت و خواری نجات دادند.

پیام من به اما حزب الله و سلحشور و همیشه در صحنه ایران. همان پیام خون شهدائی است که در میدان جنگ بر همه فشارها متحمل شدند و با شور و شوق به لقاءالله پیوستند که پیامشان حفظ جمهوری اسلامی و تزکیه نفس بود. و باید بدانیم که تزکیه نفس جهاد اکبر است و جهادی ک ما در صحنه پیکار داریم اگر بدون جهاد اکبر باشد هیچ معنا و مفهومی ندارد.

بارالها! ما تسلیم رضای تو هستیم و امید به لطف بیکرلان تو داریم. ما را آنی و کمتر از آنی به خودمان وامگذار. خدایا. ما یقین داریم که هیچ هستیم. و تو هستی که بر ما منت می گذاری و وسیله پیروزی را برایمان فراهم می اوری، اما این بار قدمی وسیعتر از تلاشمان و امیدی بالاتر از کوششمان بر می داریم و با تمام تلاشمان سعی در آمادگی خود نمودیم،  اما امید فراوان به فضل و کرم شما داریم. معبودا، میدان جنگ ما محل نزول معجزات آشکار است، اما این بار معجزه ای عظیمتر از معجزات دیگر به ما عطا کن و این عملیات را آخرین عملیات و پیروزیمان را صددرصد بگردان، و زیارت کربلای حسینی را نصیب رزمندگان کفر ستیز اسلام بگردان، و تلفات خصم لجوج دشمن را به بالاترین نهایت برسان. و ای ارحم الراحمین،! از گناه ما در گذر. حال که داریم بسویت باز می گردیم و راه رسیدن به لقا....ت را بر ایمان باز بگردان و عیوب ما را بپوشان و در صحرای محشر در آن روز بزرگ قیامت، ما را رسوای خلایق نگردان و توفیق شهادت را در راهت اگر صلاح می دانی به این بنده گنهکارت ارزانی بفرما. در خاتمه مجددا بازندگانم را وصیت می کنم به تقوی و پاکدامنی و به ما داشتن نماز. که ما هرچه داریم از نماز است.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی, خمینی را نگهدار- 3بار

63/12/18           قنبرراستگو رکاوندی


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید قنبرعلي راستگو*

 

نام پدر: حسين

پدرش «حسين‌علی» در روستاي «ركاوند» بهشهر، از راه كشاورزي امرار معاش مي­كرد. مادرش «گوهر»، با بضاعت اندك زندگي همسرش مي­ساخت و با صبوري در کنارش بود. آن­ها پنج فرزند داشتند که «قنبرعلی» اولین‌شان بود؛ کودکی که در بيست­وسوم ماه رجب، مصادف با اوّل فروردين 1343 به دنیا آمد.

قنبرعلی پس از اتمام دوره راهنمايي، در رشته مكانيك وارد دبيرستان زادگاهش شد و تا اوّل دبيرستان را باموفقيت گذراند. پس از آن، به خاطر مشكلات مالي دست از تحصيل كشيد تا كمك‌حال پدرش باشد.

خواهرش «زهرا» مي­گويد: «بسيار خوش­رو، مهربان، سر به‌زير و حرف‌گوش‌كن بود. هرگز نديدم بدون اجازه، چيزي را كه متعلق به او نيست، بر دارد. گوش به فرمان پدر و مادر بود. در فصل تابستان هم، در اوقات بيكاري، دوشادوش پدر در زمين كشاورزي كار مي‌كرد.»

در بیان تقیدات دینی وی، باید گفت که در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

در سال 61 با «مرضيه يوسفي كلاكي» ازدواج كرد، که ثمره اين پیوند «روح ­الله» است.

همسرش می‌گوید: «من چهارده ساله بودم و او 21 سال داشت. از شوهرم خواستم به جاي مراسم عروسي، مرا به زيارت امام رضاعلیه السلام ببرد. ما اين­گونه زندگي خود را آغاز كرديم. بسيار ساده‌زيست بود و علاقه­اي به ماديات نداشت. مهربان­تر از او در زندگي­ ام نديدم.»

قربان‌علی كه قبل از انقلاب، جزء مبارزين راه آزادي به شمار مي­رفت، پس از تشکیل بسیج، در پایگاه مقاومت علمدارمحله رکاوند، به فعاليت­هاي فرهنگي و مذهبي روی آورد.

از آن‌جا که او در روزهای جنگ تحمیلی، تاب ماندن در شهر را نداشت، لذا در آذر 1360 در کسوت تک‌تیرانداز به جبهه مریوان عزیمت کرد.

در 18 شهریور 1361 به عضویت سپاه در آمد و بعد از طی دوره آموزش پاسداری در پادگان المهدی(عج) چالوس، در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بهشهر مشغول خدمت شد.

در 3 آبان 1361، او مجدد راهی پایگاه دزلی در مریوان شد. سه ماه بعد نیز، در واحد بسیج بهشهر به ادای تکلیف پرداخت.

او در سال 1363 به سمت مسئول قبضه در تیپ ادوات انتصاب یافت و دوشادوش دیگر رزمندگان به نبرد پرداخت.

خواهرش در ادامه اذعان می‌دارد: «وقتی دوستانش به شهادت می‌رسیدند، او تا مدتی در غم و اندوه به سر می برد. می‌گفت: خوش به سعادت‌شان! لیاقت‌شان بود. اما مگر من چه چیزی از آن‌ها کم داشتم که شهید نشدم؟! بعد سعی می‌کرد معایب خود را جستجو و رفع کند، تا به این درجه برسد.»

و سرانجام، قنبرعلي در 64/1/1 در خاك عراق، بر اثر اصابت گلوله به كمر به درجه والای شهادت نائل آمد. پيكر پاكش نیز در گلزار شهداي «امام­زاده حسن­ رضا رباط» خلیل شهر به خاك سپرده شد.