*وصيتنامه شهيد مصطفي نوائي*
بسم الله الرحمن الرحيم
فَقاتِلوهُم حَتّي لا تَكونُ فِتنَة
خدايا اين مرتبهي آخري برايم باشد. حمد و سپاس خداوندي را (سزاست) كه به من نيرو و قدرت داده تا بتوانم قلم بر دست بگيرم و زبان گوياي دلم را بر صحفه كاغذ بياورم و ستايش مخصوص خدايست كه به من درك و شعور داده تا بتوانم به وسيله آن دستانم را هدايت نمايم. خلاصه ستايش مخصوص آن پروردگاري است كه يكتا و بيهمتا است و تمامي قدرتهاي جهان هستي زير اراده اوست و من هم شكر ميكنم به درگاه ايزد منان كه مرا در موقعيتي از روزگار بهدنيا آورده و جواناني را در زماني قرار داده تا توانستيم حداقل خودم، خدايم، دينام،، پيامبرم را بشناسم و حقيقت او را در جهان هستي دريافتم و حق بر باطل را از يكديگر تميز دهم.
با سلام بر انبياء و اوصياء و اولياء و خاتمالانبياء و وصي و رهبران سياسي و مذهبي شيعه خصوصاً حضرت امام، رهبر جليلالقدر ما و سلام بيپايان بر ارواح طيبه و منور شهيدان از اصحاب پيامبر تا كنون، خصوصاً شهداي مظلوم كربلا و شهداي مظلوم و بينام و نشان جبهههاي گرم سوزان خوزستان و جبهه دور دست كوهستاني كردستان و سلام و درود همگيمان براي خانوادهها و والديني كه بهترين سرمايهي زندگيشان را (يعني فرزندان) و آن كساني كه عضوهاي بدن خود را جهت احقاق آيين دين محمد (ص) و جهت برپايي پرچم توحيد و پرچم عدل لاالهالّاالله بر فراز كاخهاي ظلم و ستم زمانه تقديم خدا نمودند و خلاصه سلام گرم و دلشكسته ما به اسرا كه هم اينك اسير رژيم حاكم بر بغداد ميباشد. وصيتنامه اينجانب مصطفي نوائي كه در روز جمعه مورخه 23/3/65 زير چادر، در آن هواي گرم سوزان هفتتپه نوشتم در آن ديار شهيدان و جايگاه عاشقان و خانه قشنگ و پر نقش و نگار رزمندگان اسلام، سرزمين ميدان شيران و دلاور مردان و سرداران اسلام ولي هرچه فكر كردم ندانستم از كجا شروع كنم و با كه سخن گويم و وصيت نمايم. يك لحظه به نظر رسيد كه با خدايم سخن گويم و درد دلم را با ايشان بگويم. خدايا تو را شكر ميكنم كه بار ديگر به من توفيق رحمت فرمودي تا در جبهه عليه كفار حضور پيدا كنم.
خدايا تو بهتر ميداني كه ماهها بود كه هميشه از تو درخواست مينمودم ولي اينبار از بركت ماه پر ضيافت ماه رمضان بود كه نظر به من عنايت فرمودي. خدايا يك سال بود كه با دنياي ماديات مبارزه كردم و گناه سروپاي وجودم را گرفته و قلبم سياه شده بود. به هر دري ميزدم، نتوانستم از آن نجات پيدا كنم و دوستان مجروح خودم را ميديدم، خجالت ميكشيدم. خانوادههاي شهدا و مفقودالاثر را ميديدم، رو نداشتم با ايشان صحبت كنم. هميشه بر خود ننگ ميدانستم و هميشه در فكر بودم كه چرا خداوند نظر لطفي به ما نميكند و اين سعادت بسيار عظيم را نصيب من نميكند چون دوستانم هم رفتند و با تني زخمي و شهيد برگشتند و همگان از من سبقت گرفتند و من از قافله عقب ماندم. دريافتم كه زنهار آيينه قلبم را گناه فرا گرفته و همينطور سرگردان بودم تا اينكه روز پنجشنبه مورخه 8/3/65 از قفسي كه حدود يك سالي زنداني بودم، آزاد شدم و روانه جبهه شدم ولي خدايا نميدانم با چه زباني، با چه حالي و دلي نسبت به اين عنايت و لطف و نعمت بزرگ سپاسگذاري بنمايم. خدايا خودت بهتر ميداني كه من چقدر خوشحال هستم و به خودم ميبالم و افتخار ميكنم. خدايا اين بار چيز ديگري از تو ميخواهم. اينكه مرا نميه راه نگذاري و همچنان ياريام نمايي و آخرالامر مرا همراه خودت ببري آنجا كه مؤمنان را بردي آنجايي كه نيكان و صالحان را بردي. خلاصه را در آن كنار و گوشه جاي دهيد. إنشاءالله در انتظار آن روز موعود و روز سعادت. خدايا اميدوارم كه اين آخرين وصيتنامهام باشد.
