شهید «سیدرضا میرطاهری کمیشانی»
نام پدر: سیدگلعمو
در سال 1347 در روستای «کمیشان» نکا، قدم به کاشانه «گلعمو و شهربانو» گذاشت. نوزادی که به عشق امام هشتم، «رضا» نامیده شد.
دوران ابتدائیاش در مدرسه روستا گذشت. او علاوه بر کار کردن در مزرعه، برای ادامه تحصیل در دوره راهنمائی، به یکی از مدارس شهر نکا رفتوآمد میکرد. پس از آن، جهت گذراندن مقطع متوسطه، به دبیرستانی در بهشهر رفت و دیپلم گرفت.
در بیان تقیدات دینی او، میتوان به گفتههای برادرش «محمود» استناد کرد: «در ادای فرائض واجب، اهتمامی خاص داشت و همواره با قرآن مانوس بود. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت، سعی در رسیدن به کمال مطلوب انسانی داشت.»
سیدرضا در پایه سوم دبیرستان بود که فعالیتهای انقلابی، به اوج خود رسید. او در آن روزها، همراه با مردم کوچه و خیابان، به تظاهرات ضد رژیم روی آورد، تا جهت برچیده شدن حکومت ظلم قدمی بردارد.
این نوجوان با بصیرت اهل نکا، بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه به فرمان امام خمینی، در سال 1358 جامه پاسداری به تن پوشانید تا به دفاع از آرمانهای انقلاب بپردازد.
او علاوه بر حضور در مناطق نبرد، مدتی عهدهدار مسئولیت پشتیبانی سپاه سوادکوه نیز بود. پدرش در این خصوص نقل میکند: «برای دفاع از وطن و اطاعت از دستور امام خمینی، وارد سپاه شد. میگفت: اگر ما از کشور دفاع نکنیم، پس چه کسی باید به داد اسلام برسد؟ حتی در ماموریتهایش، دیر به دیر به خانه میآمد.»
او در سال 1359 با بانو «مهری رستمی» ازدواج کرد. سپس در خرداد همین سال، عازم کردستان شد و به مدت چهار ماه، به نبرد با دشمن پرداخت.
«رضا محمودپور» که همرزم رضا بوده، آن روزهای او را اینگونه روایت میکند: «در اولین شب ورود به محلّ مأموریت در روستای جعفرآباد شهرستان بیجار در کردستان، نیروهای اعزامی در بهداری روستا مستقر شدند. همان شب، گروهکها وارد بهداری شدند و بچهها را محاصره کردند. آن شب، من و رضا، نگهبان ساختمان بودیم. به محض شلیک سلاح خودکار نیروهای مهاجم، رضا با اسلحه ژ.3 به رگبار آنان پاسخ داد. با هوشیاری او، نیروهای در حال استراحت پشت سنگرها بیدار شدند و با رزم بیامانشان، محاصره را شکستند. در نتیجه، مهاجمان خودفروخته، متواری شدند و تا زمان حضور نیروهای دیگر ضد انقلاب، جرأت حمله مجدّد پیدا نکردند.»
این پاسدار برومند، پس از عزیمت به دیار سرسبزش، جهت مبارزه با منافقان کوردل، به جنگلهای سوادکوه رفت و در آنجا به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت.
در همین روزها بود که به او خبر دادند، همسرش هدیهای برای او در راه دارد. اگرچه چشم این اولاد صالح پیامبر، به شوق پدر شدنش، تر شده بود، اما اشتیاقش برای خدمت به انقلاب، از عشق پدرانهاش پیشی گرفت.
و عاقبت، او در 16/8/1361 در حین انجام ماموریت، بهعلت واژگونی خودرو در جاده چالوس ـ محمودآباد، به فیض عظیم شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای زادگاهش در خاک آرمید.