نام پدر : سیدعلی
تاریخ تولد :1338/02/01
تاریخ شهادت : 1367/04/04
محل شهادت : جزیره مجنون

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید سید محمد هاشمی رکاوندی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و اجعلنی من اصحابه و شیعه

حمد و سپاس خدای را که به ما عزت بخشید از نور ولایت و درود و سلام بر انبیاء عظام (ع) و سلام بر منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) که توفیق یافتم در شب تولدش چند نکته بهنوان تذکر به دوستان و امت حزب الله یادآور شوم و درود و تحیات الهی بر نائب بحق آن حضرت رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام بر شهدا مفقودین اسرا و جانبازان انقلاب اسلامی رزمندگان جان بر کف و خانواده های معظم آن ها و درود و سلام بر امت حزب الله که با پشتوانه آن ها اسلام و امام و مسئولین سرافرازانه و با جرات سخن می گویند این حقیرا تذکراً به شما عرض می کنم که عزیزان حتی لحظه ای غفلت از پشتبانی امام و جمهوری اسلامی ننمائید که اگر خدای نکرده یک قدم به عقب بردارید دشمن جای شما را پر می کند عزیزان از حق مظلوم دفاع کنید حتی اگر به ضرر شما باشد یا اینکه صاحب حق هیچ نسبتی با شما نداشته باشد در مقابل ظلم و ظالم بایستید حتی اگر ظالم از اهل خانه ات باشد پشتیبان امام و ولایت فقیه باشید فرمایشات امام عزیز را آویزه گوش قرار دهید نماز جمعه را گرمتر نگهدارید بدانید که گرمی جبهه ها جرقه اش از نماز جمعه ها بر می خیزد امام جمعه محترمتان را همچون امام یار باشید این سید مظلوم را تنها نگذارید الهی این عید ذلیل از نادانی تو جرات کردم و بر نفس خود ستم کردم و با عذر خواهی و شکسته دلی پشیمانی و اعتراف بر گناه به درگاه آوردم و بجائی که برای اصلاح بدانجا رو کنم. و پناه برم و تقاضای آن دارم که تو عذرم را از رحمت بی منتهایت بپذیری پروردگارا اگر تو گناهانم را نبخشی نیمه شعبان مهدی فاطمه فریاد رس مظلومان مرا به آن راهی که صلاح و درآن است هدایت فرما و در همان را فدایم نما.

الهی کیف ادعوک خدایا! نمی دانم با این زبان الکنم و قلم شکسته ام چگونه و چطور ترا بخوانم خدایا! خودت فرمودی ادعونی استجب لکم خدایا! امیدوارم که رهبر و امید مستضعفان جهان امام امت را تا ظهور حضرت بقیه الله الاعظم و حتی در کنار آن حضرت از جمیع بلایای ارضی و سماوی مصون بدار و یاران با وفای امام امت حزب الله را که همیشه در هر صحنه از نبرد حضور دارند مقاوم تر بگردان. خدایا! ما از گفتار خودت استفاده می کنیم. و آنرا وسیله قرار می دهیم و از تو عاجزانه تقاضا داریم که فرمودی: الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

هیچگونه ادعایی ندارم که در راه و هجرت و جهاد کردم شاید از غلبه نفسم بر خود نتوانستم امیدی بر این داشته باشم ولی خدایا! بظاهر خودم راضی و امیدوار از رحمت بی منتهایت هستم.

پدر و مادر عزیز! هرگاه خبرمرگ فرزندتان به شما رسید بی تابی ننمائید همچون دیگر خانواده های محترم و صبور شهدا صابر باشید و بر مظلومیت ائمه شیعه بگریید که از دست ستمکاران و خونخواران عصرشان هر یک بنحوی به شهادت رسیدند و بر شهدای کربلا بگریید که در گذشته آرزو می کردیم ای کاش ماهم در کربلا بودیم و بر هل من ناصر ینصرنی لبیک می گفتیم و اکنون آن زمان فرا رسیده باید از جان و مال و فرزند گذشت و همه را فدای فرمان حسین زمان کرد برادران گرامیم! شما همیشه باید گوش بفرمان امام باشید و وظیفه تان را نسبت به امام و انقلاب ادا کنید خواهران محترممان! همیشه باید گوش بفرمان امام باشید داغ برادر سخت است من شما را منع از گریه نمی کنم چون حق پدر و مادر و خواهران و برادران و همسر و فرزندان است که گریه کنند ولی شما را به دل شکسته حضرت زینب کبری قسم اولاً طوری گریه نکنید که دشمنان شاد شوند و دیگر حق شماست گریه و مظلومیت جدم حسین و یارانش بنمائید که ما هر چه داریم از اوست اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود.

