شهید علیرضا نوری
فرزند: عسگری
در یکم مهرماه سال 1331 هجری شمسی در میان خانواده ای مذهبی در شهرستان ساری از مادری سادات ، فرزند پسری به دنیا آمد که او را « علیرضا » نامیدند.
او که در دامن پاک خانواده ای شریف رشد و نمو کرد ، از همان کودکی با پدرش « عسگری نوری » به مسجد می رفت و در مراسم مذهبی و اسلامی از جمله قرائت قرآن ، نماز جماعات و فعالیت های مذهبی و عزاداری یا ولادت ائمه اطهار شرکت می کرد .
شهید نوری دوران ابتدایی را با پشتکار و علاقه مندی زیادی در ساری طی کرد . وی محصل کلاس ششم دبیرستان بود که آغوش گرم و مهربانانه پدر را برای همیشه از دست داد و غمی جانکاه در دل او سایه افکند .
او از همان دوران تحصیل علاقه ی ویژه ای به مطالعه کتب دینی و مذهبی داشت ، تا جایی که قبل از پیروزی انقلاب و پس از آن ، مطالعه یا یکی از وظایف اصلی خود تا واپسین روزهای حیاتش می دانست .
علیرضا ، در سال 1350 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی شد . در همان سال به خدمت سربازی رفت . در سال 1353 به استخدام راه آهن در آمد و یک سال بعد ، در کنکور سراسری دانشگاه شرکت و در رشته مهندسی راه و ساختمان پذیرفته شد .
وی در سال 1357 با توجه به این که تکنسین راه و ساختمان بود ؛ همراه با امت به پا خواسته ی ایران ، ضمن تعطیل کردن دانشگاه ها ، مبارزات علنی خود را برعلیه رژیم منحوس شاه به اوج رسانید و در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و زمان اعتصابات ، چهره ای شاخص محسوب می شد . وی در تمام فعالیت ها ، حضوری پررنگ داشت و با بیان دلنشین و صدای گرم اش واقعیت انقلاب را افشا می کرد . علیرضا پس از پیروزی انقلاب در راه آهن مرکز ، فعالیت های سیاسی مرکزی خود را ادامه داد . سپس در مقطی از زمان که ضرورت ایجاد نهادهای انقلابی و انتظامی در سراسر کشور و در مراکز صنعتی احساس می شد ، با کمک تنی چند از برادران متعهد ، مسوولیت حفاظت و نگهداری از تأسیسات حیاتی راه آهن را برعهده گرفت . آن قدر در حراست از بیت المال حساس بود که فقط هنگام انجام فیضه ی نماز ، کفش از پای بیرون می آورد و استراحتی می کرد .
او اولین هسته مقاومت و استحکام را در راه آهن تحت عنوان ، کمیته انقلاب اسلامی راه آهن مرکز به وجود آورد . در همان زمان به عنوان مسوول کمیته انقلاب آن جا به تعهدات اسلامی و انقلابی خویش تداوم بخشید و دین خویش را جهت حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی در این مقطع از زمان ادا کرد .
با ایجاد خطوط انحرافی در بعضی از شوراهای کارگری ، با احساس ضرورت ایجاد نهادهای اسلامی به اتفاق چند تن از برادران متعهد و مقید به اسلام ، انجمن اسلامی کارکنان را تشکیل داد .
هنگامی که منافقین کور دل و گروهک های منحرف دست به تخریب اماکن دولتی زدند ، وی به عنوان فرمانده ، با گروهی از برادران به اهواز رفت . مدتی پس از پایان این مأموریت و تشمیل کمیته انقلاب اسلامی ، به تهران آمد و عضو رسمی سپاه شد . این سردار شهید ساروی ، پس از مدت کوتاهی جهت فراگیری آموزش های نظامی به پادگان امام حسین (ع) اعزام و پس از پایان دوره به عنوان مسوول سپاه پاسداران مستقر در راه آهن انتخاب شد .
با آغاز جنگ تحمیلی ، علیرضا ، سازماندهی و اعزام گروه های 72 نفره به جنوب را به یاد شهدای کربلا آغاز کرد و این گونه فعالیت های او در مقابله با دشمن متجاوز بعثی آغاز شد . محاصره شهر سوسنگرد ، توسط همین گروه و رشادت هایی که علیرضا نوری در مقابل مزدوران متجاوز بعثی عراق در این شهر از خود نشان ، شکسته شد . نوری در همین عملیات با 13 ترکش برای اولین بار مجروح سختی شد .
