*وصيتنامه شهيد جعفر نقدي *
بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون: گمان نكنيد آنهايي كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنان زنده و در نزد پروردگار خويش روزي مي خورند.
انالله و انااليه راجعون
بنام الله پاسدار حرمت خون شهيدا با سلام و درود بر مهدي موعود امام زمان و نايب بر حقش امام امت و به اميد پيروزي اسلام بر كفر و نور عليه ظلمت اينجانب جعفر نقدي سرباز كوچك امام زمان مقلد امام خميني داراي شمارة شناسنامه 570 متولد سال 1344 فرزند رمضان نقدي از روستاي تيركلا گواهي مي دهم به اشهد و ان لااله الاالله و اشهدوان محمد رسول الله و اشهدوان علي ولي الله. بار الها من به گناهانم اعتراف نموده و از درگاه با عظمت و با رحمتت تقاضاي عفو مي كنم هر چند گنهكارم ولي به واحدنيتت گواهي مي دهم و دوست دارم يكي از بندگان شكرگذار و مخلص تو باشم ولي افسوس كه چنين نبودم پروردگارا تو به من همه چيز عطا كردي ولي من جفا نمودم روي گناهانم پرده مي گذاشتي ولي من خطا مي كردم اگر كه ضعيف و ناتوانم ولي تو رحيم و رحماني به همين علت من اميدم به توست از زماني كه خود را شناختم خود را شيفتة اسلام و انقلاب مي دانستم و هميشه مي خواستم همانند ديگر دلاوران سرباز جان بركف و پاسدار دلاور باشم و جوانمردانه بجنگم ولي به آن درجه نرسيدم من از خداوند بزرگ مي خواستم تا به من يك جسم سالم و فكر سالم عطا نمايد تا شايد بتوانم هميشه در جبهه هاي نور عليه ظلمت حضور فعال داشته باشم از خداوند طلبيدم كه مرا در بستر نميراند و شهادت را كه همانا مرگ سرخ و با عزت است نصيبم بفرمايد براي اولين بار كه لباس مقدس سبزرنگ سياه را به تن كردم مي گريستم و هميشه بياد پاسداراني بودم كه معلمان اخلاق بودند و با لباس مقدس سپاهي به ديار عاشقان رفتند دوست داشتم هميشه در اين لباس باشم و با اين لباس به شهادت برسم دوست داشتم و دارم سرم چون حسين دستانم چون عباس و گلويم چون علي اصغر و جگرم چون امام حسين پاره پاره شود و دست از اسلام بر ندارم من درس ايثار و شهامت را در دانشگاه گرم و سوزان خوزستان و سرد و يخبندان كردستان از سلحشوران و رزمندگان آموختم. آموختم چگونه زندگي كردن را و از خداوند بزرگ چگونه مردن را طلب نمودم من درس مقاومت را از شهدايي آموختم كه با بدن خون آلود خود چگونه در نمك زارهاي جنوب مقاومت كرده و سپس به شهادت مي رسيدند و لحظه اي به ياد دنياي فاني نبودند برادران و نورچشمان عزيزم من چگونه تحمل مي كردم و در خانه مي ماندم هر روز گلي از گلستان ما پرپر مي شدند هر روز خبر شهادت بهترين ياران امام را مي شنويم و خاموش مي نشستم هر وقت كه به خانه مي آمدم بار سنگيني را روي دوشم احساس مي كردم و خاطرات دوستان شهيدم مثل حلقة فيلمي از جلوي چشمانم مي گذشت و فكر مرا مي آزرد و كمر مرا مي شكست و چگونه مي توانستم آن همه درد و رنجهايي كه دوستانم مي كشيدند ناديده مي گرفتم و خاموش مي شدم.
