نام پدر : سیدآقا
تاریخ تولد :1335/04/20
تاریخ شهادت : 1365/01/15
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

 

 

*وصیت نامه شهید محمد تقی هاشمی نسب*

 

به نام الله پاسدار خون شهیدان

 ولا تحسبن الذین  قتلوا  فی سبیل الله  امواتا بل احیاء  عند ربهم  یرزقون ( قرآن کریم)

 شکر خدا را پیامبر اسلام  حضرت  محمدبن عبدالله  ( صلی علی  علیه واله )  و سیزده معصوم  دیگر را برای  هدایت  ما انسان ها  آفرید.

شکر خدا را که روحانیت عزیز  را در زمان  غیبت  ولی عصر صاحب الزمان  ( عج ) علمدار آن  حضرت قرار داده تا بندگانش سرگردان و بی صاحب  نمانند.

 شکر خدارا که  امام عزیزمان  امام خمینی  و یارانش را  به ما  داده  تا ادامه  دهنده  راه انبیاء باشیم.

شکر خدا را که ما را لایق دانست  که انقلاب اسلامی  را در سطح  جهان  بدست  ما پیروز و حفظ و حراست  از آن را  با کرم بیکران خود به ما محول  کرد. ما باید شکر گزار باشیم و لیاقت خود را در این  زمینه  نشان دهیم  تا بتوانیم حتما نشان دهیم آنطور که شاه خائن ما را در دنیا  فروخته بود  تا حدی که  اگر یک ایرانی سگ  خارجی را با ماشین زیر بگیرد.  بدون چون چرا  می بایست غرامت  زیادی بپردازد و عکسش   را اگر یک ایرانی را ماشین خارجی زیر بگیرد و بکشد  کسی حق شکایتی را ندارد . و ما باید به آنها بفهمانیم  که ما ایرانی ها  آن نبودیم  که شاه خائن  به شما گفته ما یک انسان الهی هستیم  و شهادت را یهتر از زندگی ننگین می  دانیم .

 اینجانب سید محمد تقی هاشمی  نسب وصیت نامه  خود را در چندین   بخش تقسیم  می کنیم .

1-     جنگ را تا رفع فتنه در عالم ادامه دهید  و دشمن را فرصت فکر کردن ندهید وآن ها را بکشید  و به آن ها رحم نکنید. دشمنان صلح نمی خواهند اگر صلح می خواستند جنگ به ما تحمیل نمی کرندو آنها می خواهند که ما در دنیا نباشیم . تا هدفهای مسموم خود را  بتوانند  بر روی مردم مظلوم به اجرا  در آوردن و این ها فهمیدند  ما ایرانی  ها می خواهیم  حقوق مردم مستضعف  جهان را  از حلقوم خون آشام  آنها بیرون بکشیم و این کار را خواهیم کرد.. ان شالله و دندان هایشان  را خواهیم شکافت. ان شاالله...

ای امت  حزب الله بجنگید ؛ بجنگید؛ بجنگید  این جنگ  ؛ جنگ حق علیه  باطل است  و ما برحقیم و  آنها باطل و این راهم دنیا می داند که ما در صحنه جنگ و سیاست پیروزیم ؛ برای جلوگیری از این پیروزی  امروز دشمن به هر جنایتی دست می  زند .  که بتواند  مقابل تهاجم  رزمندگان اسلام را بگیرد ولی نمی توانند . آنها کورخوانده اند مگر می شد جلوی  امواج خروشان دریا را  با چند گونی شن گرفت. این جوش وخروش  تا خود بغداد کربلا نجف  آن  تپش قلب های امت  حزب الله  و از آنجائی که  به قدس عزیز آن{} مسلمانان جهان؛ آن جایگاه بیچارگان و آوارگان  نرود نخواهیم  ایستاد .

 ای امت حزب الله و رزمندگان پشت  جبهه ها  هوشیار باشید نگذارید  عوامل بیگانه بر شما نفوذ کنندو بگویند { }حرف های پوچی هست {}  کردن بدون پیروزی  {}  اسلام خیانت است  بر مستضعفین جهان . وحدت را فراموش نکید . دست در دست یکدیگردهید با هم برادری کنید و کینه دشمنی خود را  بر سر آمریکا  و شوروی و فرانسه و انگلیس و نوکران آنها صدام و منافقین  وحزب توده  و نهضت آزادی(بازرگان) ؛ لیبرال هل، فدائیان  دروغین خلق ؛ حزب دمکرات کوهله و دیگر مزدوران آنها بپاشید.

