شهید غلامعلی نژاد اکبر
فرزند: اسماعیل
غلامعلی نژاداکبر دوازدهم اسفند سال 1340 ، در روستای بیشه سر از توابع شهرستان بابل ، در خانواده ای مذهبی و کشاورز پا به عرصه هستی گذاشت . او در کنار خانواده دوران ابتدایی را در روستای آغوبن بابل گذراند و برای ادامه تحصیلات به مدرسه راهنمایی معتمدی در شهرستان بابل رفت . سپس موفق به اخذ مدرک دیپلم از دبیرستان فنی و حرفه ای سید جلال در رشته برق شد . مقطع دبیرستان او مصادف بود با اوج گیری قیام شکوهمند ملت ایران علیه حکومت طاغوت و همین باعث شد تا او نیز با شرکت در راهپیمایی و پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) همراه و همگام با موج انقلاب اسلامی شود .
غلامعلی بعد از پیروزی انقلاب نیز به فعالیت های انقلابی و فرهنگی اش ادامه داد .
مادرش می گوید: « غلامعلی که به او جواد هم می گفتیم ، به درس و مدرسه علاقه زیادی داشت و بدون آن که به او بگویم خودش درس اش را می خواند و تکالیفش را انجام می داد . او از بچگی خواندن قرآن را فراگرفت و همیشه قرآن می خواند . برای ادامه تحصیل به همراه دو نفر از هم محلی ها ، به بابل رفت و خانه ای اجاره کرد . از همان زمان با دوستانش در راهپیمایی ها شرکت می کرد . عکس حضرت امام (ره) و نوارهای سخنرانی اش را به منزل می آورد و به آن ها گوش می داد و برای هم سنّ و سالانش توضیح می داد تا آن ها را آماده کند . »
شهید نژاداکبر از کودکی به ورزش علاقه زیادی داشت و در اوقات فراغت علاوه بر کمک به پدر و مادر در امر کشاورزی ، ورزش های فوتبال ، کاراته و والیبال را دنبال می کرد . او برای جذب جوانان به سوی انقلاب از طریق ورزش کردن با آن ها دوست می شد و با بیشتر کردن ارتباط ، آن ها را جذب ارزش های انقلابی می کرد .
وی به صله رحم و ارتباط با بستگان اهمیت می داد و از هر فرصتی برای دید و بازدید استفاده می کرد .
او اهل نماز شب بود و در عین حال به نماز جماعت و نماز جمعه توجه خاصی داشت و علاوه بر این که خودش به همراه مادر ، در این مراسمات عبادی شرکت می کرد ، همواره به اطرافیانش نیز این امور را توصیه می کرد .
با پیروزی انقلاب و شروع جنگ در سال 59 ، به دنبال مشارکت مردم در اولین اعزام نیروهای بسیجی از بابل ، راهی میادین نبرد حق علیه باطل شد و برای اولین بار به مریوان رفت و مدتی در آن جا انجام وظیفه کرد .
وی در 15/12/1360 ، لباس مقدس سپاه را به تن کرد و پس از آن به طور مداوم در مناطق جنگی حضور یافت .
او فردی مهربان ، خوش اخلاق ، دلسوز و متواضع بود و حقوقش را برای افراد بی بضاعت به خصوص اشخاص پیر مصرف می کرد و وسایل مورد نیاز آنها مانند تلویزیون و یخچال برای شان می خرید .
او ذوب در شخصیت و اندیشه های حضرت امام بود و عکس ایشان را بر دیوار خانه نصب کرده بود تا همیشه در مقابل دیدگانش باشد .
غلامعلی در 25/5/1361 با دختری مؤمنه و متدینه و بسیجی به نام آمنه مرتضی زاده ازدواج کرد ، امّا ازدواج هم مانع حضور او در جبهه ی جنگ نشد . غلامعلی مخالف سرسخت منافقین و گروه های الحادی بود و سعی می کرد در مقابل آنان بایستد وقتی چندین بار مورد ضرب و شتم آنان قرار گرفت ولی دست از مبارزه با آنان برنداشت .
عضویت در واحد عملیات ، مسوول دسته ، فرمانده گروهان ، جانشین گردان یا رسول ، معاون گردان و فرمانده گردان صاحب الزمان از مسوولیت هایی است که وی در کارنامه فعالیت هایش در جبهه دارد .
او در طول مدت حضورش در جبهه ، یک بار از ناحیه سر و گوش و یک بار از ناحیه شکم سخت مجروح شد ، ولی این جراحت ها هم او را وادار به ترک جبهه و جنگ نکرد .
