شهيد «احمد نادعليزاده»
نام پدر: عبدالحسين
در 8 دي 1341، همزمان با ولادت امام محمدباقر(ع)، قدم به کاشانه «عبدالحسین و امکلثوم» نهاد. «احمد» سومین فرزند خانواده بود و چشم و چراغ زوجی زحمتکش در «بهشهر».
او كودكي بيش نبود كه جهت فراگيري قرآن، راهی مكتبخانه شد.
دوران ابتدائي را در مدرسه «كمالالملك» زادگاهش سپري كرد. سپس با گذر از مقطع راهنمایي در مدرسه «كوروش» سابق بهشهر، تحصيلاتش را تا پایه دوم متوسطه در رشته علومتجربي، در دبیرستان «هشترودي»[1] این دیار ادامه داد.
احمد که پرورشیافته دامان پدر و مادری متدین بود، همواره در ادای واجبات و مستحبات، بهخصوص نماز شب، اهتمامی خاص داشت. او همچنین با قرآن، این سرچشمه حکمت و معرفت نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
در اوصاف اخلاقی این فرزند نیکسیرت، همین بس که به سبب خلق حسنه و ملاطفت در گفتار، از محبوبیتی ویژه نزد دیگران بهرهمند بود. او در رفتار با والدین نیز، نهایت ادب و تواضع را بهجا میآورد.
شركت در راهپيمائيها و جلسات دینی، توزیع اعلاميه و شعارنويسي، از جمله فعاليتهاي اين نوجوان بابصیرت در ایام انقلاب به شمار میرود.
«محمود» درباره آن روزهای برادرش اینگونه روایت میکند: «احمد در آن روزها، اکثر شبها با رفقایش مشغول تکثیر و توزیع اعلامیه بود. من که یازده سال بیشتر نداشتم، میپرسیدم: اینها چیست؟ میگفتند: از این موضوع در جایی حرف نزن. حتی برای مبارزه، نارنجک دستی هم درست میکردند.»
احمد که دانشآموخته مكتب روحالله بود، به جريانها و مسائل سياسي روز، آگاهي و اشرافيت كاملي داشت و از قدرت تجزيه و تحليل بالايي برخوردار بود. گفتههاي برادرش، گواه اين مدعاست: «در مورد منافقان، هميشه تذكر ميداد و ميگفت: بايد با منافقان مبارزه كرد و نبايد گذاشت كشورمان را با تحريكات خود از بين ببرند. مواظب باشيد كه منافقان روی افکار شما تاثیر نگذارند.»
با تشكيل بسيج، احمد به عنوان یکی از فعالین این عرصه، به حراست از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
در 19 مهر 1360، جامه پاسداري را به تن كرد و بيش از پيش، به دفاع از وطن پرداخت.
احمد با اتمام دوره عمومی و تخصصی پاسداری در پادگان المهدی چالوس، مدتی در کسوت مسئول گروهان آن مرکز، به ادای تکلیف پرداخت.
از جمله خدمات احمد در طول دوران دفاع مقدس، حضور در گروه ضربت چابهار، مسئوليت دسته در عمليات رمضان و محرم، فرماندهي پاسگاه چناره در مريوان، فرماندهي هدايت آتش تيپ ادوات، مسئول دیدهبانی، جانشين طرح و برنامه واحد اطلاعات ـ عمليات و تيپ ادوات لشکر 25 کربلا بوده است.
او در پشت جبهه نيز، به عنوان مربي آموزش نظامي و سازماندهی نیروهای بسیجی فعاليت ميكرد.
احمد طي مدت حضورش در ميدانهای نبرد، دو بار مجروح شد؛ يكبار از ناحيه دست و پا، و بار دیگر با حمله شيميایي و موج انفجار در عملیات پرافتخار والفجر 8.
«محمد بنيزر» از همرزم دیرینش ميگويد: «او در مواجهه با مشكلات با صبر برخورد ميكرد. تلاشش بر اين بود كه با خلاقيت، موانع را از سر راه بردارد. احمد در عمليات والفجر 8 با سلاح مينيكاتيوشا، به طور مستقيم خط دشمن را درهم كوبيد. اين طرح، طرحي نو به شمار ميآمد و مورد تشويق واقع شد.»
گفته همرزم دیگرش «عقيل رضانژاد» نیز، خود گواه این مدعاست: «احمد آنقدر شجاع بود كه بعضي وقتها به كمين دشمن ميرفت و با تير مستقيم مينيكاتيوشا به آنها حمله ميكرد. بعد از عمليات والفجر 8، به علت كمشدن پاتك دشمن و مجروحيت تعدادي از نيروهاي ادوات، ما را براي تجديد قوا به مرخصي فرستادند. وقتي مجدد به منطقه برگشتيم، احمد را با پاي گچگرفته و روحيه بسيار بالا در آنجا ديديم. اين موضوع باعث تقويت و تجديد روحيه بچهها شده بود.»
اما دلنوشتههاي احمد كه خواندنش، حكايتي دیگر است: «خدايا! تو را به شهدا قسم ميدهم! نوبتي هم كه باشد، نوبت من است؛ چون تو ميداني كه همه دوستانم رفتند و منِ گناهكار ماندم. هر چند ميدانم كه ميخواهي مرا آزمايش كني؛ ولي ديگر خسته شدم. ميخواهم تنها باشم و گمنام بميرم؛ چرا كه در تنهايي است كه به سوي تو ميآيم و به تو توجه دارم. ميخواهم در اين تنهايي باشم و به آرزوي ديرينه خود نائل شوم. همچنان مظلوم بمانم تا ديگر يارم، اسلحهام، خانهام، سنگرم و مقصدم، شهادت باشد.»
و عاقبت، احمد در 13 تير 1365 در تبوتاب عمليات كربلاي 1 در مهران، در کسوت معاون تیپ الحدید لشکر 25 کربلا، با حمله هوايي دشمن، مجروح، و هنگام انتقال به عقبه به آرزوي ديرينهاش، یعنی شهادت دست يافت.
بوستان «بهشت فاطمه»، نشاني اين روزهای این شهید مازنی است.
[1] . دبیرستان «رجائي» فعلي