نام پدر : ببو گل
تاریخ تولد :1341/07/03
تاریخ شهادت : 1365/01/17
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید محمدحسین ذکریایی*

 

به نام الله پاسدر حرمت خون شهيدان

وَلَبنُوَنَّكُم بِشَيءٍ مِنَ لخوف وَالجوع وَنقصِ مِن الاموال و لانفُس و الثَمَرات وَ بَشرالصابرين

اَلَّذينَ اِذا اَصابَتهُم مُصبَة قالوا اِنّالله و اِنّا اليه راجعون (قرآن كريم)

و شما را به سختي­ها چون آزمايش جان و مال و نقصان اموال و آفات گياهي و زراعتي بيازماييم و و بشارت ده به آن­هايي كه با ثمره خوبي امتحان مي­دهند هنگامي كه به مصيبتي دچار آيند گويند ما از خداييم و به سوي او روانه­ايم.

پيروزي را شمشير نمي­آورد، پيروزي را خون مي­آورد. (امام خميني)

زماني قلم را بر روي صفحه كاغذ نهادم كه با دلي آكنده از مهر خدا و با دستي لرزان و خسته از اين دنياي فاني آغاز كلامي چند بنمايم كه به عنوان وصيت است. آناني كه شيران روزند و عابدان و زاهدان شب، مؤمن­اند و پارسا، مخلص­اند و ياور، متقي و تسليم در برابر حق، صبورند و پايدار، بي­رغبت به دنيا و مشتاق به پروردگار، جز خداي را پرستش نمي­كنند و هرگونه شرك از خداي دل مي­شويند، نماز را به وقت مي­خوانند و زكات را به جاي مي­پردازند و امر به معروف و نهي از منكر مي­كنند، با صبر و استقامت در اين چند روز دنيا به راحتي و آسايش ابدي دست مي­يابند و در دشواري و گرفتاري­ها بردبار و صبور هستند. ترس و خوف بر خدا ما را همچون چوبه تيري لاغر ساخته. چنان­چه ديگران ما را بيمار و بي­خبران ما را ديوانه مي­پندارند. در حالي­كه بيمار نبوده بلكه انديشه­اي بس بزرگ ما را به اين وضع درآورده. با خوف مي­خوابيم و شادمان برمي­خيزيم، ترسان از غفلت و سرورمان به خاطر فضل و رحمت الهي است كه برهمه ما عطا فرموده است. هميشه و همه حال نرم­خوري و دورانديشي و ايماني مملو از يقين داشته، اعمال زياد خود را به چيزي نشمرده و از اعمال قليل خويش راضي نباشيد. با ركوع و سجود و به خاك افتادن در دل شب از خداوند درخواست­ رهايي از عذاب و آتش نماييد. هرگاه به آيه رحمت تو تشويق به ما رسيد، با طمع و اشتياق تمام به آن روي آورده و آن را نصب­العين خود سازيد و هرگاه به آيه عذاب و خوف رسيده، گوش دل خويش را براي شنيدن آن باز كنيد و صداي ناله به هم خوردن زبانه­هاي آتش مهيب و هولناك جهنم در گوش­تان طنين­انداز باشد. در يك محيط و امر باطل وارد نشده و هيچ­گاه از دايره حق فراتر نرويد و خود را براي آخرت به زحمت انداخته و ديگران را در راحتي قرار دهيد و اگر در ميان غافلان باشيد و از ذاكران خدا محسوب شده و اگر در ميان ذاكران باشيد از غافلان به حساب نياييد. علم و حلم خود را به هم بياميزيد و گفتار را با كردار هم­آهنگ سازيد. در عين تهي­دستي آراسته بوده، طالب كسب و روزي حلال و در عبادت خاشع و قلب­تان باخشوع باشد و در حال فنا بودن ميانه­رو باشيد، جان خود را با قرآن محزون ساخته و درمان دردهاي خود را از آن بگيريد و با آگاهي و علم و معرفت عمل كرده و در كسب دانش حريص باشيد، ديدگان خود را از حرام­هاي الهي بپوشانيد، گوش­هاي خود را وقف شنيدن علم و دانش سودمند ساخته و در بلا و آسايش حال­تان يكسان باشد. غيرخالق در ديدگان­تان پست و كوچك و بزرگي و هيبت الهي دل­تان را فرا بگيرد ديگران از شرّتان درامان و روح و نفس­تان پاك و عفيف باشد. نيكوكار و متقي بوده و همواره خود را در پيشگاه خداوند متهم و مقصر بدانيد كه بايد از آز و طمع به دور و لغزش­مان كم و نفس­مان قانع و خوراکمان اندک