نام پدر : رمضان
تاریخ تولد :1340/09/30
تاریخ شهادت : 1363/10/03
محل شهادت : مرزن آباد چالوس

وصیت نامه

 

*وصیت نامه شهید مهدی میرزا جانزاده*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«یا ولی المومنین یا غایة آمال العارفین یا غیاث المستغثین یا حبیب قلوب الصادقین و یا اله العالمین.

ای صاحب اختیار مومنان، ای نهایت آرزوهای عارفان! ای فریاد رس فریادخواهان! ای محبوب دل‌های راستگویان! و ای خدای جهانیان!»

 گواه باش در این دنیا به ظاهر در تنهایی زیستم ولی ترا بهترین دوسته و آمال‌ها و عشق‌ها یافتم. پس مرا به سوی خودت فراخوان ای بهترین دوست‌ها و یارها و عشق‌ها مرا دریاب.

من جوانی گنهکار و غافل هستم از دیار عاشقان خسته می‌آیم که شاید مرا پذیرا باشید. ای معشوقا! مرا فراخوان که دیگز نمی‌توانم صبر کنم.

پس از ستایش خداوند سبحان و درود بر رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار بالاخص حضرت مهدی (عج) ونائب بر حقش امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و ملت شهید پرور ایران و با سلام بر پدر و مادر و خواهر و همسر و برادرانم و تمامی دوستان و آشنایان.

اینجانب مهدی میرزا جانزاده فرزند رمضان بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس نموده بودم در راه الله و پاسداری او حراست از انقلاب کبیر اسلامی که خون به جای 160 هزار کشته و مجروح است که به جبهه آمدم و به جنگ علیه ضد خدا پرداختم. من گام نهادن در این سپهر خدایی را یک فریضه می‌دانم و در این راه اگر دشمن را شکست دهیم پیروزیم و اگر به ظاهر شکست بخوریم کشته شویم پیروزیم. به هرحال این مایه شکر پروردگار و افتخار برای من و شماست که در این راه به درجه شهادت می‌رسم به جایی میریم که ملکوتش نامند. آنجا که بهشت نامند. زندگی ذلت بار را هیچ وقت قبول نخواهم کرد. مرگ سرخ و شهادت را بر آن ترجیح می‌دهم. همانطور که قلبم آگاه است به آرزوی خودم خواهم رسید پس از کوشش فراوان که برای رفتن به جبهه داشتم و به هر دری می‌زنم آن را در بسته دیده بودم بالاخره دری از درهای رحمت الهی گشوده شد و این بنده رو سیاه و گناهکار به در روی آورد و موفق شدم در کنار دیگر برادران با ایمان و مومن به امام و انقلاب جایی برای خودم باز کنم. هرچند خودم را شایسته این راه نمی‌دانم ولی بقول شاعر که می‌گوید در نا امیدی بسی امید است من هم امیدوارم که مثل اینکه سعادت به من روی آورد تا اینکه به جبهه حق علیه باطل و جنگ میان کفر و ایمان روانه شدم تا اینکه بتوانم خونم را فدای این اسلام کنم این اسلامی که امامی چون خمینی عزیز دارد جان بر تمامی چون عباس دلاور علی اکبر دارد و دلسوختگانی و درد دارنی چون امام خمینی بزرگ دارد و من هم سهمی داشته باشم این راه را انتخاب کردم و به شما امت ای ملت رزمنده پیام‌آور خون شهیدان باشید. هیهات، هیهات که 22 بهمن سال از عمرم گذشت و هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم. زیرا که از نعمت‌هایی پروردگار به من داد سپاسگزاری نکرده‌ام و شرمنده شده‌ام و بیشتر از همه از نعمت خداوند ناسپاس کردم که امام و رهبر و مرجع تقلید روح خدا خمینی بت‌شکن باشد توفیق نیافتم آنطور که باید در گفتارش تفکر کنم و توفیق نیافتم که بیشتر بشناسمش افسوس و صد افسوس که با او هم عصر بودم ولی از ولایتش بهره نجستم و به فرامین نیندیشیدم.