2-    نماز جمعه را قدرتمند وگرم تر و با شور و هیجان تر و باصفا  تر نگهدارید زیرا  هرچه داریم  از آنجا داریم  و اگر ضربه ای بخوریم  از اینجا می خوریم . بنده چند وقتی  در خدمت  نماز جمعه  بودم  گاه گاهی  دیده می شد که دشمنان  به نماز می آیند ان شاالله همان نماز کمرشان و کمر ارباب هایشان را  بشکند که به دروغ می آیند و صف نماز گزاران را ببینند  که اگر کم شد خوشحال شوند. برای اینکه  آنها فهمیدند که انقلاب  اسلامی از اینجا ضربه می خورد .

3-    شما ای پدر ومادر گرامی! من مدیون شما هستم  و شما به من  خدا پرستی  و اسلام  دوستی  آموختید  و شما نماز خواندن  و روزه گرفتن  به من آموختید و شما نحوه برخوردها و شما به من حرف های اجتماعی آموختید .

پدر و مادرم!  شما خدمتگزاران  و مروج دین مبین اسلام  و پیرو خط رهبر انقلاب  اسلامی  خمینی هستید و در پیشگاه  خدا آبرو  دارید. پدر محترم! تقاضای من این است  بر بالین من نماز بگذار و بعد نماز برای من دعا کنید. که خدای متعال گناهان مرا ببخشد که من از عذاب الهی وحشت دارم واز خدا بخواهید  به عدالت خود با ما رفتار نکند بلکه با  رحمان و رحیم بودن خود با ما  رفتار  نماید .

پدر و مادرم! می دانم  که فرزند خوبی  برای شما نبودم  و همیشه  سربار شما بودم مرا ببخشید.             

4-     شما ای برادران و خواهران گرامی  عزیزم! و شما ادامه دهنده راه شهدا!  می خواهم جنگ را فراموش نکنید و تا رهائی از سلطه استکبار گران  بجنگید؛ بچه های مرا فراموش نکنید و به آنها  خیلی  محبت می کردید و از شما می خواهم  جنگ را فراموش  نکنید و تا رهایی از سلطه استبداد گران  بجنگید؛ بچه های  مرا  فراموش نکنید و به آنها  خیلی محبت  کنید  آنها را با محبت و با ایمان و مسلمان  پیرو انقلاب اسلامی  بار بیاورید و آنها را ننور بار نیاورید و در تعلیم و تربیت آنها  بکوشید و مرا  با بزرگواری خودتان عفو فرمایید.

5-    و تو ای همسرم!  تو یک زن مقاومی هستید ناراحت  نشو که شوهرت را از دست دادی و تنها شدی زیرا تو در زمان حیاتم هم تنها بودی و من در زندگی کمتر به تو کمکی کردم. و آن وقت هم تنها زندگی می کردی. امیدوارم که مرا ببخشید. البته شاهد بودید که من در خدمت اسلام و انقلاب و سپاه بودم ( اگر خدا قبول کند ) می خواهم سفارش کنم که در تربیت  بچه هوشیار باشی و برای تربیت دخترانم فرشته خانم و وحیده خانم از مادرم کمک بگیر تا بتوانی  آنها را خوب  تربیت کنی.

همسرم! قصد داشتم اگر زنده ماندم لباس مبارک روحانیت برتن حسن آقا ببینم شما هم  این را عمل کن؛  پسرم! حسن آقا را خوب تربیت کن مواظب درس خواندن و بیرون  رفتن آن  باش و اگر {} جلو گیری کن و دختران را نیز همینطور تربیت کن .

6-    وصی بنده پدر بزرگوارم  می باشد؛  سرمایه بنده فقط همان ساختمان نیمه کاره می باشد. برای من یکسال نماز و یک سال روزه بدهید. کوله پشتی که دارمم مال سپاه است فقط همراه من است  اگر بدست شما رسید به سپاه برگردانید . بقیه تجهیزات مال شخصی کن است می توانید نگه دارید قرض هایم را روی یک کاغذ نوشتم و از حقوق بگیرید و به آنها بدهید . جسمم را به مادر و بازماندگانم نشان دهید. زیرا ما گل پرپر شده ابوالحسن  را به او ( مادر) نشان ندادیم . هر وقت بیادش می افتاد به ناراحتی می گفت  من فرزندم ؛ آن دسته  گل سنبل  را ندیدم  ومن از ناراحتی  مادرم  خیلی ناراحت می شدم. حالا مادرم! وقتی پیکرم را دیدی  بی طاقتی نکن. صبر و بردباری را پیشه خود قراربده که پاداش واجرتان بسیار سنگین است و مسئولیت تو بسیار سنگین تر؛ امیدوارم  بردباری تو آرام بخش دل دیگرمادران باشد.

ضمنا حیاط تکیه ما بسیار کوچک است اگر قرار باشد همه شهیدان در تکیه دفن بشویم چیزی از حیاط تکیه مون باقی نمی ماند پیشنهاد می کنم در قبرستا ن کنار... دفن کنید.