و باورمان آسان؛ يعني به دور از زحمت و اذيت باشد قبل از آن­كه شاهد و گواهي برضد شما اقامه كند، خود به حق اعتراف كنيد و آن­چه را كه به شما سپرده­ايد، ضايع گردانيد دوري­ كردن­تان او ديگران از روي كبر نبوده و اگر كسي در رودخانه شما شنا نياموخته باشد، چه­سان مي­تواند ديدار با اقيانوس را لحظه بشمرد. تپه را اگر كسي تجربه نكرده باشد، قله را چگونه مي­تواند بر صفحه آرزو ترسيم كند و درصحنه عمل بپويد. آن­كس راه رفتن را نياموخته، دويدن را چگونه مي­تواند. اين همه ممارست مي­خواهد، تمرين مي­طلبد و تجربه­ سوأل مي­كند اين شجاعتي كه زهره دشمن را تركنده اين شهامتي كه جهان را به شگفتي وا داشته اين ايثاري كه چشم مستضعفين عالم را به اين سمت خيره كرده است، اين ايماني كه شرق را به زانو درآورده، اين رشادتي كه پوزه غرب را به خاك ماليده است، اين طوفاني كه ريشه­هاي درخت تنومند و سال­خورده ستم را از خاك درآورده و برملا كرده است، اين همه فقط تمرين ماست و تجربه است و آمادگي اين­كه دشمن را اين­چنين به خاك ذلت افكنده است و هنوز جزء جنگ ما نيست، سماع عارفانه ماست اين­كه چشمه از لب­ها و دهان ما مي­جوشد و چنگ بر قلب دشمن مي­زند هنوز جزء جنگ ما نيست، ترنم عاشقانه ماست. آن­چه اكنون زمين را به لرزه درآورده است، جست­وخيز و يورش جنگ­جويانه ما نيست در مش سالكانه ماست آن­چه اكنون زمين را به لرزه درآورده است، خواهد رسيد، هنگامه نبرد، ما اكنون تمرين شهادت مي­كنيم. گهگاه جامي از شهد شراب و شهادت مي­نوشيم تا ظرفيت حضور  در خمرخانه بيابيم. شما كه از غرش ما مي­هراسيد ، باشيد تا جنگ ما را ببينيد. شما كه از زمزمه­ ما مي­ترسيد، باشيد تا نعره­ها را بشنويد. شما كه از تمرين ما در شگفتيد، باشيد تا محضر مسابقه را درك كنيد. چه كسي گداختن آهن را در كوره آتش جنگ پنداشته است. ما وجودمان را در اين كوره­ كه دشمن افروخته است، شمشير مي­كنيم تا جهاد را مهيا شويم. خدايا چه نعمتي است اين كوره­هاي تجربت اگر نبود، ما چگونه صيقل مي­يافتيم و چنان شمشير مي­شديم. ما كه در انديشه­آزادي جهان علي­الدوام غوطه­ور خورده­ايم، كجا رهايي يك مرز و بوم آرام گيريم. كربلا معشوق ماست. اميد و محبوب و مطلوب ماست. سرچشمه وجود و بود ماست. ليكن ما در انتظار كسي هستيم كه آبادي جهان در التزام و ركابش از كربلا آغاز مي­كنيم و ما مي­رويم تا كربلا را بر آمدنش مهيا كنيم و مي­رويم صحن اباعبدالله عليهم­السلام از پاي جاي كفار بشوييم. مي­رويم تا ظهورش را در كنار حسين (ع) جشن بگيريم و چه كنم اگر شمشيرهاي­مان را با سنگ دل كفار صيقل ندهيم. مي­رويم تا از كربلا با امام زمان (عج) آغاز كنيم كه امام زمان مرد مي­خواهد و ما مي­رويم تا مردانگي را به كمال تجربه كنيم. همه آن­چه كه در چنته ماست، از همسرم مي­خواهم كه صبور باشد. اين را هم بگويم بعد از من براي انتخاب زندگي آينده­اش آزاد است. مي­خواهم كه فرزندانم را خوب نگهداري كرده و بعد از بزرگ شدن­شان لباس سبز پيامبري سپاه را بر تن­شان بپوشانيد. و ديگر وصيت­ام اين است كه سوره الفتح را بر روي كفنم بنويسيد و با من دفن نماييد. دو فرزندم، وصي­ام و همسرم ناظرم مي­باشد. از دو برادرم معذرت مي­خواهم كه دائم مزاحم بودم و از خواهرم كه خيلي مرا دوست داشت، انتظار دارم كه صبر پيشه كرده و توكل برخدا نماييد. از كليه برادران و خواهران طلب عفو مي­نمايم. پيوسته به ياد امام و شهدا از يادتان نرود. به اميد سلامتي امام عزيزمان و ظهور هرچه عاجل­تر امام زمان (ع) و پيروزي رزمندگان اسلام.

