شهيد «قدير نجّار»
نام پدر: ابوالقاسم
در دهمين طلوع بهار 1342، «قدیر» قدم به كاشانه زوجی سختكوش و روستايي، به نام «ابوالقاسم و كشور» نهاد. او چهارمين ثمره زندگي این زوج بود، كه با آمدنش، شادي دوبارهاي را برايشان به ارمغان آورد.
قدير، كودكي بيش نبود كه در زادگاهش «علويكلا»، نزد شيخ خطيب، به يادگيري قرآن روي آورد و با اين سرچشمه حكمت و معرفت، اُنسي ديگرگونه يافت.
مادر، كودكانههاي او را اينگونه مرور ميكند: «زماني كه او را باردار بودم، حواسم به غذاي حلال و حرام بود. بعدها، او نسبت به اعمال ديني، توجه زيادي پيدا كرد و با قرآن نيز مأنوس شد. هميشه چادرم را ميگرفت و ميگفت: مادر! كي به مسجد ميرويم؟ علاوه بر آن به تعزيه و نوحهسرايي هم علاقه داشت.»
روزهاي ابتدائي تحصيلي قدير، در دبستان روستا طي شد. سپس با گذر از مقطع راهنمائي، تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان دكتر «محمد مصدق» و «شهيد توني» فعلی اَلمده، در رشته اقتصادي و اجتماعي به پايان بُرد.
ناگفته نماند كه در كنار تحصيل، كمككار خانواده در امور كشاورزي نيز بود.
در بيان خلقوخوي او، همين بس كه با الگوپذیری از سیره اهل بیت، فردي گشادهرو و رئوف بود و در رفتار با پدر و مادر، مؤدب و متواضع.
به گفته خواهرانش: «قدیر توصیه میکرد که حجاب اسلامی را رعایت کنیم و با الگوپذیری از حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب(س) ادامهدهنده راه شهدا باشیم.»
نوجوان بود که تحتتأثير انديشههاي امام خميني(ره)، پابهپاي ديگر تظاهراتكنندگان، فرياد دادخواهي سر داد و به توزيع اعلاميهها و نوار سخنراني ايشان پرداخت.
با گفتههای پدر، فصل انقلاب فرزندش را ورق میزنیم: «یکبار در انجام کار کشاورزی، پایش را با تبر زخمی کرده بود؛ ولی با همان وضع، در تظاهرات حضور یافت. به سخنان امام خمینی گوش میداد. اعلامیههایش را میخواند و همیشه آرزوی دیدنش را داشت. علاوه بر آن، به ما هم سفارش میکرد که پیرو ولایت فقیه باشید و امام را تنها نگذارید.»
با پیروزی انقلاب اسلامی، او با پیوستن به نهاد بسیج، فعالیتهایش را در زمینه مانور،گشت شبانه و جذب جوانان، جهت حضور در جبهه فرهنگی ز سر گرفت.
قدير در سال 1361، به «نور» مهاجرت كرد و در شانزده شهریور همين سال (1361)، جهت سرکوب تحرکات عناصر ضد انقلاب، به طرح ویژه جنگل پیوست.
مادرش با اشاره به آن روزها، نقل میکند: «ضمن درگيري با منافقين در جنگل رويان، از ناحيه كتف و صورت، مجروح شده و در بيمارستان امام خمینی نور بستري گشت. آنها حتی در دو مرحله، تلاش کردند تا او را به شهادت برسانند.»
قدیر بعد از بهبودی، جهت گذراندن دوره آموزش بهیاری، مدتی در بیمارستان امام خمینی به سر برد.
ناگفته نماند که او، برای مدتی، عهدهدار سمت محافظت از امام جمعه نور بود.
این پاسدار سرافراز وطن، در 1/12/1362، از سپاه نور به منطقه عملياتي دهلران عزيمت كرد؛ و با سِمَت مسئول تعاون گردان مالك اشتر، مشغول به خدمت شد.
بنا بر اذعان خانواده: «قدیر حضور در جبهه را، یک تکلف دینی میدانست. او میگفت که همه باید در راه خدا جهاد کنند و در صحنههای انقلاب حضور داشته باشند. علاوه بر آن، او به خانوادههای شهدا احترام ویژهای میگذاشت. از اینرو، او با همکاری تعاون، به آنها سرکشی کرده، به مشکلاتشان رسیدگی میکرد.»
«مسیح جناس» از همرزم دیرینش اینگونه روایت میکند: «روحیه شجاعت و شهادتطلبی داشت. به گونهای که در مواقع بحرانی عملیات،کار کندن کانال، پست امداد خط و نگهبانی انفرادی را انجام میداد.»
در نهايت، او در اسفند ماه سال 1362 ، در طي عمليات والفجر 6 در منطقه چيلات، جامه سرخ شهادت را به تن كرد. جسم مطهّرش نيز، با گذشت سیزده بهار از تقويم روزگار، به آغوش خانواده بازگشت و ضمن وداع با همسرش «سكينه قمي»، در گلستان شهداي «امامزاده نبي» علويكلا به خاك سپرده شد.