نام پدر : محمد
تاریخ تولد :1335/08/10
تاریخ شهادت : 1360/10/19
محل شهادت : شیاکو

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید قدرت الله اندیشه*

 

بسم رب الشهدا والصدیقین

سپاس خداوندی را که همیشه بندگانش را بهترین نعمتها می دهد و هم اکنون توفیق به بندۀ گنهکارش عطا فرموده تا بتواند عازم به جبهه های حق علیه باطل روانه شود و در راه خدا بجنگد، تا شاید با قطرۀ خون ناقابلم خدمت به اسلام عزیز کرده باشم، چون در مدت حیاتم تا سال 57 قدمی برای اسلام بر نداشتم، شاید خداوند قلم عفو را بر گناهانم بکشد، شما ای امت بپا خاسته قهرمان ایران که روز به روز ایمانتان قویتر و هماهنگی و وحدتتان مستحکم تر می شود، ای حزب خدا و ای امت شهید پرور ایران، قدر و زحمت نائب الامام خمینی بت شکن بزرگ قرن تاریخ انقلاب پرشکوه را بدانید و درک کنید این نعمتهای بزرگ انقلاب خداوند به شما ارزانی داده است وظیفۀ شرعی دارید این انقلاب پرشکوه را تا پایان طی کنیم و اگر به شما مسئول چیزی در انقلاب کرده اند مبادا کمکاری و سستی و تنبلی کنید در کار خیانت به تمام مسلمین جهان می کنید، چون این انقلاب برای تمام مسلمین جهان است، خدای نخواسته این عمل را نکنید این انقلاب با رهبری امام خمینی و با امتش شده است، زمینه ساز انقلاب مهدی صاحب الزمان (ع) می باشد، همیشه آمادۀ جهاد باشید چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم، خدای نخواسته نگذارید بین شما تفرقه بیفتد وحدت یکدیگر را حفظ کنید ای حزب الله این نعمت بزرگ الهی را از دست ندهید و وحدت خودتان را حفظ کنید، نگهبان انقلاب باشید حکومت جباران و دژخیمان طاغوت باید نابود گردند، تا حال فکر کرده اید این ملتایران در طول مدت انقلاب اسلامی پیر تا جوان به بزرگترین آرزوی اخروی خود رسیده بدانید که منافقان کوردل و فریب خوردگان به پیروی از امیریالیزم آمریکا که شعار خود را ضد امیریالیستی می دانند و حقیقت صد درصد راه آنان را می روند با این ترورهای نامردی وحشیگری با سوزاندن بهترین فرزندان این آب و خاک وطن همچون رجائی و بهشتی و باهنر و دیگر برادران کاری و خودشان را روانه به جهنم کردند و عزیزان را به بهشت می فرستند و از این کارهایشان نمی دانند با ریختن خون عزیزان درخت اسلام سبز و ثمره اش بیشتر می شود و برای اسلام این خونها کم است. اینها خیال می کنند با این اعمال کثیف و ضد انسانی می توانند روحیۀ رزمندگان ما را در جبهه ها تضعیف و آنها را از جنگ بر علیه کفر و امپریالیسم آمریکا باز دارند، کور خوانده اند پیروزی با سپاه اسلام است.

سخنی دارم با پدر و مادر عزیزم در مقابل این همه زحمات شبانه روزی که شما برای من تحمل کرده اید فرزندی حق شناس و مطیع برای شما نبودم، امیدوارم مرا ببخشید، پدر و مادران عزیزم می دانید که خداوند با توجه به آیۀ زیر « و عملوا انما اموالهم و اولادکم فتنه و ان الله عندالله اجراً عظیما» بدانید جز این نیست که مالها و اولادهای شما مایۀ آزمایش و امتحان شماست تا معلوم شود به آنها بیشتر علاقه دارید یا به امر خداوند و البته نزد خدا اجر بزرگ دارید و برای مؤمنین شما در هر لحظه مورد آزمایش خداوند بزرگ قرار می گیرید نکند که اگر فرزند کوچکتان را از دست دادید ناراحت شوید چون ما از او هستیم و بسوی او باز می گردیم و باید پدر و مادرم بدانند که پسرشان برای چه کشته شده است و به یاری «هل من ناصر ینصرنی» امام لبیک گفتم و بسوی جبهه شتافتم برای دین خدا که اسلام باشد جانم را می دهم، مبادا ناراحت شوید که فرزندتان را از دست دادید و پس از شهادتم و حتی عزیزانم برای تبریک به خانۀ ما می آیند از شما می خواهم ناراحتشان نکنید، شما پدر و مادر فداکار من به این عزیزانم (سپاه) روحیه بدهید و اگر هم شهید شده ام اگر جسد مرا نیاورده اند مبادا نگران شوید، اگر هم جسد من به دست شما رسید هر کجا که امکان برایتان دارد مرا دفن کنید، مجلس ختم را در زادگاهم تاکام بگیرید، از خدای بزرگ می خواهم این امانت شما را قبول کند، سخنی دارم با برادرانم ای برادران عزیزم کوشش را در اعتلای اسلام عزیز کوشا و تمامی فرامین امام را به جان و دل پذیرا باشید.

سخنی با خواهرانم: خواهران عزیزم! حجاب و عفت و پاکدامنی را سرلوحۀ زندگی خودتان قرار دهید و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید و زینب وار با ناملایمات زندگی دست و پنجه نرم کنید و مثل کوه استقامت کنید.

