در توصیف اخلاقیات و شخصیت محمدحسن، مادرش با بیان مطالبی میگوید: «پسرم خیلی به درس و کسب علم علاقمند بود. در کنار آن به جبهه نیز عاشقانه نگاه میکرد و میبایست از بین این دو، یکی را انتخاب کند. اوضاع اقتصادی خانوادهمان بسیار سخت و مشکل بود. با این اوضاع، او از کودکی شروع به کمک کردن کرد. تقوا و تقیّد زیادی به انجام فرائض دینی داشت از این رو به مسجد نیز میرفت عاشق امام بود و مطیع فرمان او بود و در خواب نیز امام را میدید که او را به جبهه میخواند. او با درک بالایش فهمید که باید برای حفظ دین، ناموس و سربلندی اسلام و ایران عزیز، به جبهه برود و با خون خود، درخت اسلام را آبیاری کند.»
پدر شهید با ذکر خاطرهای میگوید: روزی که به ما گفت که قصد رفتن به جبهه را دارد. من به او گفتم: که الان زود و هوا خیلی سرد است.
گفت: حتماً باید بروم. وقتی به او خیلی اصرار کردیم که الان نباید بروی، گفت: که نمی روم و شب، درهای اتاقش را بست، رخت خوابش را پهن کرد و در جای خود بالشت قرار داد تا ما متوجه نشویم. و از راه پنجره فرار کرد. صبح که ما بیدار شدیم دیدیم که او به جبهه رفت و مادرش گفت:« شیرم را حلالت کردهام.»