برادران عزيز محل و محلهاي هم جوار! فكر كوله بار آخرت باشيد ببينيد كه آيا مي توانيد در مقابل اين همه مسئوليتهايي كه به گردن شماست انجام وظيفه كنيد يا نه مديون شهدا مي شويد بيائيد كوله بار خود را سبک كنيد و سبكبال باشيد حركت كنيد و به سوي جبهه بيائيد و پرچم از دست افتادة شهداي ما را برداريد و بر روي مرتفع ترين نقطة جهان بكوبيد و به نداي اباعبدالله الحسين لبيك بگوئيد و نگذاريد خون شهداي ما پايمال شود از شما عاجزانه مي خواهم قدري بنشينيد و فكر كنيد و بجاي كارهاي بيهوده قال الصادق و قال الباقر ياد بگيريد و فكر زرق و برقها و لذائذ دنيا نباشيد چون دنيا مسافرخانه اي بيش نيست و ما نيز مسافريم و در اينجا اعلام مي كنم كه من نيز با قطره قطره خون خود قاصبان حرم اباعبدالله و قدس و[] را به محاكمه مي كشم ما در سنگر نماز جمعه ها و مساجدها به منافقان در سنگر جبهه ها به صدام و حاميانش در سنگر حفاظت از اسلام و امام به مشركان و مخالفان و ليبرالها ثابت خواهيم كرد كه در خط اسلام هستيم و آگاهانه اين را انتخاب كرديم و امام را نيز تنها نخواهيم گذاشت.
سخني دارم با پدر بزرگوارم: پدر جانم! از تو خواهشي دارم هر چند فرزند خوبي برايت نبودم و در كارها همراهت نبودم تو دوست داشتي در پيري عصاي دستت باشم ولي خدا چنين خواست از تو مي خواهم همچو كوه استوار باشي و در مقابل اهريمنان بايستيد.
پدرجانم! خوشحال باش كه فرزندي براي اسلام و خدا هديه كرديد شما مي دانستيد كه من هميشه عاشق جبهه بوده ام و به همين خاطر نيز نتوانسته ام پيش شما بمانم دوست داشتم آنقدر در جبهه بمانم و بجنگم و لحظه اي بفكر خانه نباشم تا موقعي كه كمرم چون پيرمردان خميده و موي سرم نيز سفيد گردد تا بتوانم ذره اي از مسئوليتي كه بر دوش ماست نسبت به اسلام و انقلاب ادا نمايم.
پدرجانم! سعي كنيد حسين وار زندگي كنيد و صبر و تقوا را پيشة خود قرار دهيد. چند كلمه سخني دارم با مادرم. مادرجانم همچو كوه استوار و شيرزن باش و چون فاطمه و زينب زندگي كنيد مقاوم باشيد و در مقابل دشمنان اسلام ضعف نشان ندهيد چون من در راه خدا كشته شده ام.
مادرم! مي دانم دوست داشتي روزي داماديم را ببيني و در آن موقع با عطر و گلاب بدنم را عطرآگين كني ولي باور كن كه من به آرزوي ديرينة خود رسيدم و شما نيز در عوض با عطر و گلاب بر سر تابوتم بيا و بدن مرا عطرآگين كن و در آخر دست محبت مادري را بر صورتم بكش تا من بدانم كه از من راضي هستي به مردم كه به تشييع جنازه ام مي آيند خوش آمد بگو تا آنان صبر و مقاومت تو را به چشم خود ببينند.
مادرم! خوشحال باشيد چون شما نيز در نزد فاطمه زهرا رو سفيد شدي در آخر تمنا دارم اگر موجب ناراحتي شما شدم مرا ببخشيد و عفوم نمائيد برادر جانم شما نيز مقاوم و بردبار باشيد و به خدمت خود در سنگر مدارس كوشا باشيد و هر چه بيشتر به اسلام و جامعه خدمت نمائيد از شما مي خواهم در همه جا نمونه باشيد تا بتوانيد هر چه بيشتر و بهتر به اسلام خدمت نمائيد و در آخر از شما طلب عفو و بخشش مي كنم.
خواهرانم! هيچ نگران من نباشيد چون به راه خدا رفته ام زينب گونه زندگي كنيد و راه اسلام را در پيش گيريد و به متاع دنيوي نينديشيد حجاب اسلامي را رعايت كنيد و حافظ خون شهدا باشيد و به ديگر خواهران نيز بگوئيد كه با حفظ كردن حجاب مشت محكمي بر دهان ياوه گويان بزنيد و شما اسوه و الگو و نمونه باشيد از اينكه برادر خوبي برايتان نبودم و عاطفة برادري در من نبود مرا مي بخشيد و عفوم كنيد و در آخر از شما امت شهيدپرور مي خواهم كه امام را فراموش نكنند دعاي كميل، نماز جمعه ها و دعا به رزمندگان را نيز فراموش نكنيد.