حال سخني چند با امت مسلمان روستاي خودم و مردمي كه هماكنون در اين محل جمع شدند. آري احساس ميكنم كه بعد از چند سال انقلاب و چند سال جنگ با كفار، هنوز مردم خطّه ما، هدف انقلاب و هدف جنگ را آگاه نشدند و هنوز نميدانيد كه ما با چه كساني در مبارزه هستيم و چه كساني در آينده ما با ايشان جنگ داريم.
اي مسلمانان شيعه! خوب گوش فرا دهيد. اين جملات را بهعنوان اتمام حجت و با دلي پر از درد بيان مينمايم چون شما بر اثر همين ندانستنها از خيلي چيزها عقب ماندهايد. كساني كه ميدانند و حركت نميكنند، آنها ترسو هستند و حسابشان با خدا و پيامبر جدا است و روز قيامت ديگر بهانهاي نداشته باشيد كه كسي به ما نگفته. آري انقلاب، انقلاب اسلامي است. دگرگوني كه جامعه پر از ظلم و فساد و تباهي را از بين برده و نظر ظالمين و خونخواران جهاني را به خود جلب كرده است. ستمكاراني كه چندين سال مال و منال سرمايه اين مملكت را غارت كردند، مردم را مرده ميپنداشتند. يك فرد ايراني به اندازه يك سگ خارجي در جامعه ارزش نداشت.
روشنفكران در زير شكنجهها به شهادت ميرسيدند. در زندانهاي تك سلولي به سر ميبردهاند قانون اسلامي جامعه را به قانون غربي تبديل نمودهاند. با نقشههاي كاذب و دروغين با شيوههاي مختلف دختران جوان و پسران جوان را به بازيچه ميگرفتند و به شهوتراني ميكشيدهاند. مدرسهها تبديل به رقاصخانه و شرابخانه شده بود. فقط مسجدهاي خيلي قديمي كنار و گوشه شهر و روستا مانده بود. علماي شيعه و رجال سياسي مذهبي اسلام يكي بعد از ديگري به شهادت ميرسيدند يا در تبعيدگاهها دور از مردم به سر ميبردند و خيلي از چيزهاي ديگر كه من و شما از آن غافل بوديم. جامعه در چنين حالي، حالت انفجار گرفته بود تا اينكه مردي از تبار حسين (ع) پرچم توحيد را به دست گرفته با ياري مردم و با توكل بر خدا با همه اين مسائل مبارزه و پيروز گشته است. جمهوري اسلامي را در ايران پايهگذاري نموده است. انقلاب از تمام فراز و نشيبها گذشت. تمام توطئهها را پشت سر گذاشت. دشمنان خارجي را از بن بركندند. جهت اينكه براي شما روشن شود كه انقلاب حقيقتاً اسلامي است، چند نمونه براي شما مثال بزنم. كشوري كه بعد از چند سال انقلاب، رئيسجمهور با 12 يا 14 ميليون رأي، منافق از آب درميآيد، كشوري كه رئيس ديوان عالي كشور رئيسجمهور و نخستوزير توسط ترور نامردان تاريخ به شهادت ميرسند، كشوري كه نمايندگان مجلس كه قانونگذاران كشور بودند، آنها را به شهادت رساندند و غيره ولي من ميبينم كه انقلاب همچنان سرپا، خود مقاوم و استوار همچون كوه ايستاده است. آيا اينها معجزه نيست؟ آيا اين انقلاب به اندازه ما صدمه ديده است؟ از آن طرف مگر شما رهبر قاطع و عليگونه حضرت امام، اين مجتهد عاليقدر را نميبينيد؟ مگر شما ايشان را به عنوان مرجعيت قبول نداريد؟ حال كه فهميدهايد انقلاب ما اسلامي به تمام معنا است، يعني بناي رهبران ما اين است كه جامعه را به مدينه فاضله تبديل نمايند، دنيا را تحت قانون اسلام درآورند. اي مردم! به خود آييد، لحظهاي فكر كنيد چرا ياري نميكنيد؟ چرا به جنگ با كفار نميرويد؟ همان جنگي كه دنباله همه آن توطئههاست. جنگي كه بعد از همه آن نقشهها ابرقدرتهاي شرق و غرب با وحدت يكديگر بر ما تحميل نمودهاند. يعني از آنجايي كه نتوانستند توسط مزدوران داخلي خود با دسيسههاي مختلف به اين انقلاب ضربه ميزنند و از آنجايي كه احساس كردند كشور جمهوري اسلامي ايران مزاحم چپاولگريها ميشود و كشوري است در آينده نزديك بزرگترين ابرقدرت در جهان خواهد شد و كشوري است كه انقلاب آن در سراسر جهان گسترش پيدا ميكند و مردم جهان را عليه آنان ميشوراند، ميآمدند توسط يك خونخوار، يك ظالم و يك جبار فاسق كه بر مسلمانان حكومت ميكنند، عليه ما شورانيده و به جنگ ما فرستاده است تا به اين وسيله انقلاب ما را از بين برده و اسلام را نابود سازد. اي مردم! مگر شما مسلمان نيستيد؟ مگر نماز نميخوانيد، روزه نميگيريد؟ مگر شما اسلام را قبول نداريد؟ ظاهراً نماز خواندن و روزه گرفتن فايده ندارد. مگر قرآن را قبول نداريد؟ قرآن فقط ميگويد نماز بخوانيد؟ مسلماني با نماز خواندن و مسجد رفتن به ظاهر است؟ اي كساني كه اين خصلت را داريد، به خود آييد. اي بيچارهها! به شما هشدار ميدهم از اين بدبختي بزرگ به درآييد. مگر هنوز نميدانيد جنگ ما جنگ با كفار است؟ امام حسين و يارانش را در صحراي كربلا چه كساني شهيد نمودند؟ پيامبر (ص) و علي (ع) را چه افرادي به شهادت رسانيدهاند؟ مگر غير از اينها بودند؟ مگر قرآن پيروانش را در لحظه خطر به جهاد دستور نميدهد؟ مگر شما اصول دين را قبول نداريد؟ جهاد از اصول دين است. اي مسلمان! چرا حركت نميكنيد؟ اسلام در خطر است. چرا ياري نميكنيد؟ فرزندت را به جبهه نميفرستي؟ خودت چرا جهاد نميكني؟
اي جوانان پاكدل! گوش به اين حرفهاي پدراني كه ظاهراً مسلمان هستند، ندهيد. به خدا قسم ضرر ميكنيد. بشتابيد كه خيلي عقب هستيد. خون شماست كه اسلام را زنده ميكند. خون شما همچون خون جوانان كربلا اسلام و قرآن را سرافراز ميسازد. آخرين كلام به عنوان اتمام حجت كامل، به خدا قسم تا جهاد نكنيد، به جبهه و جنگ به كمك ديگر رزمندگان نرويد، اين مسلمانيّت شما درست نيست. من همه شما را ميشناسم. شما قدرت جنگيدن را داريد. نگوييد كه از ما گذشت. نه خير، همه ميتوانيد. اگر كسي باشد از نظر جسمي نيروي جنگيدن را نداشته باشد، حتماً از نظر مالي ميتواند كمك كند. در جواب پيرمرداني كه ميگويند نميتوانيم بجنگيم، فقط يك جمله و آن اينكه حبيببن مظاهر را به ياد بياوريد.
دوستان عزيز و مردم قهرمان! از اينكه وصيتنامهام را طولاني نمودهام و زياد مينويسم، دردها در دل داشتم و فقط ميتوانستم با خودكار و كاغذ درد دل بكنم و در چنين روزي به شما گفته شود خيلي معذرت ميخواهم. آري بعضي از اين بيچارهها از كشته شدن در راه خدا ترس دارند. اي خدا مگر شما نميدانيد وقتي آن منافق ملعون ابن ملجم شمشير را بر فرق مولاي متقيان امير مؤمنان حضرت علي (ع) ميكوبد، علي بعد از ضربت ميگويد فُزتَ و رَبُّ العكبه رستگار شدم آيا شما علي را نميشناسيد؟ علي وصي و نايب پيغمبر است. علي اولين امام و پيشواي ما شيعيان است. يعني با اين جمله ما را به شهادت دعوت ميكند. به ما تسلي ميدهد كه از سوگ و كشته شدن در راه خدا نترسيم و از طرفي ميبينيم كه تمام پيامبر و ائمه معصومين يكي پس از ديگري به شهادت ميرسند و با مرگ طبيعي از دنيا نميروند. پس اين شهادت نيكبختي است. و روايت داريم كه امام زمان هم به شهادت ميرسد. آري بهترين مرگ شهادت در راه خداست و شهادت تنها زندگي سعادتمند است كه مسلمانان همانند پيشوايانشان در انتظار آن باشند.
