نام پدر : قنبر
تاریخ تولد :1347/05/10
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

 

                                                                 ***بسم الله الرحمن الرحیم***

وَ اَسئَلُکَ اَن تَجعَل وَفاتی قَتلاً فی سَبیلِک تَحتَ رایهَ نَبیِّک مَعَ اَولیائِکَ

خدایا! از تو می خواهم که مرگم را شهادت در راه خودت زیر پرچم اسلام با اولیاء خودت قرار دهی.

با سلام به یگانگی پروردگار جهانیان و شهادت به رسالت بنده اش محمد(ص) و امامت دوازده امام وصیت نامه ام را شروع می کنم. خدایا نمی دونم چگونه صحبت کنم. بار گناه پشتم را خم کرده و خوف تو مرا ترسناک. ولی بخشش بی نهایت مرا امیدوار می سازد. خدایا مرا بیامرز و با بندگان خاص و اولیائت محشور بگردان.

خدایا! من چگونه زیستن را عطا فرما و چگونه مردن را خود خواهم آموختو الها من خود را لایق این نمی بینم که با تو سخن گویم. ولی می دانم تو آنقدر مهربانی که حد و حصری ندارد. از تو یم خواهم مرا در بستر نمیران چون مرگ در بستر را ننگ می دانم. می خواهم در راهت جان بازم. امیدوارم شهادت را فوری به من ارزانی داری. خدایا خودت می دانی این راه خونینی را که انتخاب کرده ام با آگاهی و بصیرت کامل از آینده اش که غوطه ور شدن در خون چنین است می باشد. از تو می طلبم که مرا در این راه مقدس یاری گر باشی.

اما سخنی با پدر و مادر بزرگوارم: این را بدانید که من بدون تربیت شما بدینگونه هدایت نمی یافتم این شما بودید که مرا بزرگ کردید و تحویل جامعه اسلامی دادید تا اگر خدا خواست هم برای شما و هم برای جامعه اش مایه سربلندی و افتخار باشد. از شما می خواهم که در شهادتم هیچگونه ناراحتی به خود راه ندهید محکم و استوار توکل بر خدا داشته باشید. شما خود پیکی باشید که پیام خونین فرزندتان را به جامعه برسانید و از شما می خواهم دو برادر کوچکترم را آنگونه تربیت کنید که نگذارید اسلحه ام روی زمین بیفتد و پر از خاک بشود و نگذارند اسلحه ام بدون روغن بماند نگذارند لوله          اسلحه ام سرد شود.

اما سخنی با همسرم: تو ای که شریک غم و شادیم و شریک زندگیم هستی! امیدوارم که از اینکه نتوانستم خودم را به عنوان یک همسر در قبال تو ادا نمایم امیدوارم مرا مورد عفو و بخشش خود قرار دهی و فرزندم را طوری تربیت کن که در آینده نمونه ای از تقوا و شجاعت و شهامت باشد. همسرم شما و فرزندم زینبی باشید که پیام خونین شهید خویش را به گوش آیندگان برسانید. زینبی حرکت کنید چون زینب (س) خدائی حرکت می کرد.

از شما تقوا، تقوا، تقوای الهی را انتظار دارم و شما را به خدای بزرگ می سپارم همچنانکه مادر سایه عنایت او بوده و هستیم و خواهیم بود.

اما سخنی دیگر با برادران و خواهرانم: شما نیز باید با عمل خویش به احکام اسلام و خود واسلام مجسم باشید. نمونه ای باشید از مسلمان واقعی از شیعه علی(ع) از شما نیز مقداری صبر در مصائب را خواهانم و خداوند در قرآن می فرماید:

یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوا استَعینُوا بِالصَبر وَ الصَلوهَ اِنَّ الله مَعَ الصابِرین

ای کسانی که ایمان آوردید شما را توصیه به صبر و نماز می کنم همانا که خدا با صابران است.

لذا بر پای دارندگان نماز باشید و همچنین صابر در مصیبتها که شهیدان فقط برای نماز و دین می روند.

ما جان به خدا دادیم           تا زنده شما باشید

با خاک مزار ما                   یکدم به دعا باشید

چون شمع وجود ما              قربان شما گردید

روشنگر شمع ما                  شاید که شما باشید

از پیچ شکنجه ها               نو امید نباشید

مردانه در این میدان            با شور نوا باشید

یک روزی اگر آئید              بر خاک مزار ما

قرآن خدا خوانید               مشغول دعا باشید

***پرویز امین چورته***

************************************************

 

 

 

 

 


زندگی نامه

شهيد «پرویز امين چورتي»

نام پدر: قنبر

مرداد 1347 بود كه با آمدنش گل لبخند بر لبان «جواهر و قنبر» نشاند و كاشانه‌شان را گرمی بخشيد.

دوره ابتدائي پرويز، در دبستان «فارابي» روستای‌شان، «آسياب‌سر» رامسر، و مقطع راهنمائي را در مدرسه «لَشتو» در تنكابن طی شد.

«سيما» خواهرش از خصوصيات اخلاقي او، اين‌گونه ياد مي‌كند: «متواضع، خوش‌خلق و با همه مهربان بود؛ اما براي پدر و مادر ارزش ويژه‌اي قائل بود. به حقوق ديگران هم خيلي احترام مي‌گذاشت.»

او در سال 1362، «هاجر امين‌مرام» را به همسري اختيار كرد كه ثمره اين زندگي مشترك، «مرضيه و زكيه» هستند.

پرویز در سال 1365 به عضويت سپاه پاسداران در آمد و همگام با ساير رزمندگان لشكر ويژه 25 كربلا، عازم خرمشهر و شلمچه شد. وي جزء نيروهاي خط­شكن بود.

پدر، آن روزها را اين‌گونه مرور مي‌كند: «پرويز مي‌گفت كه ما بايد از ميهن‌مان دفاع كنيم. وقتي هم به مرخصي مي‌آمد، هميشه در پايگاه بسيج «گالش‌محله» مشغول بود. او را زياد در خانه نمي‌ديديم.»

هاجر نقل مي‌كند: «به‌خاطر ايمان و اخلاقي كه داشت، به او علاقمند شدم. زندگي مشترك ما سه‌ سال‌ونيم طول كشيد. در تمام امور با من مشورت مي‌كرد. خيلي با هم صميمي بوديم. يكي ديگر از خصوصيات اخلاقي او ساده‌زيستي‌اش بود. مثلاً برنج مرغوب نمي‌خريديم. مي‌گفت: وقتي بچه‌ها در جبهه برنج نمي‌خورند، ما هم نبايد اين برنج را بخوريم.»

هاجر امين‌مرام در ادامه مي‌گويد: «روز ازدواج كه براي آزمايش خون رفتيم، به من گفت: من از خدا مي‌خواهم كه شهادت را نصيبم كند. برادر شما هم سال قبل شهيد شدند. من دلم مي‌خواست همسري داشته باشم كه خواهر شهيد باشد و درك كند. زماني هم كه شهادت نصيبم شد، از فرزندانم مراقبت كند.»

پرویز عزیز، سرانجام در 4/10/65 طي عمليات كربلاي 4 در جزيره ام‌الرصاص با اصابت گلوله، به فيض شهادت نائل آمد؛ و سپس، پيكر مطهرش بعد از گذشت هشت بهار، به آغوش خانواده برگشت و در گلزار شهداي گالش‌محله به خاك سپرده شد.