اطاعت از فرمان  رهبر و قائم مقام رهبری  و ادامه جنگ تا پیروزی  نهائی  و دعا به جان امام  عزیز را فراموش نکنید.

خدایا! خدایا! تا انقلاب  مهدی (عج )  خمینی را نگدار

آمین یا رب العالمین

سید محمد تقی هاشمی نسب

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد سيّد محمدتقي هاشمي‌نسب*

 

نام پدر: سيّدآقا

طلوعش در 20 تير 1335 در روستاي «آسياب‌سر»، گرمابخش كاشانه «سيّدآقا و نرجس» شد. پدرش از روحانيون به‌نام و مبارز شهرستان بهشهر، و مادرش دختر آيت‌الله كوهستاني بود.

دوران طفوليت «محمدتقي» در كانون پر مهر و محبت خانواده، و با هدايتگري حضرت آيت‌الله كوهستاني سپري شد.

به گفته مادر، «او را از كودكي به مكتب‌خانه نزد «كربلايي‌اصغر» مي‌فرستاديم. پول مكتب را آقاجان (آيت‌الله كوهستاني) مي‌داد. يك‌بار احساس كردم محمدتقي در نماز كاهلي مي‌كند. از آقاجان خواستم كمي او را نصيحت كند. فرمود: باشد. يك‌روز كه از كنار مسجد رد مي‌شدم، صداي سلام و صلوات شنيدم. از محمدتقي پرسيدم: در مسجد چه خبر است؟ گفت: دايي‌اسحاق هيئتي تشكيل داده است كه نماز ياد مي‌دهند. گفتم: تو عضو هيئت‌شان مي‌شوي؟ گفت: ماهي دو تومان مي‌گيرند، تو مي‌دهي؟ گفتم: آره، برو عضو شو. از آن پس، روز و شب در مسجد مي‌ماند و با طلبه‌ها قرآن و نماز و اعمال ديني مي‌آموخت. مدتي از اين اتفاق گذشت. يك‌روز پدرم پيش من آمد و گفت: آقامحمدتقي چه‌طور است؟ گفتم: نماز اول وقت مي‌خواند و شب‌ها تا ساعت نه، در مسجد با طلبه‌ها قرآن ياد مي‌گيرد. آقاجان خدا را شكر كرد و گفت: من در اين رابطه به امام‌رضا(ع) متوسل شدم و به حضرت عرض كردم: شما پدر و پسر (امام‌رضا و سيدمحمدتقي) هستيد. هر طور كه خودتان مي‌دانيد، او را راهنمايي كنید.»

تحصیلات محمدتقی به دلایلی به دوره ابتدائی ختم می‌شود.

در اوصاف خلق‌وخوی او همین بس که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و همواره در تمامی امور، رضایت آنان را مد نظر داشت. با دیگران نیز، با خوش‌روئی و ملاطفت برخورد می‌کرد.

محمدتقی در سال 1354 با «فاطمه سادات‌نژاد» پیمان ازدواج بست که حاصل اين وصلت فرخنده، «طيبه و وحيده و ابوالحسن» هستند.

همسرش در مورد فهم سياسي و اجتماعي بالاي محمدتقي این‌گونه بیان می‌دارد: «علی‌رغم بهره‌مندی از تحصیلات پایین، از نظر علمي و اجتماعي و درك مسائل زندگي، به‌گونه‌ای بود که کسی تصور نمی‌کرد. هميشه در ارائه عقايد و نظر در جمع، چند گام از افراد تحصيل‌كرده، بالاتر قرار داشت و در عمل نيز چنين بود.»

فضای مسموم ناشی از حاکمیت طاغوت در کشور، محمدتقی را بر آن داشت تا همگام با دیگر مردم کوچه و خیابان، خواستار برقراری عدالت شود. از این‌رو، تهیه اعلامیه‌های امام خمینی و توزیع آن در بهشهر، از جمله اقدامات وی در آن ایام به شمار می‌رود.

مادرش در این مورد مي‌گويد: «مدتي بعد از آمدن امام، او گفت: مي‌خواهم به ديدار امام بروم. پدرش گفت: بمان و كارت را انجام بده، بعد برو. من در جوابش گفتم: آقا! شما به بچه چه‌ كار داري؟ بگذار برود. محمدتقي با خوشحالي گفت: جانم! مادر! هواي مرا خوب داري. طولي نكشيد كه به ديدن امام رفت. آن روز ايشان با روحانيون ديدار داشت. گفته بودند: كساني كه قصد ديدن امام را دارند، بايد لباس روحانيت داشته باشند. محمدتقي كه لباس نداشت، جامه روحاني «شيخ‌سلمان داوري» را پوشيد و به ديدار امام رفت. بچه‌ها تصوير او را ديدند و خنديدند. بعدها به او گفتند: شايد امام از تو سوال می‌پرسید! آن‌وقت چه جوابي مي‌دادي؟ گفت: همان‌طور كه خدا كار ديدار ما را ردیف كرد، اگر مسئله‌اي هم مي‌پرسيد، خودش درست مي‌كرد.»

