*زندگی نامه شهيد علي ميرزايي*
نام پدر: قربانعلي
طليعه حضورش در سال 1340 شادماني دوبارهاي به كاشانه «قربانعلي و فاطمه صغري» بخشيد؛ نوزادي از دامان خانوادهاي متدين در روستاي «بابلپشت» از توابع «پازوار»، که «علي» نام گرفت.
به سبب مهاجرت والدين به بابلسر، دوره راهنمايي او در مدرسه «شهيد هاشمينژاد» فعلی اين شهر طي شد. سپس به دبيرستان «دكتر شريعتي» راه يافت و با اخذ ديپلم تجربي به تحصيلاتش پايان داد. البته عليرغم پذيرفته شدن در دانشگاه مشهد، ميدان جهاد را به سنگر علم ترجيح داد.
ايّام فراغت علي، علاوه بر انجام رشته كاراته، به مطالعه كتابهای ديني، از جمله نهجالبلاغه و اصول كافي ميگذشت.
با گفتههاي پدر، فصل انقلاب زندگي فرزندش را چنين ورق ميزنيم: «روزي با حضور در تظاهرات، عكس امام خميني را در دست داشت. وقتي جمعيت به نيروهاي شهرباني رسیدند، در مقابل آنها ايستادند و اين شعار را سر دادند: برادر ارتشي! چرا برادركشي. من هم که اغلب با علي به تظاهرات ميرفتم، میدیدم که صداي علی و دوستانش از همه رساتر به گوش ميرسد.»
ناگفته نماند كه توزيع اعلاميههاي امام و تراكت، از ديگر فعاليتهاي علی به شمار ميرود.
بنا بر استناد دوست ديرينش «محمدرضا نوحي»، «علی در برابر سختيها صبور بود و شكيبايي را سرلوحه زندگي خود قرار داده بود. هيچگاه مشكلات، او را از مسير اصلي انقلاب خارج نميكرد و همواره در مقابل بحرانها خلاقيت و قدرت تصميمگيري داشت.»
با تشكيل بسيج، علی به عنوان يكي از فعّالان پايگاه مقاومت روستاي «همتآباد» بابلسر، مشغول به خدمت شد. علاوه بر آن، در جهاد نيز، جهت كمك به كشاورزان، اقدامات قابل توجهي به انجام رساند.
او در مهر 1360 به عضويت سپاه در آمد و با تعهدي بيش از پيش، به حراست از دستاوردهاي انقلاب پرداخت.
در 25 فروردين 1363 با سمت مسئول دسته گردان امام حسين(ع)، راهی مناطق عملياتي شد.
در 2/6/1364 به عنوان فرمانده گروهان، دوباره همراه اين گردان، رهسپار ميادين نبرد شد.
علی با حضور در منطقه چنگوله در 23 آذر همين سال (64)، از ناحيه چشم و دست آسيب ديد و به بيمارستان تهران انتقال يافت.
روايت «زهرا عطاپور» در مورد همسرش شنيدني است: «شب آخر، بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء، به حالت دو زانو، رو بهرويم نشست و از من خواست كه براي رفتنش به جبهه راضي باشم؛ چون از ناحيه چشم مجروح شده بود، پزشك به او اجازه رفتن نمیداد. علي آن شب به من گفت: اين آخرين باري است كه ميروم. بعد تسويهحساب ميگيرم و برميگردم.»
و عاقبت، علی در 4/11/1364 با حضور در عمليات پيروزمندانه والفجر 8 در فاو، به ضيافت حق پيوست. جسم مطهرش نيز با وداع يادگارانش «كميل، عطيه و علي»، تا «امامزاده ابراهيم» بابلسر بدرقه شد.
به گفته همرزمانش، «علی قبل از شهادت، عكس دخترش عطيه را از جيبش در آورد و پاره كرد. ما به او اعتراض كرديم كه چرا اين كار را كردي؟ گفت: اين عكس در من دلبستگي ايجاد ميكند و مرا به طرف منزل ميكشاند. به سوي خدايم بروم، بهتر است.»