نام پدر : زین العابدین
تاریخ تولد :1340/03/12
تاریخ شهادت : 1362/02/09
محل شهادت : جاده آبادان - خرمشهر

وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد محمد ابراهيم موسي پسندي*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ضمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا

حمد و سپاس خداوند بزرگي را جزء او شريكي نيست و همه عالم محضر اوست،‌و روزي دوباره به او رجوع خواهيم كرد، پس اطاعتش واجب كه او سزاوار سنا و نيايش و بس، گواهي مي دهم كه حضرت محمد (ص) آخرين پيامبر الهي و مولاي متقيان اميرالمومنان حضرت علي (ع) وصي جانشين و امام اول من است. گواهي مي دهم كه بي بي عزيز حضرت فاطمه زهرا (س) كه جانم فداي او دختر پيامبر و همسر امام اول من و حضرت سيدالشهدا امام حسين (ع) فرزند خلف و بزرگوار اوست. گواهي مي دهم حضرت بقيه الله ولي عصر امام مهدي (عج) امام دوازدهم و آخرين امام بر حق من است، لعنت و نفرين خداوند بر دشمنان خاندان و اهل بيت رسول الله (ص) لعنت ا... عليه انشاءالله.

سلام و درود به محضر پاك رهبر عزيز و بزرگوارم روح خدا حضرت امام خميني دامت بركاته و فرمانده كل قوا و تمام خدمتگزاران به نظام الهي جمهوري اسلامي حمد و سپاس خداوند منان را كه به من توفيق سربازي اسلام و امام زمانم (عج) را به حقير سر و پا تقصير عنايت فرموده اند. اكنون در اين برهه حساس از زمان كه تمامي كفر اعم از شرق و غرب تحت عنوان صدام از يك طرف در مقابل تمام اسلام يعني ايران اسلامي قرار گرفت، توانستم خود را به صف نيروهاي اسلام برسانم و خدمتي ناچيز به اسلام و ايران عزيز نمايم و سربازي از سربازان امام زمانم (عج) باشم و از خداوند مي خواهم كه مرا در اين راه كمك و رهنما باشد، هر چند در خود، اين لياقت را نمي بينم و خود را سرپا گناه، معصيت و آلوده مي بينم خدايا! از سر تقصيرات من بگذر، كه تو رحمان و رحيمي آن وقت است كه با خيال راحت مي توانم در ركاب امام زمانم بجنگم و سربازي وفادار براي آنحضرت باشم و اگر خداوند لايق دانست مرا به صف شهداي كربلاي حسين (ع) و دوستان شهيدم قرار دهد، كه در انتظار آن روزم من شهادت را بالاترين آرزوي خود مي دانم و به يگانگي خداوند سوگند كه هيچ لحظه اي برايم شيرين تر از آن لحظه اي نيست كه با بدن پاره پاره به ديدار معبودم بشتابم.

خدايا! تو خود خوب مي داني كه جز براي رضاي تو به جبهه نيامدم مرا ببخش كه جزء آخرين ها هستم كه به صف شهدا پيوستم تو خود مي داني كه گمنام بودن و پركار بودن را بزرگترين افتخار خدمتگزار اسلام بودن را بزرگترين سعادت و شهادت در راه خدا را بزرگترين آرزوي خود مي دانم.

اول سخنم با پدر و مادرم:

پدر و مادر عزيز و بزرگوارم! اميدوارم كه هر جا هستيد در پناه خداوند بوده و سلامت و موفق باشيد و خود را محتاج دعاي خير شما مي دانم و از شما به خاطر تربيت فرزندان مومن،‌صالح و پيرو ولايت فقيه و اسلام كمال تشكر و امتنان دارم و اگر از من حقير سراپا تقصير بي احترامي به شما شده عذرخواهي و حلاليت مي طلبم و اميدوارم صبور و مقاوم باشيد و از برادرانم عزيز تقاضا مي كنم در خط امام و ولايت فقيه و اسلام باشند و ذره اي خود را از امام جدا نكنند و خود را وقف اسلام و خدمتگزار مردم خوب و باوفاي ايران اسلامي كنند و مواظب پدر و مادر باشند و اگر در اين مدت تندي از من ديدند به بزرگواري خودشان ببخشند.

