نام پدر : ابوالقاسم
تاریخ تولد :1360/10/29
تاریخ شهادت : 1395/01/21
محل شهادت : سوریه-حلب

خاطرات

خاطراتی از شهید مدافع حرم حسین بواس

 

 

رفاقت من و حسین از سری اول سوریه داغ شد
خیلی با روحیه کارهارو پیگیر بود
خیلی خوشحال بود و دائم در تکاپو بود ، باورکردنی نبود واقعا جیره غذایی تو ماموریت کم بود
تو ماموریت نقطه وصل من با حسین بود,,با پسرش آقا محمد جواد مردونه صحبت میکرد,مثل دو تا آدم بزرگ، همش میگفت محمد جواد پسر جان هوای مادرتو وقتی که نیستم داشته باشیا،
سری دوم دم پرواز به حسین گفتم,,حسین شهید بشی محمد جواد چی!؟گفتخدا بزرگه,محمد جواد هم بزرگ میشه نگران نباشید 

 

---------------------------------------

آخرین باری که حسین را در امامزاده عبدالوافی علیه السلام دیدم, آخه حسین جان با همسر و فرزندش هر از گاهی برای زیارت به امامزاده سید عبدالوافی علیه السلام واقع در شهر کلارآباد, مشرف میشدند, و من زیاد برادر حسین را با همسر و فرزند پسرش در امامزاده میدیدم

آخرین باری که دیدمش بعد از احوال پرسی گفتم چه خبر ,کجا مشغولی? گفت چند وقته وارد سپاه شدم, گفتم سوریه نرفتی?

حسین چند لحظه مکث کرد و گفت یک هفته دیگه دارم میرم سوریه, من گفتم جدی? چون همین طوری سوال کرده بودم و فکرشو نمیکردم واقعا سوریه رفته باشه...

بعد کلی حرف که از وضعیت سوریه برام میگفت, گفتم ان شاءالله شهید بشی,  حسین لبخندی زد و گفت ان شاءالله, و من نمیدانستم که دیگه حسین رو نخواهم دید

خبر شهادت حسین که تقریبا یک ماه بعد اون دیدار بود, تلنگری بود برای من که از خواب غفلت بیدار بشم و بدونم که دنیا جای ماندن نیست...