شهيد عبدالله نوري طاهردهي
فرزند: حسن
«حسن»، كشاورز بود و «محرّم»، امّا خانه دار. زوج زحمتكش و متديّني كه در آذر ماه سال 1332 در تب و تاب رسيدن كودكي بودند با نام «عبدالله».
خردساليش در كوچه پس كوچه هاي «طاهرده» از توابع ساري سپري شد، از اينرو دوره ابتدايي را در همين محل گذراند. سپس با طي مقطع راهنمايي، تحصيلاتش را در پايه سوّم دبيرستان شبانه «سعدي» ساري ادامه داد. ناگفته نماند كه ايّام فراغت وي اغلب به ماهيگيري و كشاورزي ميگذشت. «قربان» از خصوصيات اخلاقي برادرش ميگويد:
«فرد با ايمان و مقيّدي بود. بچه هاي محل را جمع ميكرد و به نماز جماعت و جمعه ميبرد. علاوه بر آن هميشه دعا ميكرد كه راه كربلا باز شود تا بتواند قبر امام حسين (ع) را زيارت كند.»
و امّا روايت فصل ديگري از زندگي عبدالله به گفته يكي از دوستانش، به نام «حسين حبيبي»:
«دو سال قبل از انقلاب، در سازماني واقع در تهران مشغول به كار شد. وقتي متوجه شد كه كارشان كنترل نيروي انقلابي و ارسال گزارش فعاليتهاي آنان است، از شغل خود انصراف داد و به خانه برگشت.»
حضور در تظاهرات ضدّ طاغوت و توزيع اعلاميه هاي امام خميني در محل و ديگر روستاهاي اطراف ازجمله اقدامات اين جوان پرشور انقلابي محسوب ميشود. غائله گنبد كه شكل گرفت، وي خود را به ديگر همرزمانش در اين منطقه رساند و به مدت 21 روز در آنجا به سر بُرد. عبدالله در 10/11/1358 به عضويت سپاه درآمد ودر واحد تداركات تيپ يك كربلا مشغول خدمت شد. اين پاسدار ارزشمند مازندراني، در طرح ويژه جنگل و درگيري 6 بهمن آمل نيز خدمات ارزنده ایي از خود به يادگار گذاشت. ناگفته نماند كه وي به مدت 3 ماه در كردستان به سَر بُرد. سپس جهت انجام مأموريت، از طرف بسيج راهي دودانگه ساري شد.
در نهايت، شهيد نوري بزرگوار در 16/9/1362 در جاده اهواز – سوسنگرد، در اثر سانحه تصادف به فيض عظيم شهادت نائل شد. پيكر پاكش نيز با بدرقه همسرش، «فاطمه سعيدي» و يادگارانش، «محسن، عاطفه و عاليه»، در گلزار شهداي روستا به خاك سپرده شد.
بشنويم از «رقيه» در باب برادر شهيدش:
«كتابخانه كوچكي در محل درست كرده بود كه جوانان و نوجوانان را آنجا جمع ميكرد و به ارشادشان ميپرداخت. علاوه بر آن عضو شوراي محلّْه نيز بود.»