علی برادر شهید:
یک روز به نانوایی رفتیم پولی که داد و نان گرفت ده تومان اضافی گرفت وقتی به منزل آمدیم دوباره به نانوایی برگشت و هر چه به او گفتیم باشد فردا پرداخت می کنی گفت: همین الان می برم ممکن است تا فردا حادثه ای برایم اتفاق بیفتد و نتوانم ببرم.
علی برادر شهید: یک روز با هم بازی می کردیم که ناگهان در اتاق شکست و گفتیم که الان پدر بیاید هیچ! هر چه فکر کردیم دیدیم نمی توانیم در را بیرون ببریم درست کنیم بنابراین محمد یک تکه کاغذ را رنگ قهوه ای زد و به قسمت شکسته در چسباندیم تا حدود 2 ماه پدر متوجه این مطلب نشد اما یک روز که هوا خیلی گرم شده بود و در را باز کرده بودیم پدر دید یک تکه در با قسمت های دیگر رنگش متفاوت است وقتی دست زد دید کاغذی است دست ساز و متوجه جریان شد.