دومين سخنم با دوستان:

جوانان و همسنگرانم! عزيزان! سعي كنيد كارها را خالصانه و بي ريا و فقط براي رضاي خدا انجام دهيد در اين صورت مزد زحمات خود را خواهيد گرفت و هيچگاه از خدمت به اين مردم خوب خسته نشده و روز به روز در اين راه خود را وقف اين مردم نماييد عزيزان در همه حال مراقب خو باشيد مراقب هواي نفس مراقب شيطان و تقوا الهي پيشه كنيد و گوش بفرمان امام و رهبر و مقتداي خود باشيد از ولايت فقيه دفاع كنيد كه همان ولايت اميرالمومنين است و مملكت بي امام مملكتي مرده و بي روح است گوش بفرمان امام باشيد و تمام مسئولين نظام تا زماني كه با امام و رهبر هستند قبول داشته باشيد و پشت سر امام حركت كنيد و بدانيد كه امروز ايران عاشورا است و جبهه ها كربلاست اينك اين فرزند پاك فاطمه زهرا (س) دست ياري بلند كرده حسينيان پس به فرمانش لبيك بگوئيد كه سعادتتان در دنيا و آخرت در گرو همين است به جبهه ها برويد و بر قلب ناپاك دشمن يورش بريد و بدانيد خداوند با شماست و اين را بدانيد كه فقط يك لحظه ما سرمان را از جبهه ها برگردانيم آن وقت دشمن مي داند با ما چه كند و اميدوارم آن روز هرگز پيش نيايد.

سخن سومم به مسئولين محترم:

مسئولين محترم و عزيز از شما مي خواهم در رفع مشكل نيروهاي انقلابي و مؤمن كوشا باشيد و خود را خدمتگزار مردم و نيروهاي متعهد بدانيد و از نيروهاي بسيجي كمك بخواهيد در غير اينصورت منافقين، ليبرالها كه لعنت خداوند بر آنها باد به داخل ادارات رخنه كرده و مردم را از مسئولين مخلص نظام و نظام مقدس و الهي ما بدبين مي كنند آن وقت است كه بايد فاتحه اين انقلاب را خواند مسئولين محترم سعي كنيد تقواي الهي پيشه كنيد مطيع محض امام و رهبري معظم باشيد و با مردم صادقانه صحبت كنيد كه همين مردم شما را در پشت اين ميزها قرار دادند و اگر بي لياقتي از خود نشان دهيد همين مردم شما را نابود خواهند كرد خود را خدمتگزار شهداء و خانوادة آنان بدانيد و اگر امروز عزتي داريد به بركت خون شهداء داريد.

سخن چهارم با نيروهاي انقلابي: حزب اللهي، بسيجي و بسيجيان عزيزان و نور چشمانم با عنايت و توكل بر خدا و رعايت تقواي الهي در تمام صحنه ها اعم از جنگ، علم و فرهنگ حضوري فعالانه داشته باشيد و مطيع محض امام باشيد با دشمنان و سازش كاران جدال كنيد و با هم مهربان باشيد و وحدت خود را حفظ كنيد و از امت حزب الله و خوب ايران مي خواهم دست از ياري امام بر ندارند و با كمك هاي مالي و جاني خود دشمنان نظام را خوار و ذليل نمايند عزيزانم هميشه قدردان شهدا باشيد نماز اول وقت را فراموش نكنيد قدر روزها و ماهها را خصوصاً ماههاي رمضان، محرم و صفر را بدانيد كه در اين ماهها دعاها اگر خالصانه باشد مستجاب خواهد شد امام را دعا كنيد رزمندگان را دعا كنيد و بدانيد عمر رفته هيچگاه باز نخواهد گشت.

سخن پنجم با همسرم:

براي همسر بسيار وفادار و مؤمن و باتقوا خود آرزوي سلامتي و سربلندي مي كنم و اگر در اين مدت كوتاه زندگي مشترك كه شايد به يك ماه هم نرسد بدي از من رسيد به بزرگواري خودشان ببخشد و مي دانم ايشان هم آرزوي شهادت دارند و اين را بدانند درب شهادت به روي مخلصين باز است و من مطمئنم كه شما هم يكي از همان مخلصين هستيد در آخر براي همه خوبان دوستان و همرزمان و فاميليها حلاليت مي خواهم در آرزوي ديدار شما آرزوي من سلامتي شما و از دور روي شما را مي بوسم.