همسرم! مسئولیتی که شما پس از مرگ من دارید از گذشته بیشتر خواهد بود اینکه در تربیت فرزندان بیش از پیش کوشا باشید و آنان را بحال خودشان نگذارید فرزندان همچون نهالهایی هستند که اگر رسیدگی و اصلاح نشوند خشک می شوند و یا شاخه های بی رویه می رویانند و فرزندان چنین هستند که در کودکی باید دقیقاً هدایت شوند که در آینده برای خود و جامعه اسلامی مفید باشند فرزندان عزیزم! رهبر انقلاب اسلامی شما را امید آینده اسلام خوانده و فعلاً وظیفه شما در این سنین درس خواندن است که اول خود را بشناسید که هرگاه خود را شناخته اید خدا را بهتر می شناسید و شناخت خود و خدا بی جهت و بدون تلاش و کوشش بدست نمی آید هر اندازه که برای شما مقدور است به دنبال تحصیل علم بروید البته علمی که سازنده باشد علم بدون تهذیب نفس همانند بنی صدرها می سازند.

امیدوارم که ان شالله با تلاش و کوشش پی گیرمان بحدی برسید که بتوانیم برای خود و جامعه اسلامی مفید باشید و خدای ناکرده موجب سرافکندگی ما در نزد خدا و پیامبر و ائمه معصومین نباشید فرزندان عزیزم! به شما توصیه می کنم که ان شالله امام عزیزمان هستند مقلد ایشان باشید. فرزندان عزیزم! بعد از رسیدن به سن بلوغ به وظیفه شرعی تان عمل کنید و در خواندن نماز و فراگیری کامل مسائل شرعی و از اصول و فروع دین بی بهره نباشید و در خواندن قرآن و دعاها و حضور در نمازهای جمعه مقدم و به آن اصرار ورزید از شما انتظار دارم که سفارشات مرا سرمشق خود قرار دهید و به آن عمل کنید خدا را قسم به پهلوی شکسته زهرا فرزند عزیزش امام امت را تا ظهور فرزندش مهدی حتی کنار آن حضرت با عزت و سلامت نگهدارد. خدا را قسم به شهدای کربلا و سرور شهیدان حسین بن علی (ع) رزمندگان اسلام را پیروز و به زیارت کربلای معلی و نجف و کاظمین و سامرا موفق گرداند.

خدا را قسم به شهدای کربلای غرب و جنوب ایران حرمین شریفین و قدس عزیز را بدست پرتوان رزمندگان اسلام آزاد بفرماید خدا را قسم بحق مولود نیمه شعبان قائم آل محمد (ص) ما را از فیض شهادت محروم مگردان خدا را قسم به حق مقربان درگاهش ما را از یاران واقعی حجه ابن الحسن امام عصر قرار بدهد در خاتمه از خداوند تبارک و تعالی عاجزانه خواسته ام که از باب رحمتش و از لطف کرم بی منتهایش حلاوت شهادت در راهش را نصیب این عبد ذلیل بگرداند انسان باید از جهان فانی. دیر یا زود رخت بربندد چه بهتر از اینکه خریدار جان انسان خدا باشد اگر چنانچه این سعادت نصیبم شد نمازم را حضرت حجت الاسلام سید صابر جباری امام جمعه محترم و محبوب بهشهر بخواند و مرا در مزار شهید عبدالرضا آهنی بخاک بسپارید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید سيّدمحمد هاشمي ركاوندي*

 

نام پدر: سيّدعلي

در سال 1328 خداوند برای اولین بار به «سيّدعلي و صدیقه» پسري عطا كرد که نامش را «محمد» نهادند؛ زوج زحمتکشی که در روستای «رکاوند» بهشهر،  با کشاورزی روزگار می‌گذراندند.

