رقیه خواهر شهید: خیلی با محبت و دل رحم بود و اگر کسی چیزی از او می خواست کوتاهی نمی کرد و به نحو احسن انجام می داد. همیشه می گفت: با مردم دشمن نباشید و دشمن را دیدید یک جور رفتار کنید که دشمن خودش شرمنده شود.
رقیه خواهر شهید: آخرین باری که می خواست به جبهه برود آن روز بنّا داشتیم! وقتی می خواست برود ننه ایستاد قرآن را گرفت دیدم شهید می گوید: «تو دنبال من نمی آیی؟ و بدرقه نمی کنی؟» گفت «بنّا داریم که دیدم می گوید می خواهم بروم دیگر نمی آیم! گفتم.» «نه! می آیی ان اشاا...! چه حرفی است!» دیدم می گوید قسمت که اینجوری است، بازهم که می خواست سوار ماشین شود گفت: «من این دفعه می روم میدانم صدردرصد شهید می شوم فقط از خدا می خواهم جسد من گمنام نباشد و به خانواده من برسد. به مادر بگوئید زیاد سروصدا نکند» رفت و شهید شده بود.