نام پدر : مرتضی
تاریخ تولد :1350/05/22
تاریخ شهادت : 1366/12/27
محل شهادت : خرمال

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد مجتبي ناظريان*

نام پدر: مرتضي

به جهت تقارن روز تولدش با ميلاد امام حسن(ع)، «مجتبي» نام گرفت؛ نوزادي كه در 22/5/1350 در روستاي «سليمان­آباد» از توابع «گليجان» تنكابن چشم به هستي گشود.

پدرش «مرتضي»، كارمند اداره آموزش و پرورش و مادرش «زهرا»، بانويي خانه­دار بود.

مجتبي، دانش­آموز مقطع متوسطه در دبيرستان «شهید قبادپور» فعلی سليمان­آباد بود كه به قصد عزيمت به جبهه، ترك تحصيل كرد.

در اوصاف تقيّدات ديني مجتبي بايد گفت: «او اهتمامي ويژه در انجام فرائض واجب و ترك محرمات داشت. اغلب در صفوف نماز جماعت حضور پيدا می‌كرد و با قرآن، اين چشمه لايزال معرفت، اُنسي ديگر داشت.»

«حجت‌الله» از برادرش این‌گونه یاد می‌کند: «ما را به امر به معروف و نهی از منکر و حجاب سفارش می‌کرد. علاقه به نماز جماعت داشت و ما را هم به این امر تشویق می‌کرد. نسبت به پدر و مادر بسیار مهربان بود. به خواهرانش می‌گفت: زن چون مرواریدی در صدف می‌باشد که باید با حفظ حجاب، از دید نامحرم پنهان باشد. برادرم بسیار قرآن تلاوت می‌کرد.»

«عباس ناظريان» که از اقوام مجتبی می‌باشد، از او اين­طور ياد مي­كند: «رعايت حقوق ديگران برايش خيلي مهم بود. هميشه سعي مي‌كرد حلال و حرام را رعايت كند.»  

مجتبی در هنگام اولین اعزامش در 26/12/1365، با دست‌کاري شناسنامه‌، به عنوان تك­تيرانداز گردان حمزه، راهی مناطق عملياتي شد. او برای مدتي بي­سيم­چي اين گردان بود.

مجتبی از 15/12/1366، هم‌زمان با آغاز دوره پاسداري، عهده­دار فرماندهي دسته در گردان حمزه شد.

«مرتضی» از برادرش می‌گوید: «روحیه ورزشکاری و صداقتش، او را مقبول همگان کرده بود. ندیدم نماز اول وقتش ترک شود. می‌گفت: نماز را با حضور قلب بخوانید. بسیار با محبت بود و سعی می‌کرد آن‌چه را که دارد، با دیگران تقسیم کند. یک‌بار به او گفتم: اگر به جبهه نروی، چه می‌شود؟ لبخندی زد و گفت: اگر همه به برادر خود همین حرف را بزنند، چه می‌شود؟! دیگر کسی نمی‌ماند که از حریم اسلام دفاع کند.»

و عاقبت، مجتبی در 27 اسفند 1366، طي عمليات والفجر 10 در خُرمال، جامه سرخ شهادت را به تن كرد. جسم پاكش نيز با بدرقه اهالي شهيدپرور تنكابن، در بوستان شهداي زادگاهش آرام گرفت. 


وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد مجتبي ناظريان*

 

بسم الله الرحمن الرحيم

بسم رب الشهداء و الصديقين

آنقدر به جبهه مي روم و مي جنگم تا شهيد شوم.

عزيزان! قدر يكديگر بدانيد. سر قبر شهيدان سورة قرآن بخوانيد اي جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد شد.

اي جوانان! مبادا در غفلت بميريد كه علي (ع) در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در حال بي تفاوتي بميريد كه علي اكبر حسين در راه حسين (ع) با هدف به شهادت رسيد. اي مادران مبادا از رفتن فرزندان به جبهه ها جلوگيري كنيد كه فردا در محضر خدا نمي توانيد جواب زينب را بدهيد كه او تحمل 72 تن شهيد را نمود، جوانتان را به جبهه ها بفرستيد و حتي اگر جسد او را برايتان نياوردند گريه و زاري نكنيد. برادران استغفار، دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمانها براي تسكين دردهاست هميشه به ياد خدا باشيد و در راه او قدم برداريد كه هرگز دشمنان بين شما تفرقه نمي اندازند و نمي توانند شما را از روحانيت متعهد جدا كنند اگر چنين كنند روز بدبختي مسلمانان و جشن ابرقدرتهاست حضورتان را در جبهه هاي حق بيشتر كنيد و دست از ياري براي خدا بر نداريد.

چند كلمه براي پدر و مادرم و برادرانم و امت حزب الله سليمان آباد دارم.

بنام خدا

مادر عزيزم! برايم گريه و زاري نكنيد كه مرگ توأم با شهادت برايم آرزوي بزرگي است برايم سياه نپوشيد كه دشمنان شما خوشحال مي شوند. پدر عزيزم مي دانم كه مرا با چه رنجها و با چه زحمتها بزرگ كرديد و اگر شهيد شدم هرگز ناراحت نباش. سلام مرا به رهبر عزيزم برسان و بگوئيد كه ما رزمندگان هرگز دست از اسلام بر نمي داريم و جبهه ها را خالي نمي گذاريم.

برادران! من شما را دوست دارم اميدوارم كه سنگر مدرسه را خالي نكنيد شما مي توانيد با درس خواندن مشت محكمي بر ابرقدرتهاي شرق و غرب بزنيد.

در ضمن پيامي به امت حزب الله دارم: امت حزب الله! سليمان آباد هرگز كمك به جبهه هاي خود را از ياد نبريد و از خواهران مي خواهم كه حجاب اسلامي را رعايت كنند.

در پايان مادر و پدر عزيزم! اگر من شهيد شدم مرا در كنار قبر شهيد مظلوم بهشتي كه همان سيد حسن سليمي مي باشد دفن نمائيد و سر قبر من لاله اي بكاريد تا بوي آن چشم دشمنان را كور كند از برادران ستاد سليمان آباد و بچه هاي محل ما مي خواهم كه سنگر مقاومت و ايثار را ترك نكنند و هميشه و در همه حال امام و رزمندگان را دعا كنند. خداحافظ به اميد ديدار تا روز قيامت.

به اميد پيروزي هر چه سريعتر رزمندگان اسلام و طول عمر رهبر كبير ايران و آزادي اسرا

وصيتي كرده به من عزيز همسنگرم                         كه من اگر شهيد شدم بگو تو به مادرم

طلب نمايد از خدا سلامت رهبرم                                        گريه مكن مادر كه من با رفقا رفته ام.

 

14/1/66 – گرگان

پادگان آموزشي شهيد چمران

مجتبي ناظريان