خدايا! اكنون در اين لحظات پاياني عمر از تو مي خواهم كه به اعمال بد و زشتم قلم عفو بكشي و اگر لايق بودم مرا در صف شهداء قرار دهي خدايا! اكنون آنروز بزرگ براي من نزديك شده خدايا تو خود مي داني كه خيلي تهمتها شنيدم به من مارك مقام طلبي زدند و بعضي از آنان نيز دوستانم بودن كه اميدوارم خداوند از سر تقصيراتشان بگذرد خدايا! اگر من مقام طلب بودم پيشنهاد فرماندهي محترم و عزيز نيروي زميني ارتش را كه حقير با درجه سرهنگي در ارتش خدمت كنم را قبول مي كردم لكن من لباس سبز و مقدس سپاه را قبول كردم و تعهد بستم كه تا آخرين نفس در اين لباس باشم خدايا من با چشماني پر از اشك شوق وصال تو اين وصيت نامه را مي نويسم.

خدايا! من غير از تو كسي را ندارم پس به دادم برس اي معبود كه من عبد توأم و اي بزرگواري كه من بنده توأم و اي سيدي كه من نوكر توأم! الهي! به حق شهداي كه تو آنان را فرا خواندي پس به من ضعيف به من ذليل رحم كن اي بخشنده و مهربان! به لطافت و ضعف بدن من رحم كن و من را به بزرگواري و آقائيت به مولايت ببخش خدايا! راضي به رضاي توأم و تسليم به امر تو اي خداي بزرگ تو كه مي داني ما بندگان زشت خويي هستيم و تو مي داني كه ما بندگان گناهكار و نمك نشناس توايم ما به خود ظلم كرده ايم و تو رحم كردي ولي اي معبودم تو بخشنده و مهرباني خدايا! بدنم طاقت آتش جهنم تو را ندارد خدايا! من متوسل به فاطمه الزهراء (س) (او مرا از سخترين شرايط در جبهه نجات داد) خواهم شد خدايا! مرا مأيوس مكن. الهي من لي غيرك.

 امام را فراموش نكنيد.

امام امام امام

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

بنده گناهكار خداوند و شرمنده شهداء محمد ابراهيم موسي پسندي

اهواز پايگاه شهيد بهشتي ساعت 1 بامداد روز پنج شنبه مورخه 18/1/1362

برابر 23 جمادي الثاني

تاريخ ولادت 1340

تاريخ شهادت 9/2/1362

و

 

 


زندگی نامه

شهید محمد ابراهیم موسی پسندی

فرزند: زین‌العابدین

خرداد سال 1341، به هشتمین طلوع بهاری‌اش رسیده بود که وجودش کاشانه ی «زین‌العابدین» و «ملکه» را روشنی بخشید. تا شش سالگی در یکی از روستاهای توابع شهرستان تنکابن به سر بُرد؛ در کوچه پس کوچه‌های طبیعتی سرسبز و بِکر و در دامان پدر و مادری زحمتکش و مهربان. محمدابراهیم که در آغازین روزهای شش سالگی‌اش به سر می‌بُرد، برای ادامه زندگی، همراه خانواده به شهرستان چالوس هجرت کرد.

پنج سال اول تحصیلش در دبستان 17 شهریور همین شهر سپری شد. سپس بعد از پایان مقطع راهنمایی در چالوس، به دبیرستان «شهید بخشی» همین شهر گام نهاد و موفق به اخذ مدرک دیپلم اقتصاد شد. وی در این دوره به رشته ورزشی وزنه‌برداری روی آورد و در چندین مسابقات استانی و کشوری مقام‌های ارزشمندی را کسب کرد. او همچنین عضو تیم ملی وزنه‌برداری جمهوری اسلامی ایران هم بود. محمد ابراهیم علاوه بر شهرت قهرمانی، از مرام پهلوانی و جوانمردی نیز برخوردار بود و به عنوان یک ورزشکار بااخلاق، محبوبیت ویژه‌ای داشت.