سخنی با همسر عزیزم: ای همسر عزیزم! مرا ببخش چون من نتوانسته ام در آینده شوهر خوبی برایت باشم و از دورۀ حیاتم از شما راضی بودم، مرگ چه بهتر است با شهادت باشد، مرگ که حق است چرا ما شهید نشویم، زندگی یک کلاس درس بیش نیست که انسان باید دیر یا زودتر امتحان پس بدهد، اگر من داوطلب به جبهۀ حق و حقیقت اسلام می روم شاید موقع امتحانم فرا رسیده است چه بهتر است قبول شوم، از همین جا از شما خداحافظی می کنم و شما را به خدای بزرگ می سپارم، اگر می خواهید روحم آرامش گیرد با شنیدن خبر شهادتم گریه و ناراحتی نکنید و شما باید آنهائی که شوهر از دست داده اند روحیه ای به آنها بدهید و روحیۀ آنها را قوی کنید و زینب وار زندگی و استقامت کنید، مرا ببخش خدا نگهدار شما.

و اینک شعری از شهید قدرت الله اندیشه را خدمتتان تقدیم می کنیم:

در آرمان عشق جز نکو را نکشند                                        روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق سعادت و شهادتی                                              از کشتن نامردان مهراس

کفن بدوز بهر تنم مادرم                                                    این سفر از کربلا آمده است

از کودکی به جوانی و پیری رسیدم                                     عاقبت کربلای عزیزم را ندیدم

دل از بهر غمم پر شد                                                        گر غمم از بهر نامردان بود

ای خاک وطن سروش های تو همه خفته اند            ای سروشها بیدار شو مشاهدۀ جهاد هستی

اگر مرگ حقم است                                                        مرگم بهتر در آن شرافت شهادت باشد

آخرین لحظه نظرم با توست مرگ                                      اگر لحظه ای مرگم شهادت باشد

شهادت تنها جانم تو گیری                                               بدون تو چه فایده ای دارد

شهادت تنها افتخار مکتب ماست                                        ذلت و ظلم جباران ننگ ماست

از تابوت مرا نگاه کن ای برادر و خواهر چو غمگین، چو رنگین، چو سنگین، چو خوش بوی شهادت است

ای تابوت جسمم چقدر بیحالی                              نیرو درم نیست که حرکت باشد شهادت که درم است

اگر جسد به وطن نرسیدی                         در جای بلندی قرار گیر

وقتی باد می وزد                                                  بوی من به وطن آید

ما پاسداران هرگز پیری را نخواهیم دید لباسی که بر تن داریم لباس رفتن است نه ماندن، من از دنیا می روم تا جوانان زادگاهم با خون من بیشتر به قرآن بیندیشند.

 


زندگی نامه

شهید «قدرت‌الله اندیشه»

نام پدر: محمد

در سال 1335، در روستای «تاکام» از توابع بخش «کلیجان‌رستاق» ساری به دنیا آمد و کاشانه «محمد و صُبح‌گل» را گرمایی دگر بخشید.

پدر به قدری به تربیت دینی فرزندش اهمیت می‌داد که قبل از رفتن فرزندش به مدرسه، نماز خواندن و روزه گرفتن را به او آموخت.

«قدرت‌الله» به علت مشکلات مالی، تا اول راهنمائی بیشتر درس نخواند. او چند سالی را در ساری به حرفه تعمیرات رادیو مشغول بود. زمان فراغت خود را هم، صرف گره‌گشایی از گرفتاری‌های مردم می‌کرد. او با وجود کمبود نفت در آن سال‌ها، یک‌سوم آن را برای خود نگه می‌داشت و بقیه را به مستضعفان می‌داد.

برادرش «موسی» می‌گوید: «در انتخاب دوست فقط کسانی را برمی‌گزید که نسبت به انقلاب وفادار بودند. سعی می‌کرد آن‌هایی را که به نظام بدبین بودند، خوش‌بین کند. اگر هم کسانی بودند که در پذیرش انقلاب سرسختی می‌کردند، از آن‌ها فاصله می‌گرفت.»

قدرت‌الله، چهار ماه از دوران سربازی خود را در «قزل‌حصار» کرج، و بیست‌ ماه باقی‌مانده را در «پلاژ افسران» ساری گذراند.

از تاریخ 23/11/57 الی 23/04/58، در کمیته انقلاب اسلامی ساری، به صورت افتخاری انجام وظیفه کرد.

او وقتی در پایگاه  بود، گفته‌های امام خمینی و وصیت‌نامه‌های شهدا را برای بچه‌ها می‌خواند و آن‌ها را تشویق می‌کرد که به راه شهدا بروند.

قدرت‌الله، پس از عضویت در سپاه در سال 1359، در واحد عملیات این نهاد مشغول به کار شد. مدتی هم، فرماندهی دسته را به عهده داشت.

(شهید) «باقر تاکامی»، از اقوام قدرت‌الله بود. باقر با تأیید قدرت‌الله به جبهه رفت و حتی یک‌روز هم به مرخصی نیامد. وقتی خبر رسید که شهید شد و پیکرش در منطقه ماند، قدرت‌الله به قدری ناراحت شد که تصمیم گرفت خودش برود و پیکر دوستش را برگرداند. با این‌که مقامات مسئول، از دادن برگه مأموریت به او جلوگیری کردند، اما او با اصرار زیاد، بالاخره برگه را گرفت و راهی گیلان‌غرب شد؛ اما عاقبت، این عزیز بزرگوار در 19/10/60 برای بازگرداندن پیکر رفیق شهیدش، به منطقه «شیاکوه» رفت و با عبور از روی مین، به درجه والای شهادت رسید.

جسم مطهر او نیز، برای هشت ماه در آن منطقه به جا ماند؛ و سپس به آغوش خانواده برگشت و طی تشییع باشکوهی، در گلزار شهدای تاکام به خاک سپرده شد. جایی که اینک، سال‌هاست تنها میعادگاه «ام‌البنین موسوی» با همسر شهیدش است.