شهيد علي بابايي جويباري
فرزند: ولي الله
«ولي الله و زينب» در 20 آبان ماه سال 1339 صاحب فرزندي شدند با نام «علي». كودكانه هايش در كوي و برزن «باغلو» از توابع «گيلخوران» در قائمشهر طي شد، تا اينكه به دبستان «رودكي» در روستاي «كردمحله» جويبار راه يافت. سپس با اتمام دوره راهنمايي در مدرسه «شريعتي» در «كلاگرمحله» جويبار وارد دبيرستان «اُميد» اين شهر شد و تحصيلاتش را تا ديپلم اقتصاد اجتماعي ادامه داد.
در بيان تقيّدات ديني وي، همين بس كه قاري قرآن بود و هماره با اين آيه هاي الهي مأنوس. در اداي نماز جماعت نيز اهتمامي خاص داشت و در ترك محرّمات، كوشا بود. توزيع اعلاميه، تشكيل جلسات مذهبي و حضور در راهپيمايي هاي مردمي ازجمله فعاليتهاي اين مبارز بابصيرت در روزهاي پرفروغ انقلاب به شمار ميرود. ناگفته نماند كه او در راستاي اين اقدامات، چند بار نيز مورد ضرب و شتم عناصر دست نشانده حكومتي واقع شد.
علي با تشكيل بسيج به اين نهاد مردمي پيوست و با هدف پيشبرد آرمانهاي انقلاب و بيداري اذهان مردم، به گشتزني و نگهباني پرداخت و به برپايي نمايشگاه كتاب همت گمارد. وي در شهريور ماه سال 1360 در جاده قائمشهر، توسط منافقين مورد سوء قصد قرار گرفت.
اين فرزند برومند وطن در سال 1363، جامه پاسداري به تن كرد و با تعهدي بيش از پيش به انجام خدمت مشغول شد. علي در ميادين نبرد با دشمن نيز رشادتهاي فراواني از خود به يادگار گذاشت. ازجمله سِمَتهاي وي در طول دوران دفاع مقدس، ميتوان به موارد ذيل اشاره نمود:
ـ مسوول آموزش در واحد عقيدتي سپاه.
ـ مسوول برپايي كلاس در واحد تبليغات.
ـ فعاليت در واحد عقيدتي و اجرايي سپاه 14 كربلا.
ـ حضور در عمليات مرصاد به عنوان آر.پي.چي زن گردان امام حسن (ع) در پايگاه امام رضا (ع).
ـ جانشين ستاد پشتيباني.
«حسين» از برادرش ميگويد:
«نسبت به خانواده رفتار خوبي داشت، به گونه ایي كه من از او كوچكتر بود، از برادرم ياد ميگرفتم و سعي ميكردم او را در مسائل اخلاقي، الگو قرار دهم. به لحاظ شخصيتي، محبوب مردم بود. حتّي بعد از جانبازي هم، عليرغم مشكلات روحي، همچنان در دل آنها جا داشت.»
گفته هاي «مليحه رَضي» در باب همسر شهيدش نيز شنيدني است:وي در ادامه، بُعد ديگري از شخصيت اين انسان نيك سيرت را مرور ميكند:
«هميشه سعي ميكرد هم مشكلات خودش را رفع كند، هم گرفتاريهاي ديگران را. گاهي كه برخي از همسايگان و آشنايان به خانه مان ميآمدند و چيزي نياز داشتند، كمكشان ميكرد. حتّي براي بعضيها يخچال ميخريد و به خانه شان ميبرد.»
آفتاب عمر علي، اگرچه در سوّمين طلوع مرداد ماه سال 1383 غروب كرد، امّا نفسهايش همچنان در لحظه لحظه زندگي «مائده، مصطفي و مهديه» جاري است...! و گوشهاي از گلستان شهداي «بالامحله» جويبار كه تنها ميعادگاه آنها با پدر شهيدشان است.