و تو اي پدر عزيز! پدري كه يك عمر زحمت كشيدي! اي كه مرا بزرگ كردي و مشكلات زيادي را متحمل شدي تا مرا به پاي ديپلم كشانيدي و به اميد اينكه به جايي برسم و در آينده سربار جامعه و پيش ديگران دستدرازي نكنم و خلاصه روزي به پدر خدمت كنم. ولي پدر بزرگوارم! متأسفم از اينكه نتوانستم در خدمت شما فرزند خوبي بوده باشم و همين افتخار برايت بس كه يك فرزندت را وقف اسلام و وقف خدا نمودهايد و به همين قدر فخر كن. بدان كه روز قيامت پيش خدا سربلند هستي. همچنان كمك به جبهه را ادامه بده و بيشتر به جبهه كمك كن. پدرجان! از اينكه نتوانستم از شما خوب اطاعت كنم و حق فرزندي را ادا كنم، مرا به بزرگواريت ببخش و حلالم كن. برادران بزگوارم! اي كاش خداوند به من دو جان داده بود تا هر دو را در راه خدا داده باشم چون اسلام به خونهاي زيادي جهت پايداري خويش نياز دارد. شما هم حافظ خون من باشيد. از دوستانم خوب پذيرايي كنيد و شما را به شركت دسته جمعي با اهل خانواده در نماز جمعه سفارش ميكنم. اگر نتوانستم برادر خوبي براي شما باشم و در كار زندگي با شما همكاري نكردم، مرا عفو كنيد. جبهه را فراموش مكنيد. و شما اي خواهران عزيز! فقط ميتوانيد با حفظ حجاب و حضور در مسجد هنگام غروب و ظهر پاسدار خون من باشيد و چشم دشمنان را كور بنماييد و هيچ چيز غير از حجاب و مهر و محبت نسبت به همديگر و شركت در نماز جمعه شما را سفارش نميكنم. ظاهراً جاي يك نفر در اينجا خاليست و آن مادرم بود. چون وقتي رزمندگان درون سنگر در وصيتنامههايشان با مادرشان درد و دل ميكردند و مادر مادر ميگفتند، به ايشان سفارش مينمودند، بغضي گلويم را ميگرفت و گريه ميكردم. چون من هم آرزو داشتم درون وصيتنامه به ايشان وصيت ميكنم خدا إنشاءالله او را رحمت كند. روستاييان عزيز! از اينكه نسبت به شما بياحترامي كردم و اگر بدي از طرف من ديدهايد، مرا ببخشيد. دوستان عزيز! خدمت شما سلام ميرسانم. دوستاني كه يك عمر با هم بوديم. از دوران محصلي تا به حال؛ خصوصاً برادران سپاهي، برادران پاسداري كه شب و روز از همديگر جدا نميشديم. در مأموريتها همرزم بوديم، در جبههها همسنگر بوديم و عليالخصوص در پاسگاه كرسنگ در خدمت ايشان بوديم، نسبت به همه شما خيلي بيادبي كردم و حرفهاي بيمورد نسبت به شما زدم.
إنشاءالله خداوند شما را ببخشد و به بزرگي و مهربانيتان مرا عفو كنيد. در رزم سستي نورزيد. امروز بيرون رفتن از سپاه بدون عذر شرعي بيرون رفتن از اسلام است. در عزمتان راسخ باشيد و جاي مرا در سپاه خالي ننماييد. سري به پدرم بزنيد. خانوادهام را از ياد نبريد. من نيستم، در خدمت شما هستند. چون من بيش از اندازه به شما علاقه داشتم. إنشاءالله خداوند اين خدمت و اين خون ناقابل را قبول بنمايد و مرا به درگاهش بپذيرد.
اميد است خداوند همه شما را صبر و اجر عنايت فرمايد. امام و رزمندگان و براي فرج آقا امام زمان دعا كنيد. شبهاي جمعه سر قبر شهيدان يادتان نرود. جبهه سرلوحه زندگيتان باشد. در آخر از همه شهدا پوزش ميطلبم چون شما را خسته و سر شما را درد آوردم. مرا در روستايم كنار قبر شهيد فتحالله دستآموز دفن نماييد. و خدمت پدر و مادر خانوادهها و برادر شهيد مفقودالاثر عينالله نوائي و خدمت خانواده شهيد فتحالله دستآموز سلام ميرسانم. از اينكه نتوانستم احترام آنان را در اين روستا حفظ بنمايم، مرا ببخشيد چون شما خيلي پيش خدا عزيز هستيد و خدا به شما احترام ميكند و به مردم وصيت ميكنم احترام خانوادههاي شهدا، مجروحين و معلولين و اسرا را داشته باشيد.
به اميد آزادي كربلا و قدس عزيز و برقراري پرچم اسلام در سراسر گيتي.
اجركم عندالله
حقيرتان مصطفي نوائي