پدر عزیزم! درود خدا بر تو باد که با امضاء نمودن رضایت‌نامه برای من در حقیقت شهادت‌نامه مرا امضا کردی. مادرم کوه باش چون کوه استقامت کن. لحظه‌ای از یاد و نام خدا غافل نباش در راه دین بکوش که هرچه بکوشی باز کم است. قامتت را بلند گیر و ندای الله اکبر و خمینی رهبر را سرده و فریاد شهیدان راه خدا را به مردم برسان که همانا فریاد ما پیروی کردن از خدا و آنان است. خواهر و همسر عزیزم به یاد خدا باشید و شما را سفارش می‌کنم که پاکی و حجاب و سخاوت را پیشه خود کنید و زینب‌وار با ناملایمت دست و پنچه نرم کنید. پدر و مادر و هم‌رزمان عزیزم این آبی و خاک و ملت بر گردن من حق دارند و در حفظ آن کوشش کنید و نگذارید به دست اجنبیان از بین برود اسلحه‌ام را پایین نگذارید و را هم را ادامه دهید. رهبر عزیز را هرگز تنها نگذارید و همیشه از او تبعیت کنید. امیدوارم هیچ وقت به من ناکام نگویید چون در نهایت کام را گرفتم که بهترین نعمت‌هاست. اسلحه و دیگر وسایل جنگی را به برادرم محسن می‌بخشم تا بتواند راهم را ا ادامه دهد. کتاب‌های خود را به برادر و خواهر کوچکم می‌بخشم تا با خواندن این کتاب‌ها را هم را ادامه دهند.

 پدر و مادر عزیزم! برای من گریه و زاری نکنید. زیرا صبر و بردباری شما باعث شکست دشمن می‌شود. و اگر خواستید گریه کنید به یاد سرزمین کربلا و به یاد سالار شهیدان بیفتید.

خانواده عزیزم! امکان دارد اتفاقی واقع شود که جنازه من بدست شما نرسد. آن‌گاه به یاد شهدای کربلا بیافتید و ناراحتی به خود راه ندهید. و هر وقت دلتان گرفت به مزار شهدا بروید و به مزار این همه شهیدان بنگرید آن‌وقت درد خود را فراموش خواهید کرد. در ضمن من دو ماه روزه قضا دارم از شما خواهش می‌کنم که روزه قضا مرا به هر طریقی بگیرید. (انشاالله)

یک پاسدارم می‌گم الله اکبر

تا جان دارم می‌رم در خط رهبر

اما مادر وصیت با تو دارم

 عزیزانم به دستت می‌سپارم

اگر خواستی تو جسم بی سر من

بیا در جبهه‌ی جنگ در بر من

در پایان از همگی می‌خواهم که در همه حال پیرو ولایت فقیه باشید و همیشه روحانیت را سرمشق خود قرار دهید و با کفار و منافقین و با امریکا و شوروی و دیگر قدرت‌های شیطان با تمام قوا بجنگید و انتقام خون شهیدان را از آنها بگیرید و در نمازهای‌تان امام را دعا کنید و همچنین از همه می‌خواهم که مرا حلال کنید و از دوستان و آشنایان و همه کس بخواهید که مرا حلال کنند. سلامتی شما عزیزان را در طول عمر پر برکت بر امام را آرزو می‌کنم.

ان شاالله

والسلام

به امید دیدار در بهشت ابدی که جایز شهیدان اسلام است. ان شاالله

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

خانواده شهید

 


زندگی نامه

شهید مهدی میرزاجانزاده

فرزند: رمضان

در سال 1340 در یک خانواده مذهبی در محله کمانگرکلای شهر بابل کودکی به نام مهدی به دنیا امد.

او از کودکی ارام و متین بود از هفت سالگی شروع به خواندن نماز کرد و با آداب و اخلاق اسلامی آشنا شد.

تحصیلات را تا سال دوم دبیرستان ادامه داد و به خاطر انقلاب آن را به صورت نیمه رها کرد، اما بعدها دوباره ادامه تحصیل داد.

وی برای پیروزی انقلاب از سایر مردم عثب نماند و با پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام سعی در به ثمر رسیدن آن می کرد.

پس از پیروزی انقلاب نیز یکی از اعضای فعال و اصلی شورای محل بود. او عاشق و دلسوخته اهل بیت بود و به مداحی اهل بیت می پرداخت  و سعی وافری در برگزاری مراسم اهل بیت به خصوص امام حسین داشت.

 این شیفتگی و دلدادگی به اهل بیت چنان بود که گاهی از شدت گریه برای امام حسین از هوش می رفت.

بعد از فرمان امام راحل در شکل گیری ارتش بیست میلیونی بسیج مستضعفین، اقدام به تأسیس و راه اندازی پایگاه بسیج محله کمانگرکلا نمود و خود نیز فرماندهی این پایگاه را بر عهده گرفت.

برای شگل گیری این نهاد مقدس تلاش های زیادی کرد که این پایگاه بعد از شهادت وی، به نام پایگاه بسیج شهید مهدی میرزاجانزاده نام گرفت.

مهدی لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد و در سال 1360 به منطقه گیلان غرب اعزام شد و به عنوان مربی آموزش تخریب مواد منفجره انجام وظیفه کرد.

او در سال 1363 ازدواج کرد و تنها چند ماه بعد از ازدواج در تاریخ 3/10/1363، در حین آموزش مین به یکی از رزمندگان بود که مین از دست آن رزمنده می افتد و شهید برای نجات جان دیگر رزمندگان، خودش را بر روی مین می اندازد و به درجه رفیع شهادت می رسد.