شهيد «هدايت نورمحمدي دِلسَم»
نام پدر: نعمتالله
در18 تیر 1345، كاشانه «نعمتالله و رضيه» را غرق شادي كرد.
«هدايت» بعد از پايان پايه دوم ابتدائي در زادگاهش «دلسم» از توابع كجور، همراه خانواده به روستاي «عليآبادمير» نوشهر مهاجرت كرد و سه سال پاياني اين مقطع را در همين محل گذراند. سپس، تحصيلاتش را در پايه دوم راهنمائي، در مدرسه «انقلاب اسلامي» عليآبادمير به اتمام رساند.
او علاوه بر تحصیل، در امور كشاورزي نيز، كمكحال پدر و مادر بود.
در اوصاف خلق و خوی هدایت، بايد چنين گفت كه، او فردي خوشرو و رئوف بود و در رفتار و گفتار نسبت به والدين و ديگران، مؤدب و متواضع. از اينرو، نزد آنان از محبوبيتي خاص بهرهمند بود. خواهرش «توران» در اینخصوص میگوید:«هرگز عصبانی نمیشد. اگر کسی ناراحت یا عصبانی بود، با فروتنی نصحیتش میکرد. حرفی نمیزد که باعث [دلخوری] کسی شود. با خوشروئی و مهربانی با همه صحبت میکرد. به کوچکتر و بزرگتر از خود احترام میگذاشت.»
توران در ادامه از خاطرات برادرش ميگويد:«زماني كه به مدرسه ميرفتيم، براي من از امامحسين(ع)، واقعه كربلا و سرگذشت حضرت زينب(س) صحبت ميكرد. ميگفت: بيا با هم تعزيه امامحسين (ع) و حضرت زينب(س) را بخوانيم.»
در بیان تقیدات دینی او،همین بس که نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات اهتمام خاص داشت. علاوه بر آن، هماره با قرآن، این سرچشمه لایزال حق، مانوس بود و در اجرای فرمانهای آن، کوشا.
عليرغم سنِّ كم هدایت در روزهاي انقلاب،او به حضور در تظاهرات و توزيع اعلاميه در مدرسه مبادرت ميكرد.
هدايت در سال 1359، در جامه بسیجی، از سپاه نوشهر،بهعنوان مسئول تخريب،عازم مريوان شده، مشغول خدمت گشت.
گفتههای برادرش«شهرام»، در اینباره شنیدنی است: «اولینبار، بدون اطلاع خانواده به جبهه رفت. مادرم ـ خدا بیامرز ـبه او گفت: هدایت جان!تو هنوز بچه هستی. درست را بخوان! ولی او قبول نکرد و میگفت: حتما باید به جبهه بروم. اگر من و امثال من نرویم،متجاوزان،مملکت را مورد تجاوز قرار میدهند.»
هدایت در 14/03/1360 نيز، با عضويت در سپاه، چندينبار راهی مناطق نبرد با دشمن شد. سپس، يكسال بعد، با سِمَت فرماندهي گروهان، رهسپار مريوان شد.
بنا بر اذعان خانواده،هدایت به آنان میگفت: «باید بجنگم تا از وطن و خانواده خود دفاع کنم.»
علاوه بر آن، همیشه به خواهران،بستگان و دوستان توصیه میکرد:«اگر نمیتوانید در جبهه باشید، لااقل هرجا که هستید، با عمل خود، از کشوردفاعکنید. از انقلاب و قرآن فاصله نگیرید و خون آنهایی را که برای مملکت زحمت کشیدند،پایمال نکنید.»
طبق گفته خانواده، هدایت به خانوادههای شهدا احترام میگذاشت. او پای صحبتهای مادران شهید مینشست و با دلداری دادن به آنها،میگفت: «شهیدان زندهاند و در نزد خداوند روزی میخورند. شما نباید [بابت] هدیهای که به خدا دادید، خودتان را ناراحت کنید؛ بلکه باید خوشحال باشید و افتخار کنید.»
توران در ادامه صحبتهایش، خاطرهای خواندنی از برادرش روایت میکند: «در آخرين اعزامش، خيلي خوشحال بود. دائم ما را ميبوسيد و ميگفت: اگر از من بدي ديديد، ببخشيد. خواهرم «ساره»که آن زمان شش ساله بود، دم خداحافظي، بِدو بِدو خودش را در آغوش «هدايت» انداخت. برادرم او را بوسيد. بعد مادر، خواهرم را گرفت و گفت: بيا، بگذار داداش برود.»
و درنهايت، هدایت در هفتمين روز از طلوع زمستانی 1363، در جبهه مريوان، به جمع همرزمان شهيدش پيوست. پيكر پاكش نيز، هنوز در گذر از اين سالها به آغوش خانواده بازنگشته است.