شهید «سید اسحاق میرقاسمپور»
نام پدر: سید صالح
پاییز سال 1343 به سومین طلوع خود رسیده بود که با قدومش، بهاری زودهنگام را به کاشانه «صالح و آمنهخاتون» به ارمغان آورد؛ نورسیدهای از ذریه سادات، با نام «اسحاق» که کودکانههایش در روستای «احمدکلا» از توابع «پازوار» بابلسر خاطره شد.
اسحاق در هفت سالگی به دبستان «بهار آزادی» زادگاهش راه یافت. سپس با گذر از دوره راهنمایی، تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم اقتصاد اجتماعی در دبیرستان شهید «قلیتبار» بابلسر ادامه داد.
او که پسر ارشد خانواده بود، در ادب و اخلاق نیز، الگو بود. علاوه بر آن، در اغلب امور، راهنمای دیگر برادرانش بود و نسبت به آنان، احساس مسئولیتپذیری بالایی داشت.
اوقات فراغتش نیز اکثر اوقات، به کار در مزارع کشاورزی جهت کمک به خانواده سپری میشد.
او برخلاف سن کمش در روزهای انقلاب، همپای دیگر انقلابیون ندای آزادی سر داد و خواستار براندازی حکومت جور شد. گذشته از آن، به جهت بهرهمندی از درک واقعبینانه نسبت به اهداف این نهضت اسلامی، همواره سعی در بیداری اذهان عمومی داشت. حتی در مقابل تحرکات عناصر ضد انقلاب، با تشکیل مناظره، به ارشاد آنان میپرداخت تا به حقیقت انقلاب پی ببرند.
با ظهور انقلاب و شکلگیری انجمن اسلامی و بسیج، اسحاق فعالیتهایش را در این راستا تحقق بخشید.
او به عنوان اولین مسئول پایگاه بسیج زادگاهش، نقش موثری در ایجاد یک بستر مناسب فرهنگی، و مشارکت نیروهای انقلابی ایفا میکرد.
«قربان آقایی» از دوستش اینگونه روایت میکند: «او با اخلاق خوبش، جوانان را در جهت ثبتنام در بسیج تشویق میکرد. علاوه بر آن، برای اولین بار گروه سرود و کلاسهای تئاتر را در محل دایر کرد.»
«علی عزیزی» نیز در باب دوست دیرینش میگوید: «از بنیانگذاران اجرای مراسم دعای توسل و کمیل در مسجد بود. او جوانان را به شرکت فعال در نماز جماعت تشویق میکرد. ما را نیز همواره به ادای نماز اول وقت فرا میخواند.»
همزمان با آغازین روزهای جنگ تحمیلی، اسحاق در 16/6/1361 با پوشیدن جامه بسیجی، رهسپار مناطق نبرد شد و در واحد زرهی مشغول انجام وظیفه کرد.
در سال 1362 نیز، در واحد پرسنلی سپاه سنندج به ادای تکلیف پرداخت.
در 4/2/1365 به عضویت سپاه در آمد و مجدد، با همراهی گردان زرهی راهی جبهه نبرد با دشمن شد.
و سرانجام، او در 12 تیر 1365 در منطقه مهران به خیل همسنگران شهیدش پیوست. محوطه مسجد «ولیعصر» احمدکلا، نشانی این روزهای اسحاق است.