آمنه مرتضی زاده ، همسر شهید می گوید : « همسرم به نظافت ، تمیزی و نظم و انضباط بسیار اهمیت می داد و لباس هایش را آن طور مرتب می کرد ه گویا هر روز آن ها را اتو می کند . دوست داشت بچه ها هم مثل او به نظم و انضباط و تمیزی اهمیت دهند . هم چنین به تربیت و اخلاق بچه ها توجه خاصی داشت . دوست داشت بچه ها به طور صحیح و اسلامی تربیت شوند و درس شان را بخوانند تا به بالاترین رتبه های علمی برسند . همیشه کتاب هایی در مورد تربیت کودکان می خرید تا هم من و هم خودش مطالعه کنیم و شیوه های درست را یاد بگیریم . »
شهادت دوستانش برای غلامعلی بسیار سخت بود و مادرش در این خصوص می گوید : « غلامعلی از شهادت دوستانش بسیار ناراحت می شد . در تشییع جنازه و مراسم آن ها شرکت می کرد . سعی می کرد خودش گرداننده ی مراسم آن ها باشد . همیشه می گفت که من خجالت می کشم به خانه ی آن ها بروم و با خانواده و زن و بچه آن ها مواجه شوم . آن ها شهید شدند ولی من از خانواده شان خجالت می کشم . »
غلامعلی نژاداکبر دفاع از وطن و شرکت در جنگ را از واجبات می دانست و می گفت : « در حال حاضر دفاع از وطن و دین اسلام از هر کاری واجب تر است . » این شهید گرانقدر با این دیدگاه بود که علی رغم علاقه ویژه ای که به فرزندانش بویژه فرزند بیمارش داشت ، اما رفتن مدام به جبهه را در اولویت قرار داده و در عملیات های طریق القدس ، بیت المقدس ، فتح المبین ، والفجر 8 ، کربلای 5 و چند عملیات دیگر حضور فعال و چشمگیر داشت .
علی نعمتیان از شجاعت و مدیریت او این گونه می گوید : « قبل از عملیات کربلای 5 ، موقعی که عراق در حال پیشروی بود و ما در حال عقب نشینی ، ایشان 500 متر از ما جلوتر بود . با فریاد به من گفت : « علی ! برو جلو به آر پی جی زن بگو برود جلو و شلیک کند تا جلوی آن تانک را بگیرد . » من توان دویدن و یا سریع رفتن را نداشتم . وقتی فهمید که من توان راه رفتن را ندارم ، خودش را زودتر از من به آر پی جی زن رساند . آر پی جی را از دست او گرفت و و خودش شلیک و تانک دشمن را شکار کرد . شکار اولین تانک ، مدتی دشمن را متوقف کرد و این نشان دهنده ی مدیریت و شجاعت یک فرمانده ی مدبّر است . »
مادرش از آخرین اعزام فرزندش می گوید : « غلامعلی ، در آخرین اعزام ، به من که او را بدرقه می کردم ، گفت : « من دارم به جبهه می روم .» و این جمله را چندبار تکرار کرد . گفتم : « چندین بار رفتی و این بار نرو . » امّا او گفت : « مادر ، من به جبهه می روم و سه روز بعد شهید می شوم و پیکرم برنمی گردد . » من ناراحت شدم و گفتم : « مادرت بمیرد . چرا می گویی جنازه ات نمی آید ؟ » گفت : « دوست ندارم جنازه ام توسط کسانی تشییع شود که به جبهه نیامدند و کمکی به رزمنده ها نکردند . »
این سردار رشید بابلی سرانجام در تکمیلی عملیات کربلای 5 در 12/12/1365 در شرق بصره شهد شیرین شهادت را نوشید و همان طور که خودش پیش بینی کرده بود ، به مدت 10 سال مفقود و در دی ماه 1376 شناسایی و در گلزار شهدای بالابیشه سر به خاک سپرده شد .
سردار شهید غلامعلی اکبرنژاد در فرازی از وصیت نامه اش می نویسد :
« خداوندا ! تو گواهی که هدف ما در این جنگ ، اعتلای کلمه حق و سرنگونی ستمگران است و این جوانانی که مردم از دست داده اند و جزء بهترین جوانان بوده اند ، هدفشان فقط حفظ و برقراری اسلام و قرآن بود. پس شما مردم مدیون خون شهدائید . وظیفه ی شما در مقابل این خون های پاک ، بندگی خدا و عمل به اسلام و حفظ انقلاب اسلامی است.»