شهيد «ابراهيم نائيج»
نام پدر: يوسف
در دهمين طلوع آذر 1344، «يوسف و زليخا» صاحب فرزندي به نام «ابراهيم» شدند. پيشه پدر، كشاورزي و نجّاري بود.
كودكانه هاي ابراهيم در كوي و برزن «حسن آباد» از توابع نور خاطره شد. تا اينكه در هفت سالگي، به دبستان روستا راه يافت.
دانش آموز پايه اول راهنمائي بود كه به قصد جبهه، ترك تحصيل كرد.
اوقات فراغتش علاوه بر كمك به خانواده، در كار كشاورزي یا ماهيگيري سپري ميشد. مادرش میگوید: «پولي را كه از فروش ماهي ميگرفت، براي ما كنار ميگذاشت. بعدها هم كه وارد سپاه شد، حقوقش را به پدرش ميداد و فقط مبلغي را به عنوان كرايه، براي خود ميگرفت. او مهربان و بخشنده بود؛ تا حدی که موقع غذا خوردن به من ميگفت: مادر! بهتر است مقداري غذا به فلاني بدهيم.»
از ديگر اوصاف ابراهيم، ميتوان به ادب، احترام و خوشروئي او اشاره كرد.
اما توزيع اعلاميه در مدرسه، شركت در تظاهرات و تشكيل محفل سياسي و مذهبي در نور، از جمله فعاليتهاي انقلابي اين نوجوان آگاه به شمار ميرود.
«قاسم جمشیدی» از دوست دیرین خود اینگونه میگوید: «یک خانه تیمی [مربوط به فعالیت منافقین] در نور بود. وقتی برای مبارزه با [گروهکها] به آنجا رفتیم، مادر یکی از آنها حرفی به ابراهیم گفت. ابراهیم هم جواب داد: مادر جان! اگر ما میرویم، برای دین است؛ ولی شما باید ناراحت باشید که فرزندتان ضد دین است.»
با تشکیل بسیج، ابراهیم به عضویت پایگاه مقاومت بسیج چمستان در آمد و سپس، فعالیتهایش را در این راستا آغاز کرد.
در سال 1360، او با گذراندن دوره آموزشی در پادگان گهربارن ساری، به عنوان بسيجي راهي منطقه عملیاتی جنوب شد.
از 01/05/1361، به مدت بیست روز، در واحد بسیج نور، آموزش نظامی دید.
در 11/12/1362، به عضويت سپاه نور در آمد. لذا، دوباره راهی جبهه نبرد با دشمن شد.
مادرش دفتر خاطرات آن روزها را اینگونه مرور میکند: «در اولین اعزام، خیلی خوشحال بود. میگفت: مرا بدرقه نکن. اگر بیایی، ناراحت میشوم. من خودم این راه را انتخاب کردم و آن را دوست دارم.»
گفتههای «سکینه» نیز، در مورد برادرش شنیدنی است: «ما را بیشتر به حفظ حجاب توصیه میکرد. اگر در این مورد، از ما سهلانگاری میدید، تذکر میداد. علاوه بر آن، در ادای نماز اول وقت نیز، سفارش فراوان داشت.»
خواهرش سکینه در ادامه میگوید: «وقتی ابراهیم در جبهه بود، در [مسابقات] بین ارتش و سپاه، در رشته شنا اول شد که به او یک قرآن هدیه دادند. وقتی به خانه برگشت، گفتیم: فقط یک قرآن به تو هدیه دادند!؟ گفت: چه جایزهای بالاتر از این!»
حضور ابراهیم در طرح ويژه جنگل در «آمل و سوردار» نيز، از ديگر خدمات او محسوب ميشود.
عمليات بدر، آخرين آوردگاه حضور ابراهيم بود!
و سرانجام، او در 21 اسفند 1363، در خاك مجنون جاودانه شد. همرزمش «سید ذبیحالله حسینی» لحظه شهادت ابراهیم را اینگونه روایت میکند: «وظيفه ما جابهجايي نيرو و امكانات بود. يك روز كه زير گلولهباران شديد دشمن قرار گرفته بوديم، ناگاه ديدم كه يك خمپاره به قايق ابراهیم اصابت، و آن را واژگون كرد. ابراهيم، خود را درون آب پرت كرد. او با وجود مجروحيت از ناحيه شكم، حدود صد متر شنا كرد. اما، تا من به او برسم، شهيد شده بود. بعد پيكرش را از آب بيرون آوردم و به بيمارستان صحرايي انتقال دادم.»
و اینک، نشاني اين روزهاي ابراهيم، گوشهاي از گلستان شهداي حسن آباد است.