به خاطر علاقه­ محمد به قرآن ، پدر او را به مكتب­خانه فرستاد.

در هفت سالگی به  دبستان «اشرفي» در «كلاك» راه یافت؛ اما با پایان یافتن این دوره، به خاطر معيشت سخت و تنگدستي خانواده، مجبور به ترك تحصيل شد.

در بیان تقیدات وی باید گفت که در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد.

«مهدي» از خصوصيات اخلاقي­ برادرش مي­گويد: «فردی شوخ­طبع و خوش­رو بود. به همین دلیل در بين مردم محبوبیت داشت. به والدین نیز احترام خاصی می‌گذاشت و در همه امور، گوش به فرمان‌شان بود.»

محمد خدمت سربازي را در واحد پشتيباني تيپ همدان به اتمام رساند.

در 51/7/2 با «سيّده فاطمه حسيني» ازدواج كرد که «مرضيه، سمانه، هادي، حسن و سكينه»، ماحصل این پیوند هستند.

همسرش می‌گوید: «به‌خاطر دينداري و اخلاق نيكويش، به او جواب مثبت دادم. ما چهارده سال زندگي مشترك داشتيم. او در برابر مشكلات، صبوری و به خدا توكل مي­كرد.»

محمد از سال 52 الی57، به عنوان راننده ميني­بوس و خاور مشغول به کار بود. اوقات بيكاري را هم روي زمين پدر، كشاورزي مي­كرد تا بتواند خرج خانواده را تأمين كند.

ایام انقلاب، او در تظاهرات شركت مستمر داشت و سخنراني­هاي امام را به طور مخفيانه در شهر پخش مي­كرد.

بعد از پیروزی این نهضت اسلامی، او نیز به عنوان یکی از اعضای تشکیل دهنده انجمن اسلامی،کتابخانه و شورای اسلامی روستا، مشغول خدمت به مردم شد.  علاوه بر آن، مدتی هم عهده‌دار سمت فرماندهی بسیج رکاوند بود.

هم‌زمان با آغاز پاسداری در 59/3/20، در کسوت راننده در واحد تدارکات سپاه بهشهر به ادای تکلیف پرداخت. دو سال بعد نیز، با همین عنوان به مریوان عزیمت کرد.

در سال های 1362 الی 1364، در جبهه‌های حق مشغول انجام وظیفه بود.

و سرانجام، سیدمحمد در آخرین اعزامش در 67/3/16، با همراهی گردان امام حسین(ع)، راهی جزيره مجنون شد و در کمتر از یک ماه بعد، یعنی در 4 تیر ماه 67، در همین منطقه (مجنون) به مقام شامخ شهادت دست یافت. پيكر پاكش نیز، شش ماه بعد در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.

«جواد فرماني» به نقل از يكي از هم­رزمانش، چگونگی شهادت سیدمحمد را این‌گونه اذعان می‌دارد: «در پاتك عراق به جزيره مجنون، محمد، راننده آمبولانس بود. وقتي دستور عقب­ نشيني دادند، او براي كمك به هم­رزمانش، آمبولانس را رها و با يك آرپي‌جي به خط مقدم رفت. هرچه اطرافيان اصرار كردند اين­جا به شما نياز است، قبول نكرد و رفت. درگيري شديد و تا جايي كه تن به تن شد. سيّد محمد در حال شليك آرپي‌جي، مورد هدف نيروهاي عراقي قرار گرفت و از ناحيه كتف مجروح شد. هرچه اصرار كردند كه به عقب برگردد، قبول نكرد. وسايل امداد هم تمام شده بود. با چفيه، كتف خودش را بست و دوباره به صحنه نبرد بازگشت. در درگيري، به اسارت نيروهاي عراقي در آمد. او كه دلش نمي­خواست يك اسير باشد، مقاومت كرد و عليه آن­ها شعار مي­داد. هم­رزمش مي­گويد: همه جا دود بود. متوجه نشدم به اسارت درآمد يا عراقي­ها او را شهيد كردند. شش ماه پس از اتمام جنگ، زماني او را پيدا كردند كه يك تير خلاص به قلبش اصابت كرده، كتفش جدا بود.»