*زندگی نامه شهيد جانعلي موسيزاده*
نام پدر: رجب
تقويم سال 1337 را با قدومش، براي «رجب و فاطمه»، با شادماني رقم زد. پيشه پدر كشاورزي بود و هنر مادر، خانهداري و فرزندپروري.
تحصيلات «جانعلي» به مقطع ابتدائي در زادگاهش «سرخدشت» از توابع «بهنمير» بابلسر ختم ميشود.
كودكي بيش نبود كه پدرش را از دست داد. از اينرو، تحت تربيت ديني مادر پرورش يافت.
قبل از انقلاب، به تهران مهاجرت كرد و در يك چاپخانه مشغول به كار شد.
با بيداري مردم ايران در سال 1357، به جرگه انقلابيون پيوست. او كارش را با تكثير اعلاميهها و عکس امامخميني آغاز كرد.
با ظهور انقلاب و تشكيل بسيج، به اين نهاد مردمي ملحق شد و فعاليتهايش را در اين راستا از سر گرفت.
در 2/5/1364 به سِمَت مسئول انتشارات واحد تبليغات در باختران انتصاب يافت.
در 16/3/1367، در كسوت فرماندهي دسته به اداي تكليف پرداخت.
او در 2/4/1367 با حضور در دزلي دچار عارضه شيميائي شد.
در اول آبان سال 1367 با پوشيدن جامه پاسداري، دوباره مشغول به خدمت شد.
به گفته همكارش «حسن شيپوري»، «جانعلی با اينكه فرد با نفوذي در شهر بود و در سپاه بابلسر مسئوليت مهمي داشت، ولي عليرغم وجود مشكلات در ساخت خانه، از موقعيت خود سوءاستفاده نميكرد. او مثل ديگر اقشار مردم، جهت ثبتنام و دريافت امكانات، در نوبت قرار میگرفت و در اتحاديهها و اصناف حاضر میشد.»
و سرانجام، جانعلی در 18 فروردين 1368 در دزلي، به خيل همسنگران شهيدش پيوست؛ و اینک بوستان شهداي «باقرتنگه» بابلسر، تنها مأواي «فاطمه، سميه و مهدي» با پدر شهيدشان است.
و امّا خاطرهای از همسرش «صبورا خمسيه» بشنویم: «در اولين لحظه ديدار، به او علاقمند شدم و جواب مثبت دادم. همديگر را دوست داشتيم؛ ولي مرا به خودش وابسته نميكرد، تا بعدها بتوانم در نبودنش با مشكلات كنار بيايم. روز تشييع، در آخرين لحظه وداع، داخل قبر رفتم و براي هميشه با او خداحافظي كردم.»
گلگفتههاي فرزندش مهدي نيز شنيدني است: «پدرم علاقه زيادي به مادرش داشت؛ بهگونهاي كه هنگام رفتن به جبهه و برگشتن، سركشي به او جزء اولين كارهاي واجبش بود. نسبت به مادر من هم احترام خاصي داشت. به خاطر سرشت اخلاقي خوب پدرم كه بر محور جاذبه استوار بود، دوستان و بستگان، علاقه زيادي به او داشتند.»