نام پدر : محمد علی
تاریخ تولد :1346/03/05
تاریخ شهادت : 1365/06/30
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید رحمان ایل قنبری*

 

به شما عزیزان توصیه می کنم برای اقامه ی نماز جماعت به مسجد بروید.هرگز خیانت در امانت نکنید.در عزاداری امام حسین (ع) حضور فعال داشته باشید.از محرمات دوری کنید و واجبات دینی را انجام دهید.قرآن بخوانید. امانت دار خوبی برای مردم باشید..در برخورد با دیگران خوش رو باشید. در راه پیمایی ها و تظاهرات شرکت کنید  وبا نهاد های انقلابی همکاری کنید.


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

رحمان ایل قنبری

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

5/3/1346، روستای دریاپشت، رامسر

3- نام و شغل پدر :

محمدعلی، کارمند بازنشسته اردوگاه

4- نام و شغل مادر:

نساء شعبانیان، خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

ده فرزند، فرزند هفتم

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

برادر شهید- جهانبخش- می گوید: در انجام واجبات و ترک محرمات کوشا بود،مقید به نماز اول وقت بود. زکات و خمس خود را پرداخت می کرد و ارادت زیادی به اهل بیت خصوصاً آقا امام حسین داشت. در ماه محرم در تشکیل هیئت عزاداری نقش داشت.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ): ـــــــــ

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

مدرسه ابتدایی در روستای دریا پشت رامسر

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی : ــــــــ

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ـــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

مقطع پنجم ابتدایی ترک تحصیل کرد.

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام داد

2- یگان اعزام کننده : ـــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی :

از سال 65 تا 30/6/65 در منطقه هفت تپه و فاو در قسمت تدارکات خدمت می کرد که به علت شهادت از ادامه خدمت باز ماند.

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

رفتارش نسبت به پدر و مادر و همه اعضای خانواده خوب بود. بسیار با پدر و مادرش صمیمی بود و نهایت احترام را برای آن ها قائل می شد.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

بعد از ترک تحصیل از سال 58 تا 64 در صافکاری ماشین کار می کرد.

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ــــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

در مبارزات قبل از انقلاب به علت کمی سن و سال شرکت فعالی نداشت ولی بعد از انقلاب فعال بود. در راهپیمایی هایی که در محل انجام می شد حضور پیدا می کرد.

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با فرمان امام مبنی بر تشکیل بسیج لباس خاکی را بر تن کرد و در پایگاه مقاومت روستای دریا پشته فعالیت می کرد. در نگهبانی های شبانه نیز حضور داشت.

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ـــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :

در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد : ـــــــ

3- مجموع مدت حضور در جبهه : ــــــــ

4- مسئولیت در جبهه : ــــــــ

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

مورخ 30/6/65 در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

7/7/65 در گلزار شهدای روستای دریا پشته شهرستان رامسر به خاک سپرده شد.

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

برادر شهید یداله می گوید: فردی ساکت و آرام بود. دائماً در حال کار و کوشش بود و نان بازوی خودش را می خورد.

دوست شهید- محمدرضا عبدالکریمی- می گوید: من و رحمان دوستان قدیمی بودیم و با هم در تعمیرگاه کار می کردیم یادم می آید یک بار با هم رفتیم لباس خریدیم چند روز بعد رحمان تصمیم گرفت به جبهه برود، برای خداحافظی به خانه شان رفتم و رحمان لباسی را که با هم خریده بودیم برایم آورد و گفت: این را تو بپوش من خواب دیدم که به منطقه می روم و شهید می شوم و دیگر بر نمی گردم دلم می خواهد این لباس پیش تو بماند و تو از آن استفاده بکنی. همین جور هم شد رحمان رفت و دیگر برنگشت.