نام پدر : حسن
تاریخ تولد :1332/09/02
تاریخ شهادت : 1362/09/16
محل شهادت : جاده اهواز - سوسنگرد

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید عبدالله نوری*

 

توصیه من به شما این است که مطیع امر رهبر باشید و در دفاع از میهن خود بکوشید. نماز اول وقت ونماز جمعه را فراموش نکنید. در انجام فرائض دینی کوشا باشید. به خواهرانم توصیه می کنم که حجاب اسلامی داشته باشند و در حفظ آن کوشا باشند.

 


زندگی نامه

شهيد عبدالله نوري طاهردهي

فرزند: حسن

«حسن»، كشاورز بود و «محرّم»، امّا خانه­ دار. زوج زحمتكش و متديّني كه در آذر ماه سال 1332 در تب و تاب رسيدن كودكي بودند با نام «عبدالله».

خردسالي­ش در كوچه پس­ كوچه­ هاي «طاهرده» از توابع ساري سپري شد، از اين­رو دوره ابتدايي را در همين محل گذراند. سپس با طي مقطع راهنمايي، تحصيلاتش را در پايه سوّم دبيرستان شبانه «سعدي» ساري ادامه داد. ناگفته نماند كه ايّام فراغت­ وي اغلب به ماهي­گيري و كشاورزي مي­گذشت. «قربان» از خصوصيات اخلاقي برادرش مي­گويد:

«فرد با ايمان و مقيّدي بود. بچه­ هاي محل را جمع مي­كرد و به نماز جماعت و جمعه مي­برد. علاوه بر آن هميشه دعا مي­كرد كه راه كربلا باز شود تا بتواند قبر امام حسين (ع) را زيارت كند.»

و امّا روايت فصل ديگري از زندگي عبدالله به گفته يكي از دوستانش، به نام «حسين حبيبي»:

«دو سال قبل از انقلاب، در سازماني واقع در تهران مشغول به كار شد. وقتي متوجه شد كه كارشان كنترل نيروي انقلابي و ارسال گزارش فعاليت­هاي آنان است، از شغل خود انصراف داد و به خانه برگشت.»

حضور در تظاهرات ضدّ طاغوت و توزيع اعلاميه­ هاي امام خميني در محل و ديگر روستاهاي اطراف ازجمله اقدامات اين جوان پرشور انقلابي محسوب مي­شود. غائله گنبد كه شكل گرفت، وي خود را به ديگر همرزمانش در اين منطقه رساند و به مدت 21 روز در آن­جا به سر بُرد. عبدالله در 10/11/1358 به عضويت سپاه درآمد ودر واحد تداركات تيپ يك كربلا مشغول خدمت شد. اين پاسدار ارزشمند مازندراني، در طرح ويژه جنگل و درگيري 6 بهمن آمل نيز خدمات ارزنده ­ایي از خود به يادگار گذاشت. ناگفته نماند كه وي به مدت 3 ماه در كردستان به سَر بُرد. سپس جهت انجام مأموريت، از طرف بسيج راهي دودانگه ساري شد.

در نهايت، شهيد نوري بزرگوار در 16/9/1362 در جاده اهواز – سوسنگرد، در اثر سانحه تصادف به فيض عظيم شهادت نائل شد. پيكر پاك­ش نيز با بدرقه همسرش، «فاطمه سعيدي» و يادگارانش، «محسن، عاطفه و عاليه»، در گلزار شهداي روستا به خاك سپرده شد.

بشنويم از «رقيه» در باب برادر شهيدش:

«كتابخانه كوچكي در محل درست كرده بود كه جوانان و نوجوانان را آن­جا جمع مي­كرد و به ارشادشان مي­پرداخت. علاوه بر آن عضو شوراي محلّْه نيز بود.»