16 ساله بود که شاهد شکوفایی و به ثمر نشستن نهال نوپاوی انقلاب اسلامی ایران شد. وی که تربیت شده محافل قرآنی و متعهد به مبانی اسلام بود، به ندای حسین زمان، پیر جماران، حضرت روح ا... لبیک گفت و همراه با مردم به فعالیت‌های انقلاب پیوست؛ از جمله: توزیع و تکثیر انواع عکس و اعلامیه امام خمینی در شهرهای چالوس، نوشهر و تنکابن و شرکت در تظاهرات مردمی. راه‌اندازی تشکّل‌های سیاسی همراه چند تن از انقلابیون از دیگر کارهای او بود. محمد ابراهیم همچنین جزو اولین افرادی بود که با ورود به شهربانی و خلع سلاح نیروها، به اتفاق دوستان خود و برادر بزرگ ترش، موفق به تصرف ساختمان شهربانی باشد. وی در 22 تیر ماه سال 1360، به عضویت سپاه پاسداران نوشهر و چالوس در آمد و طی آموزش 50 روزه در پادگان المهدی چالوس، عازم جبهه‌های غرب در مریوان شد.

بعد از سه ماه به سپاه منطقه 3 مستقر در چالوس برگشت و در واحد طرح و عملیات انجام وظیفه کرد. او در آذر ماه سال 60، جهت سرکوب آشوب داخلی توسط گروهک ها، راهی جنگل‌های آمل شد. محمدابراهیم در طول انجام مأموریت در آمل، جهت شناسایی گروهک‌های مُلحد و ضد انقلاب با پوشش مُبدل، تحت عناوینی چون چوپان و شکارچی اقدام به شناسایی منافقین می‌کرد. وی بعد از سرکوب غائله آمل، مجدد به سپاه منطقه 3 مستقر در چالوس بازگشت و پس از مدتی از سوی فرماندهی آن جا به عنوان مسوول طرح و عملیات عازم اهواز شد. او همچنین نقش مهمی در تصرف پاسگاه شرهانی، سلسله ارتفاعات 175، فتح شهر موسیان و زبیلات عراق داشت. محمد ابراهیم در مرحله دوم عملیات محرم در حوالی شهر موسیان، در اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر و صورت مجروح و بلافاصله توسط هم‌رزمان‌اش به بیمارستان دزفول منتقل شد. ساعاتی بیشتر از بستری شدنش نگذشته بود که از بیمارستان خارج شد و مجدّد با بدنی مجروح به خط مقدم برگشت. وی بعد از اتمام موفقیت‌آمیز عملیات محرم و آزادی 150 کیلومتر مربع از خاک کشور و تصرف شهر زبیدات عراق، با سربلندی تمام به دیدار خانواده شتافت.

محمد ابراهیم که به اصرار خانواده تن به ازدواج داده بود، پاسداری به نام «مرضیه عاملی» را به همسری اختیار کرد و چند روز بعد مجدّد به منطقه برگشت. در اسفند سال 1361، وقتی از او خواستند که فرماندهی یکی از لشکرهای ارتش را به عهده بگیرد، ضمن تشکر گفت: «من خدمت ناچیز در کنار بسیجیان و لباس سبز و مقدس سپاه را انتخاب کردم و به آن متعهدم. این لباس مقدس، آخرین لباس من خواهد بود.»

وی پس از برگزاری یک مراسم ساده عروسی در چالوس و زیارت مرقد مطهر امام هشتم به همراه همسرش، روانه اهواز شد و در خانه‌های سازمانی لشکر 25 کربلا سکونت یافت.

این سردار رشید، خود را وقف اسلام و امام و جبهه کرده بود، به گونه‌ای که در طول مدت 60 روز زندگی مشترک، تنها 14 روز در کنار همسرش بود. سرانجام سردار شهید محمد ابراهیم موسی پسندی و همسرش، 9 اردیبهشت سال 62 مصادف با رحلت حضرت زینب (س)، جهت اقامه نماز جمعه راهی آبادان بودند که در راه بازگشت بر اثر سانحه تصادف به فیض شهادت نائل آمدند. رزمنده خستگی ناپذیر و شجاعی که عاقبت پرونده سراسر افتخار و شرافت و دلدادگی‌اش با خون پاکش بسته شد. بنا بر وصیت خودش در گلزار شهدای «یوسف رضا»ی چالوس در جوار دیگر بسیجیان آرام گرفت.