وی هنوز بهبودی نسبی از مجروحیتش را به دست نیاورده بود که قائم مقام راه آهن در امور انتظامی شد . وقتی منافقین کوردل و از خدا بی خبر ، دو تن از یاران با وفای حضرت امام (ره) ، یعنی شهیدان رجایی و باهنر را به شهادت رساندند ، مسوولیت دفتر مرکزی حزب جمهوری را برعهده ی ایشان گذاشتند .
پس از آن ، حراست نواحی یازده گانه ی راه آهن و با تمام مسوولیت های سنگینی که داشت ، به عهده گرفت و همچون کوهی استوار در برابر سیل عظیم مشکلات ایستادگی و مقاومت می کرد .
علیرضا ، چون عاشق رفتن به جبهه بود ، در پایگاه ابوذر ثبت نام کرد و با نیروهای طرح لبیک به جبهه اعزام شد . فرماندهان وقت با توجه به شناختی که از او داشتند ، وی را به عنوان معاون فرماندهی لشکر ابوذر انتخاب کردند . نوری در عملیات والفجر 1 شرکت و به سختی مجروح شد و همانند مولایش اباالفضل العباس (ع) دست راستش را فدای اسلام کرد .
همسرش ، « طوبی پوریان » که در سال 55 با او ازدواج کرد ، می گوید : « وقتی در عملیات والفجر 1 مجروح شد ، یادداشتی از جانب او توسط دوستش به دستم رسید . وقتی نوشته را دیدم ، حس کردم مقداری خدشه دارد . تعجب کردم و علت را پرسیدم . گفتند او کسالت دارد و شما سری به او بزنید . من به آدرسی که در نامه ذکر شده بود ، رفتم و او را بر روی تخت بیمارستان دیدم . علیرضا علی رغم جراحت سخت با تبسّم همیشگی به من نگاه کرد . احساس کردم که اتفاق بدی برای او افتاده است . وقتی پزشکان و پرستاران از اتاقش خارج شدند ، به کنار تختش رفتم و گفتم : نوری ! اتفاقی افتاده است ؟ گفت : یک مقدار از سایز دستم کم شده است . گفتم : منظورت چیست ؟! گفت : دستم کوتاه شده است . گفتم : مچ دستت ؟ گفت : نه ! یک مقدار بالاتر . گفتم : آرنج ؟ گفت : همین دست . به همین راحتی مسأله ی قطع شدن دستش را مطرح کرد . ابتدا کمی ناراحت شدم . بعد خواستم به او دلداری بدهم و بگویم دستت امانت بود . خدا داد و خودش گرفت . اما او در جواب با قاطعیت گفت : هنوز امانت کامل نشده . هر وقت به درجه رفیع شهادت رسیدم ؛ آن موقع این امانت کامل می شود . »
بعد از این جراحت قائم مقام پایگاه ابوذر شد و اردوگاه دوازدهم قدس را هم اکنون به نام اوست ، بنا نهاد . وی پس از چندی مسوولیت طرح عملیات منطقه 1 ثارالله را برعهده گرفت .
سردار نوری به عنوان مسوول ستاد لشکر حضرت محمد (ص) منصوب و دوباره به جبهه اعزام شد .
اوج کمال او تا بدانجا پیش رفت که دیگر به تهران نمی آمد و برای همدردی با خانواده های مظلوم جنگ زده و رزمندگان ، همسر و فرزندانش را همسفر خود به مناطق عملیاتی کرد .
مسوولینی که می خواستند از توان و خلوص نیت علیرضا بیشتر بهره مند شوند ، قائم مقامی لشکر 27 حضرت رسول (ص) را بر دوش او گذاشتند تا وجودش بیش از پیش در منطقه مایه امید و دلگرمی همه ی همسنگرانش شود .
جبهه اما به عطر و بویش و مشاهده ی راز و نیازها و حماسه های رزمندگان علیرضا را مسحور خود کرده و وسوسه پروازهایی از زندان دنیا این سردار رشید اسلام را به عملیات کربلای 5 کشاند تا در تاریخ 9/11/1365 در کربلای ایران یعنی شلمچه روح خود را از جسم خاکی برهاند و به خیل یاران و اصحاب باوفایش بپیوندد .
وی 4 روز قبل از شهادت به همسر خود گفت : « اگر در غیاب من ، همکارانم جهت بردن شما به تهران مراجعه کردند ، بدون اینکه سوألی بپرسی ، با آنان همراه شو. »
پیکر پاک آن سردار شهید اسلام چند روز بعد از شهادت در گلزار به خاک سپرده شد .