پدر شهید می گوید : فرزند خوب و با ایمانی بود، وقتی از مدرسه می آمد دست و صورت خود را می شست و در کارهای منزل به مادر و به همه کمک می کرد به همسایگان هم کمک می کرد و از مهمانان پذیرایی می کرد در فصل تابستان در اوقات فراغت نقاشی ساختمان انجام می داد و مزدش را به من می داد . وقتی می خواست به جبهه برود قد او کوتاه بود او را ثبت نام نمی کردند برای همین کار داخل کفش هایش را پر کرد تا قدش بلند شود و او را ثبت نام کنند برای جبهه که همین طور هم شد .
وقتی به او می گفتم: الان جبهه داری نرو.
می گفت: مگر خون من از شهیدان رنگین تر است؟
دوست و همرزم شهید ـ زین العابدین ـ می گوید : بسیار مهربان ، فداکار، و در کارها همیشه با بزرگتر خود مشورت می کرد و حرف شنوی داشت . نمازش را سر وقت می خواند.