محمدتقی هم‌زمان با پوشیدن جامه پاسداری در  5/7/1358 و طي چند مرحله، دوره آموزش حفاظت در تهران و چالوس، به عنوان محافظ شخصي امام‌جمعه وقت نكا ـ حجت‌الاسلام بياني ـ مشغول به خدمت شد. او در دوره‌هاي متوالي، اين مسئوليت را به عهده داشت و در معيّت ايشان در مأموريت‌هاي فراواني در مناطق جنگي و غير جنگي حضور یافت.

با شروع جنگ تحميلي، در 15 مهر 1359 در کسوت نیروی عملیاتی، راهی جبهه کردستان شد.

سپس در 16 دی 1359 به عنوان مسئول گروهان راهی گيلان‌غرب شد.

خانم سادات نژاد با ذكر خاطره‌اي، از آن ايام نقل میکند: «وقتي به جبهه اعزام شد، دختر دومم هفده روزه بود. زمانی هم که بر‌گشت، دخترم پنج ماهه شده بود. وقتي به اتاق رفت و بيرون آمد، گفت: اين بچه كيست؟ گفتم: وحيده است. بعد با تعجب زياد، شروع  به بوسيدن دخترش کرد.»   

محمدتقی در 15 تير 1360 با سمت مسئول حفاظت از امام‌جمعه مريوان، در آن خطه از کشور حضور یافت.

او در 26 مهر 1364 نیز، دوباره به کردستان اعزام شد و به عنوان نیروی عملیاتی به ادای تکلیف پرداخت.

در 11 اسفند 1364 نیز، با حضور در آوردگاه عملیات غرورآمیز والفجر8، در کسوت جانشین گردان تیپ 45 جوادالائمه مشغول به خدمت شد.

در ادامه، گذری دیگر به گل‌گفته‌های بانو فاطمه درباره همسرش می‌زنیم؛ «در آخرين سال حضور خود، به من گفت: احساس مي‌كنم كه بودنم در شهر صلاح نيست و بايد به جبهه بروم. همين‌گونه هم شد. او بدون توجه به  ديگران، تصميم گرفت به جبهه برود؛ چون رفتن به جهاد را يك فريضه مي‌دانست. به همكارانش توصيه مي‌كرد كه براي يك‌بار هم شده به جبهه بروند. حتي به پدرم با وجود كهولت سن و مشغول بودن در شوراي محل، گفت: درست است كه خدمت به مردم ثواب دارد، ولي اين زمان بهتر است كه به جبهه بروي و حداقل ذكر و تسبيح خود را در آن مكان انجام دهي. اگر شده، به آن‌جا بروي و به جاي مرگ در منزل، در آن‌جا به مقام شهادت نائل شوي.»

و اما آخرين اعزام محمدتقی به روايت مادر؛ «هميشه خيلي عادي خداحافظي مي‌كرد؛ اما اين‌بار گفت: مامان! بيا با هم عكس بگيريم. گفتم: من دوست ندارم. گفت: مامان! مي‌خواهم به جبهه بروم. بعد كنار هم نشستيم. او دو دستش را به گردنم انداخت. من هم دستم را دور گردن او گذاشتم. تا كنار ماشين كه بدرقه‌اش كردم، سه بار بغلم كرد. همين كه سوار ماشين شد، گفتم: به آقا محمدتقي بگوييد، پايين بیاید. دوباره برگشت و گفت: چه شده مادر؟! گفتم: مي‌خواهم زير گلويت را ببوسم. بوسيدم و گفتم: برو در امان خدا. وقتي جنازه‌اش را آوردند، ديدم زير گلويش زخم است.»

و سرانجام، محمدتقی در شامگاه 15 فروردين 1365 در ادامه عمليات والفجر 8 در فاو، به خيل هم‌سنگرانش پيوست. چهار روز بعد نیز، با بدرقه اهالی قهرمان‌پرور بهشهر، در گلستان شهداي «آسياب‌سر» به خاك سپرده شد.

«عبدالكريم استواركلايي» از آخرين ساعات قبل از شهادت هم‌رزمش، چنین سخن می‌راند: «ساعاتي قبل از شهادتش از من تقاضاي يك كتري آب گرم كرد. برايش آماده كردم. قبل از حركت به سمت مأموريت، سرش را با همان آب گرم و شامپو شست و غسل شهادت كرد. بعد به مقر گردان رفت.»