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

21/12/53


زندگی نامه

شهيد محمّدحسين ذكريايي سراجي

فرزند: ببوگل

طلوع آفتاب زندگاني­اش در 13 مهر ماه سال 1341 در روستاي«باغلو» از توابع قائم­شهر، نويد بهاري زودهنگام بود، براي «گل­ببو و سليمه».

«محمدحسين»، كودكي بيش نبود كه از سايه عنايات مادر، محروم شد، از اين­رو با محبّت پدرانه قد كشيد. به دليل مهاجرت خانواده به «سراج­كلا» از توابع جويبار، دوره ابتدايي وي در دبستان «سربداران» اين محل طي شد. سپس با گذر از مقطع راهنمايي، وارد هنرستان «شريف واقفي» قائم­شهر شد و در رشته اتومكانيك به تحصيل پرداخت.

پدر در باب تقيّدات ديني فرزندش، چنين مي­گويد:

«وقتي مي­خواستم سجاده­ام را پهن كنم، جلوي من مي­ايستاد و نماز مي­خواند. بزرگ­تر كه شد، در صفوف نماز جماعت حضور مي­يافت. علاوه بر آن، ارادت ويژه­اي به آل­الله داشت و در ايّام سوگواري ايشان به مرثيه­خواني مي­پرداخت.»

اين نوجوان آگاه با اين تفكر كه بايد انقلاب را ياري كنيم تا درخت­اش پربار شود، همزمان با اوج بيداري مردم ايران در سال 1357، با حضور در تظاهرات به جرگه انقلابيون پيوست.

به گفته يكي از دوستانش، «حسين­علي صبورايي»:

«زماني در محل، انجمن اسلامي و شوراي اسلامي با هم سازش نداشتند. او با همراهي چند نفر ديگر، طي جلسات، سعي كرد اين دو گروه را در جهت انقلاب، هم­سو كند.»

محمّدحسين بعد از فرمان امام خميني، مبني بر اين­كه بايد جان و مال خودتان را براي دفاع از وطن در مقابل متجاوز بدهيد، جامه رزم به تن پوشانيد و رهسپار ميدان نبرد شد. او در عمليات والفجر 6 در سال 1362 فرماندهي دسته و در سال 1364 جانشيني واحد تعاون لشكر 25 كربلا را به عهده داشت. عاقبت  اين شيرمرد مازندراني در فروردين ماه سال 1365 در جبهه فاو جام وصل نوشيد و به لقاي دوست پيوست. پيكر پاك­اش نيز با بدرقه دو يادگاراش، «مائده و محسن»، در گوشه­اي از گلستان شهداي سراج­كلا آرام گرفت.