شهید «رمضانعلی نجفی تیرتاشی»
نام پدر: علیاکبر
در 1341/4/10 در روستای «لمراسک» از توابع شهرستان بهشهر، و در خانوادهای مومن و خدادوست، چون «علیاکبر و نرگس» پا به عرصه هستی گذاشت. از آنجا که تولدش با ماه رمضان مصادف شده بود، پدرش او را «رمضانعلی» نامید.
دوره دبستان و راهنمائی را در روستا گذارند. سپس برای ادامه تحصیل، به دبیرستان «15 خرداد» بهشهر رفت. او در دانشگاه هم قبول شد اما فرصتی برای ادامه تحصیل پیدا نکرد.
رمضانعلی از همان کودکی، دارای مهر و محبت و گذشت و ایثار بود و شایستگی خود را در تمام مسائل دینی، اجتماعی، و اخلاقی نشان میداد.
نرگس اینگونه از فرزندش یاد میکند: «رمضانعلی هر روز چند پرتقال میچید و با خود به مدرسه میبرد. یک روز معلم، دست او را گرفت و به خانه ما آورد. از من پرسید: او این پرتقال را از کجا میآورد؟ آیا از شما اجازه میگیرد؟ فرزند شما این پرتقالها را میان بچهها تقسیم میکند. وقتی هم که دلیل کارش را سوال کردم، گفت: چون بچههای کلاسمان اغلب گرسنه اند.»
رمضانعلی، آموختن تعالیم و مفاهیم قرآن را دوست داشت و به برادرش در این راستا کمک میکرد. علاوه بر آن، در دیگر زمینهها نیز مشوقشان بود. برادرش «حبیبالله»، با ذکر خاطرهای میگوید:
«او در مسابقه کُشتی هم شرکت میکرد. در مسابقات کشتی استانی که از طرف شهرستان به استان رفته بودند، من هم به عنوان تماشاگر به همراهش رفتم. یکی از حریفهای سبکوزن او نیامده بود و جایش خالی بود. به من گفت: داداش! کشتی میگیری؟ گفتم: من که تا به حال کشتی نگرفتم و بلد نیستم. گفت: ما یک وزن کم داریم. تو بیا، کشتی بگیر. لباس دو بند کشتی برایم بزرگ بود، برای همین او از بالا، آن را برایم گره زد. چندین فن هم به من یاد داده بود. من در این زمینه هیچ فعالیتی نداشتم؛ ولی مرا تشویق کرد. هر چند بازنده شدم، اما به خاطر سن کمم، به من هم جایزه دادند. او با رفتار خودش، ما را به ورزش سوق میداد و راهنمائی میکرد.»
با اوج فعالیتهای انقلابی و گستردگی آن در میهن اسلامی، او نیز همگام با ملت ایران، در اکثر راهپیمائیها و تظاهرات شرکت میکرد. در دوران خفقان و استبداد که هیچکس جرأت بردن نام امامخمینی و سخن گفتن از اسلام و انقلاب را نداشت، او بیپروا، از اسلام و انقلاب و امام امت و اهدافش حمایت مینمود. حتی، در روستای لمراسک نیز، تظاهرات به راه میانداخت و مردم را به مبارزه علیه رژیم دعوت میکرد.
رمضانعلی، در جنبشهای پر شور انقلابیون در بندرگز و بهشهر هم شرکت داشت. او که در بندرگز، در حین تظاهرات درگیر شد، میگفت: «جلوی سختی نباید تسلیم شد؛ باید ایستادگی کرد.»
با آغاز جنگ رژیم بعث عراق، رمضانعلی که جبهه را بهترین فرصت، برای تعالی نفس و توفیق جهاد در راه خدا میدانست، راهی جبهه شد.
او در تاریخ 11/7/59، لباس پاسداری را بر تن کرد و یک هفته بعد از عضویت در سپاه، یعنی در 18 مهر 1359، جانشین فرمانده عملیات در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان شد و به مدت دو سال، در سپاه پاسداران «چابهار» خدمت کرد.
اوقات فراغت رمضانعلی، علاوه بر انجام کارهای تبلیغاتی و فعالیت در انجمن اسلامی، با فوتبال و کشتی سپری میشد. او عضو تیم فوتبال روستای لمراسک بود. در رشته کشتی نیز، در سال 1360 مقام اول استانی، و مقام دوم کشوری را کسب کرد.
و عاقبت رمضانعلی در 17 خرداد 1360، در درگیری با شرار در منطقه چابهار استان سیستان و بلوچستان به شهادت رسید و پیکر پاکش، بعد از تشییع و وداع، در «امامزاده احمد» زادگاهش به خاک سپرده شد.
«باقر مرتضوی» از همرزمان شهید اینچنین نقل میکرد: «در 17 خرداد 60، ما و سی، چهل نفر از بچهها، همراه سردار «جاهدطلب» که فرمانده سپاه بود، برای آموزش رفته بودیم. من در واحد تخریب بودم. لذا، تمام وسایل تخریب را به همراه داشتم؛ که رمضانعلی به شوخی گفت: تو که همه اینها را با هم داری، ما را امروز شهید میکنی. مشغول ناهار خوردن بودیم که بچهها خبر آوردند لنجهای قاچاق آمدند. بعد به دستور سردار، به اتفاق بیستویک نیروی سپاهی از پاسگاه «لیندان» و شش نفر ارتشی، به «هور» ایران و پاکستان رفتیم. تعداد نیروهای اشرار سیصد نفر بود. اگرچه در نهایت، ما در این عملیات موفق شدیم، اما رمضانعلی با اصابت تیر مستقیم به سر، در آغوش خودم به شهادت رسید.»